eitaa logo
أینَ مُـــــــنتَقِّم...🇮🇷🇵🇸
181 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.3هزار ویدیو
772 فایل
⚘من به فدای عزیز فاطمه زهرا(س)⚘ ⚘اللَّهمَّ صَلِّ عَلَى مُحمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهمُ⚘ خُداوندا! گُذران عُمرمرادرراه هدفی که برای آن خَلقم نِمودی، قرارده ⚘ مناجات حضرت زهرا(س)⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
EsteghfarAmirAlmomenin[09].mp3
3.35M
⬆️⬆️⬆️ ⃣ 📝بند 9 استغفار امیرالمؤمنین (ع) (از استغفار 70 بندی امیرالمؤمنین "علیه السلام") 🎤 حاج میثم مطیعی ۱۴۰۰ بند 9️⃣ اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ سَهِرْتُ لَهُ لَيْلِي فِي التَّأَنِّي لِإِتْيَانِهِ وَ التَّخَلُّصِ إِلَى وُجُودِهِ حَتَّى إِذَا أَصْبَحْتُ تَخَطَّأْتُ إِلَيْكَ بِحِلْيَةِ الصَّالِحِينَ وَ أَنَا مُضْمِرٌ خِلَافَ رِضَاكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ ترجمه🔽 بارخدایا! از تو آمرزش می‌طلبم از هر گناهی که با صرف وقت و تأمل برای انجام آن، شب را به بیداری گذراندم تا توانستم مرتکب شوم، ولی صبح که شد در زیّ صالحین به سوی تو گام برداشتم، در حالی که خلاف رضایتت را درون خود پنهان کرده بودم. ای پروردگار عالمیان! پس بر محمد و خاندانش درود و رحمت فرست و این‌گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان🌸
📗 ادامه ی کتابِ آخرین نماز در حلب : ... همیشه، اذان که از مأذنه مسجدالزهرا(س) پخش می‌شد، می‌توانستی در پیاده‌روی بلوار شهید مدرس سمنان نوجوانی را ببینی که به سمت مسجد در حرکت است. این، برنامه دائمی‌اش بود. گاهی با دوستانش همراه می‌شد و گپ و گفتی می‌کردند تا به مسجد برسند. اگر اذان به پایان رسیده بود، گام‌ها را بلندتر برمی‌داشت، مبادا که از نماز جماعت و فضیلت نماز اول وقت، جا بماند. مسجدالزهراء(س) چهره محجوب و دوست‌داشتنی او را در صفوف نماز جماعت به خاطر دارد. بعد از نماز، با دوستانش در مسجد یا حیاط جمع می‌شدند و بگو و بخند داشتند. عباس در فضای معنوی و نورانی مسجدالزهراء(س) و بسیج راه عبودیت و حقانیت را پیدا می‌کرد و پله‌پله بالا می‌رفت تا آرزوی شهادت در وجودش جوانه بزند؛ آرزویی که وارستگان به دنبالش می‌روند و به دستش می‌آورند. 🖊حسن صديقي نيا – همسايه منزل پدر شهيد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه ی کتابِ آخرین نماز در حلب : ... عباس همانطور که به نماز اول وقت مقيد بود به ورزش هم بسيار علاقمند بود. با دوستان خوبی که در مسجد داشت قرار می گذاشت و با هم فوتبال🏃 بازی می‌کردند و اصلا همین علاقه به ورزش بود که او را سرزنده و سرحال و شاداب نگه می‌داشت. منتظر نمی‌ماند که اتفاقی بیفتد و روحیه‌اش را عوض کند، خودش دست بکار می‌شد. گاهی در خانه با هم کشتی می‌گرفتیم! گاهی هم در حیاط خانه فوتبال بازی می‌کردیم. بیش‌تر اوقات هم من می‌بردم! او حرفه‌ای بازی می‌کرد اما من شوت مي‌زدم وگل مي‌شد!⚽ 🖊محمد مهدي دانشگر – برادر شهيد ... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اعتقاد داشتن به تقدیر در ازدواج آیا از قبل در تقدیر کسی نوشته شده است که با چه کسی ازدواج خواهد کرد یا نه؟.mp3
1.45M
⭕️ سوال ❓اعتقاد داشتن به تقدیر در ازدواج آیا از قبل در تقدیر کسی نوشته شده است که با چه کسی ازدواج خواهد کرد یا نه؟ 🎙استاد محمدی شاهرودی
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 امروز رفتم و با هرکس که احساس می‌کردم حقی به گردنم دارد، خداحافظی کردم؛ اتاق به اتاق. نوبت رسید به سیدنصرت‌الله. در اتاق را نیمه‌باز نگه داشتم؛ صورتم را گذاشتم روی چارچوبِ سردِ در؛ نیم‌نگاهی به سیدنصرت‌الله انداختم و آرام سلام کردم. جواب سلامم را داد. گفت چرا نمی‌آیی توی اتاق؟! گفتم آمده‌ام حلالیت بطلبم و بروم. خداحافظی که کردم، انگار که جا خورده باشد، گفت کجا؟! ادای حاجی‌های جبهه را درآوردم و گفتم:«بالاخره بابی باز شده که ما هم در رکاب بزرگان امتحانی پس بدهیم!» این شوخی‌جدی‌ها انگار کارساز نبود؛ گفت تو جوانی، کجا می‌خواهی بروی! مگر من می‌گذارم بروی؟ کار در سوریه سخت است، تجربه می‌خواهد! تا موتورش گرمِ این حرف‌ها نشده، پریدم و در آغوش گرفتمش. قلبم تند می‌زد. دست‌هایم را محکم دورش قفل کردم و گفتم سید تو را به فاطمه زهرا منعم نکن! با این شدت و حدتی که گفته بود نمی‌گذارم بروی، حالم را گرفته بود! نگران بودم که با حاج‌حمید صحبت کند. گفتم حاج‌حمید قبول کرده؛ سید! اگر می‌دانستم که می‌خواهی منعم کنی، نمی‌آمدم حلالیت بگیرم و خداحافظی کنم! سید نشست روی زمین، دست‌هایم را بوسید، بعد هم بلند شد و بوسه زد به صورتم؛ بوسه‌های رضایت. شرمسار مهرش شدم... منی که چمدانم را بسته‌ام، هر پالس که مانعم شود، برایم ناگوار است! توی لیست خداحافظی، می‌رسم به حاج‌رضا. او هم اصرار می‌کرد که بروم سمنان و مامان و بابا را ببینم و نامزدم را هم! هرچه خودم را به نشنیدن زدم، افاقه نکرد. سر آخر گفتم حاج‌رضا، بروم، پابند می‌شوم. گفت خب لااقل برو به نامزدت سری بزن. کارها را سر و سامان دادم؛ سه چهار ساعت بعد رفتم به مقصدِ دیدار فاطمه.... ۶۲ 📔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا