📗 ادامه ی کتابِ
آخرین نماز در حلب :
...
مرداد سال ۱۳۹۵ بود. يك مشكل و گره اي در كارم ايجاد شده بود. خيلي ناراحت بودم يك شب در عالم رويا ديدم در خانه نشسته ام. يك جوان خوش سيما با لبخند به سمتم آمد من بلند شدم و او را بغل كردم با هم احوالپرسي كرديم انگار همديگر را مي شناختيم. بسته اي به من داد گفت نزديك ماه محرمه، اينو براي تو آوردم. بسته را باز كردم ديدم توش دو تا پيراهن مشكي و يك شال سبز هست. پيراهن را گرفتم تا ببينم اندازه ام هست يا نه. ديدم پشت پيراهن نوشته شده عباس دانشگر. به چهره عباس خيره شدم گفت اگر مشكل داشتي به خودم بگو، كمكت مي كنم. بعد با لبخند با من خداحافظي كرد.
از خواب بیدار شدم گیج بودم همش به خودم می گفتم کی بود به خواب من اومد . حدس زدم آن جوان باید شهید باشه. اسم عباس در ذهنم مانده بود توی فضای مجازی «شهید عباس» رو جستجو کردم. عکسی رو دیدم حس کردم همان جوان بود که در خواب دیدم. زیر عکس نوشته بود شهید عباس دانشگر. رفتم سراغ بقیه عکس های او و وصیت نامه اش.
وصیت نامه شهید عباس دانشگر واقعا عجیب و پر محتوا بود. با خواندن وصیت نامه به عظمت روحی این شهید پی بردم از آن روز باهاش رفيق شدم هروقت تنها مي شم باهاش خلوت مي كنم شبها باهاش حرف مي زنم تا خوابم ببره. تا به حال چند كار خير به نيتش انجام داده ام از جمله ظهرها در مسجد اذان مي گم و هر ماه مبلغي از حقوقم كنار مي گذارم و به نيازمندان كمك مي كنم...
من اهل شيراز هستم. با پرس و جو شماره پدر شهيد را پيدا كردم و با او تماس گرفتم و خوابم را تعريف كردم، متوجه شدم تنها من نيستم كه چنين خوابي را ديده ام. بعد از دو هفته پدرش كتاب اذان صبح به وقت حلب با تعدادي عكس شهيد براي من فرستاد. من با سيره و سبك شهيد بيشتر آشنا شدم و خدا را شكر كردم كه او را دوست شهيد خود انتخاب كرده ام.
🖊 سيد جعفر يزدياني – شيراز - دوست شهيد
ادامه دارد...
نظام تقديم 29.mp3
6.59M
#ملکوت_اعمال جلسه بیست و نهم
👤 استاد امینی خواه🎤
4_5848460845318669705.mp3
6.53M
#ملکوت_اعمال جلسه سی ام
👤 استاد امینی خواه🎤
4_5848460845318669706.mp3
6.57M
#ملکوت_اعمال جلسه سی ویکم
👤 استاد امینی خواه🎤
مداحی آنلاین - با هر نفس با هر تپش یاد تو میفته دلم - احمدنیا.mp3
4.39M
🍃با هر نفس با هر تپش
🍃یاد تو میفته دلم