هدایت شده از کانون فرهنگی خواهران نورُالمَهْدی
یه شب که همه جا چراغونی و شادی بود همو در ایستگاه جشن دیدیم.
مشغول نقاشی بود که بهش گفتم: دوست داری برات شالتو ببندم ؟
قبول کرد و با یه گیره روسری و رزق معنوی که هدیه غرفه مهربانو🌼 بود براش بستم جوری که موهاش که قبل از اون معلوم بود پیدا نباشه....
وقتی پدرش دید که حجاب کرده خیلی خوشحال شد و گفت: این دختر منه🙃😊
باهم رفتیم داخل مسجد که بهش یه مدل شال بستن یاد بدم...
همین باعث شد که بیشتر باهم حرف بزنیم و وضو گرفتن رو هم تمرین کنیم...
و بعدش با هم دوست شدیم و درباره مسائل زندگیشون در قوچان باهم حرف زدیم ...
و در آخر یادمون نرفت که شماره همو داشته باشیم تابه هم زنگ بزنیم...
عااااالی بود، یه تجربه دوست داشتنی از در کنار هم بودن و به هم توجه داشتن....🌿
#نیمه_شعبانمون 💌
#خاطرات_غرفه_مهربانو 💌
کانون فرهنگی نورالمهدی
🔻🔻
https://eitaa.com/joinchat/3715957051C361316adc0