#امام_رضا_مناجات
#عامیانه
قصه ی نگفته رو خوب می دونی امام رضا
ننوشته نامه ها رو می خونی امام رضا
تُو محبت به خدا هیچکی به پات نمی رسه
فدای دلت بشم ، مهربونی امام رضا
پشت پنجره پولادت گره هامون وا میشه
همه رو به آرزو می رسونی امام رضا
ضامن آهو بیا دست دل منم بگیر
دلمو رها کن از پریشونی امام رضا
زیر چتر لطف تو پناه گرفتم با امید
یه نیگا کن به چشای بارونی امام رضا
قول دادی تو سختیای جون دادن باهام باشی
با وفایی پای قولت می مونی امام رضا
تا تو رو دارم دیگه به هیچکی رو نمی زنم
از درِ خونه ت منو نمی رونی امام رضا
#کمیل_کاشانی
#امام_جواد_شهادت
#عامیانه
رو خاك حجره دست و پا ميزنه
هي داره باباشو صدا ميزنه
هلهله ها بيشتر و بيشتر ميشن
تا ناله ي وا عطشا ميزنه
اين آقا كه خونشه قتلگاهش
خوبي و مهربونيشه گُناهش
گُم شده تو صداي دَف زدنها
بي رمقه بسكه صداي آهش
ناي نفس زدن تو حنجرش نيست
ديگه تووني توي پيكرش نيست
موقع احتضارشه ، بميرم
حتّي يه مَحرمم بالاسرش نيست
جواد اهل بيت كه از پا افتاد
تيره شد آسمونه شهر بغداد
شبيه جدّ بي سرش ، آقامون
تو بي كسي با لب تشنه جون داد
كاش اُمّ فضل قدر يه جو حيا داشت
به اين آقاي با وفا ، وفا داشت
داغ دل فاطمه رو تازه كرد
با ظُلمي كه به همسرش روا داشت
كاشكي تو حجره يه پياله آب بود
يا آب دادن به تشنه لب ثواب بود
كاشكي بجاي اُمّ فضل تو خونه ش
خانوم دلسوزي مثه رباب بود
اسم رباب اومد فضا عوض شد
گريز روضه بي هوا عوض شد
اونقد نشست صُب تا غروب تو آفتاب
كه رنگ چهره ش به خدا عوض شد
حرف عطش ، حرف گلو و تيره
كم كم بايد نفس هامون بگيره
امشب بيايد برا رباب بسوزيم
چِل روزه ديگه شيرخواره ش ميميره
#محمد_قاسمی
#حضرت_زهرا_شهادت
#فاطميه #عامیانه
نبینم اشکُ تو یِ چشات علی
دیدی عاقبت شدم فدات علی
روزی که سپر فروختی یادته
من بجاش سپر شدم برات علی
خنده ها و خوشی هامون یادته
از رو هم ، شرم و حیامون یادته
پدرم دستامونو به هم سپُرد
زیر لب میکرد دعامون یادته
دعا میکرد بمونیم برای هم
همدم و همدل و هم صدای هم
تازه فهمیدم چی میدید که میگفت
الهی که پیر بشید بپای هم
منکه پیر شدم علی به پای تو
مثل محسنم شدم فدای تو
اگه صد بارِ دیگه زنده بشم
باز دو باره میمیرم برای تو
پیش من ابالحسن گریه نکن
پیش تو منو زدن گریه نکن
با نَوَد زخم اُحُد دم نزدی
حالا با یه زخم من گریه نکن
حلالم کن که من از پیشت میرم
حلالم کن تو خونه ات سر به زیرم
رو مو بر میمیگردونم غصه نخور
بخدا که مجبورم رو بگیرم
تو خودت میبینی دست به دیوارم
با سوالِ تو جوابی ندارم
این یه رازیه برا من و حسن
مجبورم تو خونه چادر بزارم....
#میثم_مومنی_نژاد