#معرفی_کتاب(١٧)
📚 #اینو_خوندی؟
📙 #خاطرات_سفیر
📝 #نیلوفر_شادمهری
🖨 انتشارات #سوره_مهر
📌 امبروژا گفت: «یه چیزی رو میدونی؟ از روزی که تو با یقین گفتی از اون آبناتها نمیخوری چون ژلاتین #خوک توشه، من هم دیگه نخوردم...!»
گفتم: «اما اون دستور مال مسلموناست... تو چرا نمیخوری؟»
گفت: «مگه تو نگفتی #خدا این رو گفته؟... وقتی حرفی رو خدا بزنه، دیگه به دین ربطی نداره... هممون باید همون کارو انجام بدیم...!»
➕ خاطرات سفیر، خاطرات نیلوفر شادمهری دانشجوی #بورسیه رشته طراحی در #فرانسه است... او به دلیل #هویت ایرانی خود، به صورت ناخودآگاه باید پاسخگوی همه نقاط ضعف و قوت ایران و در یک کلام نماینده یا سفیر و حافظ منافع #ایران در فرانسه باشد...
✅ این #کتاب برای همه مفید است، برای هر ایرانی، مسلمان، مبلغ است یا هر کسی که در گوشهای مشغول #کار_فرهنگی است... بخونید و لذت ببرید و روحیه بگیرید...
📗 شما میتوانید بخشی از این کتاب زیبا را از طریق آدرس زیر مطالعه کرده و #نسخه_الکترونیکی آن را به صورت #کامل خریداری کنید:
👉 https://b2n.ir/khateratesafir
━═✿🔹🔶🔹✿═━
💠 @m_emamhasan
#معرفی_کتاب(١٩)
📚 #اینو_خوندی؟
📙 #دختر_شینا
📝 #بهناز_ضرابی_زاده
📇 انتشارات #سوره_مهر
📌 «هنوز پیشانیام از داغی بوسهاش گرم بود... به هر زحمتی بود، بلند شدم و آمدم توی اتاق بچهها گریه میکردند؛ هیچطوری نمیتوانستم ساکتشان کنم. از طرفی دلم برایشان میسوخت. به سختی بلند شدم. عکس را از روی طاقچه پایین آوردم. گفتم: «بیایید بابایی! ببینید بابایی دارد میخندد.»
بچهها ساکت شدند. آمدند کنار عکس نشستند. مهدی عکس صمد را بوسید. سمیه هم آمد جلو و به مهدی نگاه کرد و مثل او عکس را بوسید. زهرا قاب عکس را ناز میکرد و با شیرینزبانی بابا بابا میگفت...»
.
➕ دختر شینا خاطرات #قدم_خیر_محمدی کنعان همسر شهید سردار حاج #ستار_ابراهیمی هژیر است. روایت #همسران_شهدا در پشت جبهه #دفاع_مقدس همواره مملو از ناراحتی و غم و سختی و فداکاریست... ۸ سال #عشق همراه با دوری و فراق و غربت از شهری به شهر دیگر، زنی که به خاطر #جهاد و عشق همسرش به #امام_خمینی ره از ابتدای انقلاب تا شهادتش شاید دوسه ماه بیشتر نتوانست او را ببیند... شهید ابراهیمی هژیر با تمام عشقی که به همسر و خانواده دارد، هدف برتر را انتخاب نموده و جان خود را فدای هدف والایش می کند.
━═✿🔹🔶🔹✿═━
💠 @m_emamhasan