eitaa logo
ایلیا🇵🇸‌🇮🇷 ༄
492 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
40 فایل
”بِسْـمـ‌ِ‌‌ اَللھـِ مَۿـ⋮🌙°ـدۍ ؏⃝🌻 ‌ ه‍‌َــرکہ‌ رف‍ـت‌ از دی‍ـدہ، مۍ‌گـوی‍ند از 𖥻دل‌ مۍرود ؛ دِلبـر ما از ن‍ظر دور اس‍ت و از 𖥻دل‌ دور‌ ن‍یس‍ت . . ! ˻‌🌿˺ ‌ـ ـــ شِـنـواێ‌ حـرف‌هـاێ‌ شـمـا؛ ایـن‌جــا را بِـڪـاویـد ــــ ـ ◜🌱 @iliya_52_110 •◝
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 أَلسَّلامُ عَلَى الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر سلام بر آن مظلوم بى یاور و ندا آمد بازگرد ای نفس مطمئنه..(: ----––––––——᎒🌿𓏬——––––––---- اللھـم‌ عجـل‌ لولیـڪ‌ الفـرج‌ بہ حق‌ِ زینـب‌ ڪبـرێ‌ «س» ˺ ˻‌ ˺ ♥︎° ˻‌ 「 @iliya_52
آنگاه تربتۍ گرفت؛ در شیشہ نهاد و بہ ام‌سلمہ دادو گفت: هـرگاه خون شد، بدان من کشتہ شده‌ام:)🩸! -المصارع؛ مقتلِ کوتاهِ حسین‌بن‌علۍ‌علیہ‌السلام ----–––––——᎒🌿𓏬——–––––---- اللھـم‌ عجـل‌ لولیـڪ‌ الفـرج‌ بہ حق‌ِ زینـب‌ ڪبـرێ‌ «س» ˺ ˻‌ ˺ ♥︎° ˻‌ 「 @iliya_52
هدایت شده از کلـبــــــه🏡
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶ازعاشورا بیشتر بدون بابیان سیدمجتبی روح بخش 🔻"قسمت اول" @kolbehh_ir
❁ـ﷽ـ❁ در روز عاشورا دو جا، دو نفر، در لحظه‌ای سنگین متحیر شدند، ماندند که چه کنند! نفر اول قمر بنی هاشم بود. وقتی که علمدار، تنهاییِ برادر را دید، نزد حسین علیه‌السلام رفت و اذن میدان و جهاد گرفت. اباعبدالله گریه شدیدی کرد و فرمود: برادر تو علمدار منی! اگر تو هم بروی، همه سپاه من از هم میپاشد! لختی بعد به فرمان برادر، از شدت عطش کودکان حرم، مشک به دست گرفت و برای آب‌آوری راهی فرات شد. از چهار هزار نفر پیاده و سواره دشمن گذشت، مشک را آب کرد و راه خیمه‌ها را پی گرفت. اما از همه طرف دوره شد. ابالفضل العباس با آنان جنگید تا اینکه نوفل دست راست حضرت را قطع کرد. عباس عليه‌السلام مشک را با دست چپ گرفت. نوفل دست چپ را نیز قطع کرد. ساقی کربلا مشک را به دندان گرفت. ناگهان تیری آمد و به مشک اصابت کرد و همه آب بر زمین ریخت. اینجا "فَوَقف العباسُ مُتحیراً" علمدار کربلا، پسر حیدر، یل ام‌البنین، متحیر ایستاد! چه کند؟! برگردد؟ برود؟ همه اطفال حرم، تشنه و بی‌تاب، چشم انتظار عمویند! به امید جرعه‌ای آبند! با دست خالی کجا برود؟! البته که تحیر عباس دیری نپایید و عمود آهنین..... نفر دوم خود اباعبدالله الحسین است! آنجا که روبروی قوم، طفل شیرخواره عطشان را بر روی دست گرفته بود و با آنان سخن میگفت، حرف میزد؛ باشد که یک نفر هم از این شقاوت ابدی برگردد... میان لشکر هم خب ولوله افتاد. برخی به لعن و نفرین يکديگر، برخی به شماتت یکدیگر مشغول شدند. عمر بن سعد که این را دید، به حرمله دستور داد کاری کند که این منقلب شدن لشکر تمام شود. آن ملعون هم تیرانداز ماهری بود. نمیدانم چطور به ذهن خبیثش رسید زیر گلو را نشانه بگیرد! آخر گلوی یک بچه ۶ ماهه؟! مگر چقدر است؟ تیر تو آنجا جا هم نمیشود که 😭 اما زد. میان حرفهای پدر بود که پسر را زد! حسین علیه‌السلام همچنان مشغول اتمام حجت و هدایت و دلسوزی برای آن قوم بود که زد! پدر، پسرِ مذبوحِ مِنَ الاُذنِ الي الاذن را پایین آورد. غرق خون، آرام گرفته، بی عطش، بدون تلظی... حسین علیه‌السلام گریه کرد. از آسمان ندا آمد که "دَعهُ يا حُسَينُ! فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِي الجَنَّةِ" رهایش کن حسین، او اکنون در بهشت شیر مینوشد... بعد از این، همان موقف تحیر دوم است. حالا حسین علیه‌السلام باید کودک را به خیمه برگرداند. اما متحیر است! چه کند؟! چطور برود؟ به مادرش، به خواهرهایش، چه بگوید؟؟ ۶ ماهه بی‌جان را چطور تحویل بدهد؟ به چه کسی تحویل بدهد؟! لذا یک قدم میرود، یک قدم برمی‌گردد 😭 گمانم دل سنگ‌های بیابان کربلا هم اینجا به حال حسین آب شد😭 الا لَعنة الله علی القَوم الظالمین و سَیعلَمُ الّذین ظَلموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ ✍ هـجرتــــــ بله و ایتا @hejrat_kon