#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_ایند
#سرباز
#پارت1
میخائیل ایوانف، کشیشی نبود که حین سخنرانی اش، مکثی طولانی داشته باشد وبا زل بزند به مرد جوانی غریبه ای که انتهای سالن ایستاده بود و با چشم های بادامی اش به او نگاه می کرد.
فکر می کرد مرد غریبه، تاجیک یا از آذری زبان هاست که گاهی برای درخواست کمک، به کلیسا می آیند.
کشیش عرق پیشانی اش را با دستمالی که در دست راست می فشردپاک کرد، چشم از مرد غریبه گرفت و به سخنرانی اش ادامه داد.
بعد مکثی کرد و نفس بلندی کشید. بار دیگر نگاهش به مرد غریبه افتاد که کیف سیاه رنگ نسبتا بزرگی را به سینه اش فشرده بود و با چهره ای مضطرب و نگران، به او خیره شده بود. مرد غریبهای مسلمان بایک کیف سیاه در یک کلیسای ارتدکس، چیزی نبود که کشیش بتواند از کنار آن به راحتی بگذرد.
از فکرش گذشت که یک مرد چینی ممکن است به قصد شومی وارد کلیسای شده باشد و دست به اقدامی تروریستی بزند.
این فکر اورا واداشت تا هرچه زودتر به سخنرانی اش پایان دهد.
آیْـماھـ🌙
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_ایند #سرباز #پارت1 میخائیل ایوانف، کشیشی نبود که حین سخنرانی اش، مکثی طو
اولین پارت رو امشب میزارم از فردا هر روز دو پارت
00 : 00✨
✨بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم✨
✨اِلهی عَظُمَ الْبَلآءُ ⚘
وَبَرِحَ الْخَفآءُ وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا
⚘یا صاحِبَ الزَّمانِ⚘
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚘
🌤اللّٰھـُــم؏جِّللِوَلیڪَالفَرَجـْــ🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شلوغی قیامت کـه کـسی یاد کـسی را نکـند😔
بگذارید فقط اشک بریزیم وبـگـوییم حُـسین...✋🏻
#السلامعلیکیااباعبدﷲالحسین♥️
#روززیارتۍارباب✨
#مُجٰاهِدِ_زِینَبے
#کپی_با_ذکر_صلوات_بر_شهدا
💢اگر عزت واقعی میخواهیم باید در راه پیامبر قدم بگذاریم
✍رهبرانقلاب: پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله ده سال حکومت کرد، اما اگر بخواهیم عملی را که در این ده سال انجام گرفته، به یک مجموعه پُرکار بدهیم تا آن را انجام دهند، در طی صد سال هم نمیتوانند آن همه کار و تلاش و خدمت را انجام دهند! اگر ما کارهای امروزمان را با آنچه که پیغمبر انجام داد، مقایسه کنیم، آنگاه میفهمیم که پیغمبر چه کرده است. اداره آن حکومت و ایجاد آن جامعه و ایجاد آن الگو، یکی از معجزات پیغمبر است.
آن مردمی که ده سال با او زندگی کردند، روزبهروز محبت پیغمبر و اعتقاد به او در دلهایشان عمیقتر شد. وقتی در فتح مکه، ابوسفیان مخفیانه و با حمایت عبّاس - عموی پیغمبر - به اردوگاه آن حضرت آمد تا امان بگیرد، صبح دید که پیغمبر وضو میگیرد و مردم اطراف آن حضرت جمع شدهاند تا قطرات آبی را که از صورت و دست ایشان میچکد، از یکدیگر بربایند! گفت: من کسری و قیصر - این پادشاهان بزرگ و مقتدر دنیا - را دیدهام؛ اما چنین عزّتی را در آنها ندیدهام.
💥آری؛ عزّت معنوی، عزّت واقعی است؛ «وللَّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین»؛ مؤمنین هم اگر آن راه را بروند، عزّت دارند.
۱۳۸۰/۲/۲۸
#رهبری
#عزت
#مُجٰاهِدِ_زِینَبے
آیْـماھـ🌙
#تلنگرانـہ🤞🏿🌸 ~🦋♡🦋~ شھداازمااشڪنمےخواهند، "عمل"مےخواهند .... - مابراےِخوشحالۍآقاچھڪردیم ؟!
#سخن_بزرگان 🌼🌱
حاج اسماعیل دولابی (ره)
❤️🥀هنگامی که به یاد امام حسین
علیہ الســـــلام افتادید تردیدی
نداشته باشید که حضرت هم
به یــاد شماست.
📚طوباےِ ڪربلا ص ۱۴۹
#تلنگرانهـ
#امام_حسین
#مُجٰاهِدِ_زِینَبے
آیْـماھـ🌙
#سخن_بزرگان 🌼🌱 حاج اسماعیل دولابی (ره) ❤️🥀هنگامی که به یاد امام حسین علیہ الســـــلام افتادید تردی
💟 عشق، دلِ انسان را دل میکند..
و اگر عشق نباشد؛
دل نیست، آب و گِل است!
#عشق
#تلنگرانهـ
#مُجٰاهِدِ_زِینَبے
☕️ بیاید باهم فکر کنیم!
- به نظرتون عکس چی میخواد بگه بهمون؟!🧐
•
•
نظراتتون رو به آیدی زیر بفرستید🌱👇🏻
@Mojahede_zeinabi
منتظر نظرات خوبتون هستیم☺️
#چالش
#بهنظرت؟🧐
#مُجٰاهِدِ_زِینَبے
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_ایند
#سرباز
#پارت1
نگاهش را از جمعیتی که دست هایشان را به حالت دعا، مقابل سینه هایشان گرفته بودند، به جوان غریبه دوخت که حالاصورتش از ترس یا هیجان و شاید هم از گرمای داخل سالن، کمی سرخ شده بود.دست هایش را مقابل صورتش گرفت و سخنرانی اش را با چند دعا به پایان برد.
سپس صلیبی کشید و از پشت تریبون کنار رفت و در فضای باز مقابل محراب ایستاد. جمعیتی در صفی منظم و آرام از کنار او عبور می کرد و او دست برسر آنها میکشید و تبرکشان میکرد.
سالن کلیسا که خالی شد، کشیش فرصت یافت تا با دقت بیشتری به مرد غریبه نگاه کند. مرد حدود سی سال داشت. لباسی مندرس پوشیده بود.
بیشتر شبیه فروشندگان در بازار ایز مایلوا بود. غریبه در زیر نگاه های پرسش گر کشیش، با قدم های آهسته جلو آمد.
نگاه کشیش از چهره ی مضطرب مرد به کیف سیاه چرمی دوخته شدکه غریبه آن را مانند کودکی خردسال به سینه اش فشرده بود.
وقتی مقابل کشیش رسید، ایستاد و پرسید:(شما....شما پدر میخائیل ایوانف هستید؟)