#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
🌷 تدبیر آقای شهردار
🌿 به عنوان کارگری ناشناس آمده بود قاطی کارگرهای آسفالت کار، چند تن از کارگرها هم به بهانههای مختلف کارشان را به گردن کارگر جدید میانداختند. بازرس در حال بازرسی بود که ناگهان با دیدن صحنهای خشکش زد. بلی، آقا مهدی قاطی کارگرها کار میکرد. سر کارگر افتاده بود به معذرت خواهی و حلالیّت طلبی.
آقا مهدی گفت: «چیزی نیست برادر، ناراحت نباش. من برای اینکه از نزدیک در سختی شما شریک باشم آمدم اینجا، نه برای چیز دیگر.»
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🕌آستان مقدس امامزاده محمد(ع)🕌
🌏 @imamzadehmohammad
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#زندگی_مشترک
#تواضع
🌷 رها از اسارت نام و عنوان
🌿 رفتیم خانه شان. به من گفت: «همین جا بشین، من میآم.؟» دیر کرد. پا شدم آمدم بیرون، ببینم کجاست. داشت لباس میشست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنیش را.
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🕌آستان مقدس امامزاده محمد(ع)🕌
🌏 @imamzadehmohammad
#سبک_زندگی
#سبک_زندگی_شهدا
#مهدی_باکری
#مدیریت_انقلابی
#تواضع
🌷 رها از اسارت نام و عنوان
🌿 به مکانیکی گفته بود: «اَخوی! بیا یه دستی به چراغای ماشین بزن» مکانیکی هم گفته بود: «شرمنده، کار دارم دستم بنده. برو فردا بیا.» آقا مهدی گفت: «باید همین امشب برم خط. بیچراغ که نمیشه.». تعمیرکار گفت: «می بینی که، دارم لباس هام رو میشورم. الان هم که دیگه هوا داره تاریک میشه. برو فردا بیا، مخلصت هم هستم، خودم درستش میکنم.»
مهدی گفت: «اصلاً من لباسهای تو رو میشورم، تو هم چراغ ماشین من رو درست کن.» مکانیکی هم گفت: «قبول». بعد از اینکه شناختش هر چه قدر بهش گفت: «آقا مهدی! به خدا شرمندم، ببخشید نمیخواد بشوری.» گفت: «ما با هم قرارداد بستیم. برو سرِکارِت، بذار منم کارم رو بکنم.»
🌸✨ یاد و خاطره فرماندهی مفقودالاثر، شهید مهدی باکری را با ذکر صلواتی گرامی میداریم ✨🌸
🕌آستان مقدس امامزاده محمد(ع)🕌
🌏 @imamzadehmohammad