📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_سیُ_هفتم
یادم میافتد که حاجحمید همیشه میگفت من دوست ندارم که شماها گلخانهای بار بیایید! گیاهانِ گلخانهها زود رشد میکنند اما گاهی یک نسیم میتواند از پا درشان بیاورد. باز یادم میافتد که حاجحمید، مهرداد را انداخته بود توی دریا، بیآنکه شنا بلد باشد؛ و وسط دستوپا زدنها به مهرداد یاد داده بود که دستهایش را و پاهایش را چطور وسط غرق شدن با هم همآهنگ کند و بعد هم به مهرداد گفته بود که من به تو شنا یاد ندادم، این ترس بود که به تو شنا یاد داد! گاهی ترس هم میتواند آموزگار باشد! خاطرهها میکشانندم به اردو! حاجحمید به بچهها گفت بروید توی قنات و از خروجی بعدیاش بیرون بیایید! همه احتمالا آن مسیر تنگ و تاریک را تصور کردهاند که پیشقدم نمیشوند. نگاه حاجی به من است. میزنم به دل قنات و میگردم به دنبال نور. نور، یعنی راهِ خروج. دانشجوی توی تاریکی باید نورجو هم باشد. آب، بعضی جاها تا نزدیک زانوهایم بالا میآید. ارتفاع قنات هم بعضی جاها آنقدر کم میشود که باید کاملا خم شوم و پیش بروم. دست میگیرم به دیواره سردِ نمناکِ قنات. آب زلالِ زیرپایم، همجهت با من حرکت میکند. جایی از قنات تلألو نور روی آبِ مثل آینه، محیط را روشن کرده. کمک میگیرم از سنگچینِ منظم دورِ خروجی قنات و خودم را بالا میکشم. از قنات که بیرون میآیم، با خودم میگویم آنقدرها که فکر میکردیم، ترسناک نبود! بچهها بعد از من یکییکی رفتند توی قنات. رشته افکارم پاره میشود و برمیگردم به کوه!
حاجی و مهرداد آن دورترها چیزی میگویند و میخندند.
این قاب، همیشه توی ذهن من میماند!...
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_سیُ_هشت
بوی نوروز به مشامم میرسد! خیلیها را میشناسم که میگویند به نوروز که نزدیک میشویم، انگار عطر و بوی هوا تغییر میکند! راست میگویند. یکی دو هفته آخرِ اسفند با بقیه سال فرق میکند و برای من، اسفندِ امسال، متفاوتتر است. امسال هم فاطمه رنگ و روی جدیدی به زندگیام داده و هم به آرزویی که ماههاست دنبالش میکنم، نزدیکتر شدهام.
اینبار که به سمنان میآیم، تصمیم میگیرم شکستهبسته موضوع رفتن را با مادرم در میان بگذارم. استدلالهایی که ممکن بود برای مخالفت بیاورد را در ذهنم مرور میکنم تا برای دفاع آماده باشم! یکبار بالاخره سر صحبت را باز میکنم. کجدار و مریز فایده ندارد! قاطع و محکم میگویم مادر! میخواهم بروم! مادر، جا نخورد اما شروع کرد به استدلال کردن:
-حواست هست که الان دیگه همسر داری؟
-آره مامان! حواسم هست ولی میخوام برم!
-چشم به هم بزنی، این شیش ماه میگذره و باید آماده عروسی گرفتن بشی؛ اگه بری همه کارا عقب میفته.
-خدا بزرگه مامان! کارِ خاصی نداریم که؛ تشریفات نداره که عروسیمون، حواسم هست، خیالت راحت!
مادر انگار میدانست که این تحذیرها به حالم اثر ندارد، ای کاش اندازه عشقم به رفتن را میدانست... به مادر نگفتم که دوست دارم به خط مقدم جنگ بروم؛ و نخواهم گفت! میترسم که دلش بلرزد...
باید به فکر صحبت با فاطمه هم باشم. میدانم که رفتنم، برای او باید سختتر باشد اما باید منطقی بنشینیم به صحبت. حرف زدن آدمها با هم، دلهایشان را آرام میکند...
۳۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
✔️🔵عدالت فراگیر در عصر ظهور
⚪️🔹عدالت ورزی در عصر ظهور
◀️تمام پیامبران و اولیاء و نیز تمام مستضعفان عالم و پاک سرشتان روزگار آرزوی برقراری عدالت را در سر داشته اند. بسیاری از مصلحان در طول تاریخ کم و بیش توانسته اند به صورت محدود بر این آرزو جامه عمل بپوشانند اما هرگز زمانی محقق نشده است که ریشه ظلم برچیده شود و عدالت در تمام نقاط دنیا سرایت کند. حتی در دوران محدود خلافت امیرالمومنین علیه السلام ـ که بزرگمرد تاریخ در عرصه تحقق عدالت است ـ نیز این آرزو به صورت کامل محقق نشد. آری این آرزوی شیرین تنها در زمانه آن یار پرده نشین به واقعیت تبدیل می شود.
◀️امام صادق علیه السّلام فرمود: «به خدا قسم که همانطور که سرما و گرما در خانه ها راه می یابد، عدالت او در درون خانه ها خواهد رفت.»[۱]
◀️حضرت باقر علیه السّلام فرمود: «چون (قائم) اهل بیت علیهم السّلام قیام کند، [اموال و دارائی ها را] بهطور مساوى تقسیم می کند و در میان رعیّت [و عموم مردم] عدالت بگستراند.»[۲]
◀️در بخش های بعد جلوه های مختلف این عدالت فراگیر را تشریح خواهیم نمود.
[۱] معجم أحادیث الإمام المهدى، ج ۳، ص ۵۰۱
[۲] اثبات الهداه، ج ۳، ص ۵۴۰
#پس_از_ظهور ۷۴
#حکومت_مهدوی
@ienamontaghem9999🕊
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 🚩#هجرت ۶۴ 🔻تبیین مأموریت انبیا در هجرتدادنِ دیگران ▪️اين هجرت مربوط به ما بود؛ انبيا
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
🚩#هجرت ۶۵
▪️هر كدام از ما هم تكتك وظيفه داريم دين خودمان را حفظ كنيم. این حرف قابل قبول نیست که من بروم در مزبلهداني، بعد بگويم آقا، بيا بنده را حفظ كن!
▫️آقاي پزشك، لطفاً تشريف بياوريد و نگذاريد بنده در اين مزبلهداني بيمار شوم! آیا هيچ عاقلي اين حرفها را ميزند؟! يك عدّه تنبل هستند كه اين حرفها را ميزنند و ميخواهند خودشان را خلاص كنند.
▪️انسان، هميشه بايد مراقب خودش باشد؛ چه از نظر درونی و دين و ايمانش، و چه از نظر حفظ و تكميل هجرت درونیاش. انسان تا موقعي كه سرش به سنگ لحد بخورد، باید از دین و ایمانش مراقبت کند.
▫️وظيفة بنده است كه دينم را حفظ كنم، وظيفة انبيا هم ارائة حق و تكميل آن است. البته به اين معنا كه من باید بروم سراغ انبیا و آنها حق را به من ارائه كنند و نبايد كم بگذارند. اين وظيفة آنها است.
▪️خداوند ميفرمايد اين حرکتها به طور كلّي، چه ظاهرياش و چه باطنياش، هجرت است. همين كه راه افتادي بروي معارف دینت را ياد بگيري، هجرت است.
▫️مثلاً شخصی از خانهاش حركت ميكند و ميرود مسجد، یا ميرود جلسة دینی، یا ميرود جايي كه معارفش را ياد بگيرد و شعور ديني پيدا كند، همة اینها هجرت است.
ادامه دارد..
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
#امر_به_معروف ۴۹ ✿فرعون شاه ستمگری بود خانمش زن باایمانی بود به فرعون گفت بودند امسال پسری متولد می
#امر_به_معروف۵۰
✿ما گاهی مواقع اگر خواستیم امر به معروف و نهی از منكر كنیم لازم است قدری مماشات كنیم البته كار هر كسی نیست مثل ابوطالب در مكه كفار كه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت میكردند ابوطالب از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) حمایت میكرد اما به عنوان یك آدم بی طرف
❀ چون اگر میخواست طرف داری جدی بكند ممكن بود برای او هم توطئهای بریزند او را هم ترور كنند با این كه قیافهی بی طرف بود همه رقم طرف داری میكرد.حضرت ابوطالب حمایتهای بسیار مهمی از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كرد و ایمان هم آورد اما در قیافهی یك آدم بی طرف.
✿ من یك شب در تلویزیون میخواستم بحث كفن كنم نیامدم بگویم امشب موضوع بحث كفن چون كه مردم پیچ تلویزیون را عوض میكردند و او شیرین نگاه میكردند آن وقت هم میگفتند مگر ما میخواهیم بمیریم،
❀اما من گفتم موضوع بحث ما لباس اسلام، برای لباس چند صد حدیث گفته، لباس نوزاد، لباس قرمز خوب نیست لباس احرام، لباس جنگ، لباس عروس و. . . میگفت آمدم خانهی امام صادق(علیه السلام) دیدم خیلی لباس سوپر دولوكسی پوشیده كه لباس داماد هم حدیث دارد.
✿ آمد خدمت امام دید لباس به بدنش چسبیده گفت آقا این لباست تنگ است فرمود لباس كار باید به بدن بچسبد. حدیث داریم پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در تابستان لباس هایش را توی دیگ میجوشانده كه ضد عفونی بشود
❀موضوع را با یك عنوان و یك حدیث ادامه دادم بعد گفتم آخرین لباس كفن آن وقت حدیثهای كفن را هم گفتم یعنی گاهی وقتها آدم یك چیزی را بگوید باید یك زمینه چینی بكند.
ادامه دارد..
حجت الاسلام قرائتی