شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_هفدهم سرانجام دردناک قوم فرعون در این بحران شدید، خداوند
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_هجدهم
پیشنهاد بت سازی به موسی(علیهالسلام)
پس از آنکه موسی(علیهالسلام) و یارانش از دریا عبور کرده و نجات یافتند، از آن سوی دریا به سوی بیت المقدس(فلسطین) در حرکت بودند، در مسیر راه قومی را دیدند که با خضوع خاصی اطراف بتهای خود را گرفته و آنها را میپرستند.
افراد جاهل و بیخرد از بنی اسرائیل، تحت تأثیر آن منظره بت پرستی قرار گرفته و به موسی(علیهالسلام) گفتند: «برای ما نیز معبودی قرار بده، همانگونه که آنها – بت پرستان – معبودانی دارند.»
موسی(علیهالسلام) به سرزنش آنان پرداخت و فرمود: شما انسانیهایی جاهل ونادان هستید، این بت پرستان را بنگرید، سرانجام کارشان هلاکت است و آنچه انجام میدهند باطل و بیهوده میباشد، آیا جز خدای یکتا معبودی برای شما بطلبم و... .
مشمول مواهب و الطاف الهی
بنی اسرائیل در طی مسیر خود به سوی بیت المقدس (فلسطین) به ساحل شرقی کانال سوئز رسیدند، در بیابان خشک و سوزان، گرفتار عطش و تشنگی خطرناکی شدند، از موسی(علیهالسلام) تقاضای آب کردند.
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد: تا عصای خود را به سنگ بکوبد، وقتی زد، دوازده چشمه آب (به تعداد قبایل بنی اسرائیل که دوازده قبیله بودند) از آن جوشید و هر قبیلهای از چشمهای آب نوشید و زمانی که به صحرای شبه جزیره سینا رسیدند، با گرمای شدید روبرو شده و چون محلی وجود نداشت، تا از گمان به آنجا پناهنده شوند و درختی که از سایه آن استفاده کنند، نیز نبود، لذا از دشواریهایی که بدان دست به گریبان شده بودند به موسی(علیهالسلام) شکایت کردند و موسی(علیهالسلام) به پیشگاه خدا التجاء نمود و خداوند قطعهای ابر فرستاد، تا آنها را از گرمای خورشید حفظ کند و آنگاه که زاد و توشه آنها رو به پایان رفت، یک بار یگر موسی(علیهالسلام) از خداوند غذا خواست و خدای متعال برای آنها «مَن و سَلْوی» فرستاد.
اما با این وجود قوم بنی اسرائیل به این نعمت الهی قانع نگشتند و از موسی(علیه السلام) غذاهای گوناگون را طلب کردند، آن حضرت نیز خطاب به آنها گفت: شما نعمت آسمانی را، با چیزهای بیارزش عوض کردید، حال برای به دست آوردن آن از صحرای سینا خارج شده و به یکی از شهرها بروید، تا خواستههای خویشتن را به دست آورید.
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_هجدهم پیشنهاد بت سازی به موسی(علیهالسلام) پس از آنکه
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_نوزدهم
خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین
خداوند به موسی(علیهالسلام) دستور داد تا بنی اسرائیل را به سرزمین مقدس فلسطین برده و در آنجا اسکان دهد، قبل از آن که موسی(علیهالسلام) از قوم بخواهد که وارد سرزمین مقدس شوند، چند نفری را فرستاد، تا از وضعیت آن منطقه کسب خبر کنند. وقتی آنها برگشتند به وی اطلاع دادند که مردم آن دیار، افرادی نیرومند و بلند قامت بوده و گردنکش و ظالمند و شهرهای آن جا بسیار مستحکم است.
بنی اسرائیل از این سخنان بیمناک شده و دستور موسی(علیهالسلام) را برای ورود به شهر فلسطین اجرا نکردند و به او گفتند: در این سرزمین افرادی توانمند و ستمکار وجود دارد که ما تحمل برابری با آنها را نداریم و تا زمانی که آنها در آن سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن جا نخواهیم شد... .
دو نفر از بنی اسرائیل که خداوند به آنها تقوی عنایت کرده بود، به پا خاسته و به قوم خود گفتند: شما از دروازه شهر وارد شوید، هنگامی که وارد شدید، بیم و ترس به در آنها راه یافته و شما بر آنان پیروز خواهید گشت و اگر واقعاً به خدا ایمان دارید بر او توکل کنید.
آنها در پاسخ موسی(علیهالسلام) گفتند: تا زمانی که آنان در آن سامان باشند، هرگز وارد آن سرزمین نخواهیم شد و به موسی(علیهالسلام) جملهای گفتند، که از آن بوی سرزنش و سرپیچی و بیم استشمام میشد. گفتند: تو و پروردگارت بروید و با آنها بجنگید و ما همین جا مینشینیم.
موسی(علیهالسلام) عرضه داشت: خدایا من جز بر خودم و برادرم تسلط ندارم، تو میان ما و این مردم فاسق جدایی بینداز.
خداوند فرمود: چون مخالفت کردند، از هم اکنون سرزمین مقدس فلسطین را بر آنان حرام کردم و چهل سال سرگردان در بیابان و صحرای سینا باید بمانند، بنابراین تو بر این قوم فاسق تأسف و غم مخور.چهل سال در آن بیابان ماندند تا آنکه خداوند توبه آنها را پذیرفت.
رفتن موسی(علیهالسلام) به کوه طور
موسی(علیهالسلام) تا آن عصر، پیرو آیین ابراهیم(علیهالسلام) بود و همان را برای بنی اسرائیل تبلیغ میکرد، بعد از هلاکت فرعون، قوم موسی(علیهالسلام) در انتظار برنامه جدید و کتاب آسمانی بودند، تا به آن عمل کنند. موسی(علیهالسلام) از پروردگار خود کتاب را درخواست کرد، خدای سبحان به او دستور داد: تا به دامنه کوه طور رود، در آنجا سی روز روزه بگیرد و خدای خویش را عبادت کند.
موسی(علیهالسلام) قبل از آنکه برای مناجات خدا بیرون رود، به قوم خود گفت: برادرم هارون را در میان شما میگذارم و برای سی روز از میان شما غیبت میکنم و به کوه طور میروم، تا احکام شریعت (و الواح تورات) را برای شما بیاورم.
موسی(علیهالسلام) روانه کوه طور شده و سی روز در آنجا ماند و به مناجات و عبادت پرداخت، وقتی سی روز به پایان برد، خدا به او فرمان داد: برای کامل شدن عبادتش، ده روز دیگر روزه بگیرد و مجموع آن چهل روز گردد. پس از کامل شدن چهل روز خداوند با گفتار ازلی خویش، با موسی(علیهالسلام) سخن گفت و بدین وسیله موسی(علیهالسلام) به مقامی رسید، که به واسطه آن بر انسانها امتیاز یافت. در این هنگام در اثر فرط شوق، از خدای خود درخواست کرد که خود را بر او متجلی و آشکار سازد تا او را ببیند.
خداوند به او فرمود: هرگز مرا نخواهی دید، و برای اینکه به وی بفهماند، موسی(علیه السلام) خواسته بزرگی را طلبیده که کوهها تحمل آن را ندارند به او فرمود: تو (موسی) تحمل این تجلی را نداری، ولی من به کوه که سختتر از توست تجلی خواهم نمود، اگر کوه در جای خود قرار گرفت و دیدن و هیبت مرا تحمل کرد، تو هم میتوانی مرا ببینی و اگر تحمل نکرد، تو هم به طریق اولی نخواهی دید. و آن گاه که پروردگارش بر کوه تجلی نمود، آن را متلاشی کرده و با زمین یکسان ساخت.
موسی(علیهالسلام) از شدت بیم و ترس از صحنهای که دیده بود از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد عرض کرد: پروردگارا! تو منزه هستی، من به سوی تو باز میگردم و توبه میکنم، من نخستین کسی هستم که در زمان خودم به بزرگی و عظمت تو ایمان میآورم.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_نوزدهم خودداری بنی اسرائیل از رفتن به فلسطین خداوند به م
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم
سرانجام در آن میعادگاه بزرگ، خداوند شرایع و قوانین آیین خود را بر موسی نازل کرد (تورات) نخست به او فرمود: ای موسی(علیهالسلام)! من تو را بر مردم برگزیدم و رسالات خود را به تو دادم و تو را به موهبت سخن گفتن با خودم نائل کردم، اکنون که چنین است ، آنچه را به تو دستور دادهام، بگیر و در برابر این همه موهبت، از شکرگزاران باش و برای مردم در تورات از هر موضوعی اندرزی نوشتیم و از هر چیز، بیانی کردیم پس آن را با جدیت بگیر، و به قومت دستور بده که به مطالب و دستورات آنها بهتر عمل کنند و آنان که به مخالفت برمیخیزند، کیفرشان دوزخ است. ما به زودی جایگاه و مقام فاسقان را به شما نشان خواهیم داد.
به این ترتیب موسی(علیهالسلام) در میعادگاه طور، شرایع و قوانین آیین خود را به صورت صفحههایی از تورات از خداوند گرفت و به سوی قوم بازگشت، تا آنها را در پرتو این کتاب آسمانی و قانون اساسی، هدایت کند و به سوی تکامل برساند.
گوساله پرستی بنی اسرائیل
قبل از این که موسی(علیهالسلام) برای مناجات با خدای سبحان و نزول تورات از شهر بیرون رود، مردم را در جریان گذاشته بود که غایب بودن وی از آنها سی روز طول میکشد، وقتی که به موسی دستور داده شد که ده روز دیگر بماند، در مجموع چهل روز گردید. و بازگشتن موسی(علیهالسلام) ده روز به تأخیر افتاد، بنی اسرائیل گفتند: موسی (علیهالسلام) به وعدهای که به ما داده بود عمل نکرد.
اینجا بود که اندیشه شرارت و تبهکاری در درون سامری برانگیخته شد از آن فرصت استفاده کرد و در غیاب موسی(علیهالسلام) و از زمینهای که در میان بنی اسرائیل (تمایل به بت پرستی) وجود داشت سوء استفاده کرد و قسمتی از زر و زیوری که زنان بنی اسرائیل از مصر با خود آورده بودند، از آنان گرفت و آنها را در آتش ذوب کرد و از آنها قالب گوسالهای ریخت و به شیوه خاصی آن را ساخت که هرگاه در آن باد دمیده میشد از دهان آن، صدایی مانند صدای گوساله خارج میشد.
سپس اعلام کرد: موسی دروغگو است، دیگر هرگز به سوی شما باز نمیگردم این خدایی که برایتان ساختم پرستش کنید.
به این ترتیب اکثریت قاطع جاهلان بنی اسرائیل، از راه توحید خارج شده و گوساله پرست شدند.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیستم سرانجام در آن میعادگاه بزرگ، خداوند شرایع و قوانین
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_یکم
هارون(علیهالسلام) هر چه قوم را نصیحت میکرد و آنها را از گوساله پرستی بر حذر داشت، به سخنش اعتنا نکردند، حتی با جوسازی و هیاهوی خود نزدیک بود او را بکشند. خداوند ماجرای گمراهی قوم توسط سامری را، به موسی(علیهالسلام) وحی کرد، وی با ناراحتی و خشم و اندوه زیاد از کوه طور به سوی قوم خود بازگشت و به آنان گفت: آیا پروردگارتان به شما وعدهای شایسته نداد، تا تورات را به شما عنایت کند، که هدایت و نور در آن است؟ او به وعده خویش وفا نمود، آیا وعده خدا طولانی شد یا خواستید کاری ناروا انجام دهید،تا موجب خشم و غضب پروردگارتان شود؟...
بنی اسرائیل گفتند: ما به میل و رغبت خویش از وعده به شما تخلف نورزیدیم، بلکه سامری این کار را کرد و ما را گمراه ساخته و فریب داد.
سپس موسی(علیهالسلام) متوجه برادرش هارون(علیهالسلام) شد، در حالی که موهای سر و صورت او را محکم میکشید، با عصبانیت به او گفت: چرا وقتی دیدی این قوم فریب خورده و به پرستش گوساله رو آوردهاند، از من پیروی ننمودی. مگر هنگامی که میخواستم به میعادگاه بروم، نگفتم جانشین من باش و در میان این جمعیت به اصلاح بپرداز و راه مفسدان در پیش مگیر،تو چرا با این بت پرستان به مبارزه برنخاستی؟
هارون(علیهالسلام) که ناراحتی شدید برادر را دید، برای اینکه او را بر سر لطف آورد و از التهاب او بکاهد و ضمناً عذر موجه خویش را در این ماجرا بیان کند، گفت: فرزند مادرم! ریش و سر مرا مگیر، من فکر کردم، که اگر به مبارزه برخیزم و درگیری پیدا کنم تفرقه شدیدی در میان بنی اسرائیل میافتد و از این ترسیدم که تو به هنگام بازگشت بگویی، چرا در میان بنی اسرائیل تفرقه افکندی و سفارش مرا در غیاب من به کار نبستی.
آنگاه موسی(علیهالسلام) سامری را که سبب گمراهی آنان شده بود، به شدت مورد نکوهش قرار داد، سامری به موسی(علیهالسلام) پاسخ داد: من در ابتدا به بخشی از آیین تو ایمان آوردم و سپس در آن تردید کردم و آن را بدور افکندم و به سوی آیین بت پرستی گرایش نمودم و این در نظر من جالبتر و زیباتر بود!
سرنوشت دردناک سامری
در این هنگام موسی(علیهالسلام) به او گفت: از نزد من برو، خداوند تو را به گونهای کیفر دهد، که در زندگی هر کس به تو نزدیک شود پیوسته بگوید با من تماس نگیر و دست به من نزنید، سپس کیفر او را در قیامت به او گوشزد کرد و گفت: تو وعده گاهی (عذابی) در پیش داری، که هرگز از آن تخلف نخواهی کرد.
سپس به سامری گفت: به این معبودت (گوساله ساختگی) که پیوسته او را عبادت میکردی، نگاه کن و ببین ما آن را میسوزانیم و سپس ذرات آن را به دریا میپاشیم تا برای همیشه محو و نابود گردد.
سپس موسی(علیهالسلام) به سمت گوساله رفت و آن را سوزانده و قطعههای آن را به دریا افکند. موسی(علیهالسلام) با این فرمان قاطع، سامری را از جامعه طرد کرد و او را به انزوای مطلق کشاند. و برای چندمین بار، بنی اسرائیل را از انحراف و سقوط نجات داد، آنها از کرده خود پشیمان شده و از پروردگار خود طلب آمرزش کردند. خداوند به موسی (علیهالسلام) وحی کرد: توبه آنها زمانی صحیح است، که نفس خویشتن را بکشند یعنی هواهای نفسانی را سرکوب کرده و آن را از شرارتها و تبهکاریها پاک گردانند و از هر گونه تمایلات نفسانی رها سازند. در این صورت خداوند توبه آنها را خواهد پذیرفت.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_یکم هارون(علیهالسلام) هر چه قوم را نصیحت میکرد و
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_دوم
قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی اسرائیل
هنگامی که موسی(علیهالسلام) از کوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد و آن را به قوم خود عرضه کرد، فرمود: کتاب آسمانی آوردهام، که حاوی دستورهای دینی بر حلال و حرام است،دستورهایی که خداوند آن را برنامه کار شما قرار داده است، آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید.
بنی اسرائیل تصور کردند عمل به این همه وظایف کار مشکلی است و به همین جهت بنای مخالفت و نافرمانی گذاردند، در این هنگام خداوند فرشتگانی را مأمور کرد، تا قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار دهند، فرشتگان چنین کردند، بنی اسرائیل با دیدن این صحنه وحشت زده شده و دست به دامان موسی(علیهالسلام) شدند.
موسی(علیهالسلام) به آنها اعلام کرد: اگر پیمان وفاداری به این احکام ببندید و به دستورهای خدا عمل کنید و از تمرد و سرکشی توبه نمایید، این خطر (عذاب و کیفر) از شما برطرف خواهد شد، آنها تسلیم شدند و برای خدا سجده کردند و تورات را پذیرفتند و در حالی که هر لحظه انتظار سقوط کوه بر سر آنها میرفت به برکت توبه، آن عذاب از سر آنها برطرف گردید.
تقاضای دیدن خدا
گروهی از بنی اسرائیل به نزد موسی(علیهالسلام) آمده و گفتند: ما به تو ایمان نمیآوریم، مگر اینکه خدا را آشکار با چشم خود ببینیم، موسی(علیهالسلام) از این ماجرا سخت ناراحت شد، که چرا چنین تقاضایی میکنند، هر چه آنها را نصیحت کرد، فایده نداشت.
سرانجام موسی(علیهالسلام) از میان آنها هفتاد نفر از سران بنی اسرائیل را برگزید و همراه خود به میعادگاه پروردگار (کوه طور) برد، صاعقهای فرود آمد و بر کوه خورد، برق خیره کننده و صدای رعب انگیز و زلزلهای که همراه داشت، آن چنان همه را وحشت فرو برد، که بیجان به روی زمین افتادند و هلاک شدند و موسی(علیهالسلام) بیهوش شد.
این همان تجلی قدرت خدا بر کوه بود، چرا که قوم موسی(علیهالسلام) از وی خواسته بودند از خدا بخواهد که خود را نشان دهد، با اینکه خدا دیدنی نیست، ولی این صحنه نشان دادن قدرت الهی بود، تا آنها با دیدن جلوههای قدرت الهی، با چشم باطن، خدا را بنگرند. سپس موسی(علیهالسلام) به هوش آمده و عرض کرد: پروردگارا! اگر تو میخواستی، میتوانستی آنها و مرا پیش از این هلاک کنی... پروردگارا میدانیم که این آزمایش تو بود... تنها تو ولی و سرپرست ما هستی، ما را ببخش و مشمول رحمت خود قرار ده، تو بهترین آمرزندگان هستی.
سرانجام هلاک شدگان زنده شدند و به همراه موسی(علیهالسلام) به سوی بنی اسرائیل بازگشتند و آنچه را دیده بودند برای آنها بازگو کردند.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_دوم قرار گرفتن کوه بر بالای سر بنی اسرائیل هنگامی
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_سوم
سرگذشت دردناک قارون
در میان قوم موسی یک نفر بود در سرمایه داری معتبر
گنجها از سیم و زر انباشته تخم حرص و آز در دل کاشته
روزی آمد با همه زینت برون سوخت از دنیا پرستان اندرون
گفت موسی ای زمین در کش به کام گیر از قارون ملعون انتقام
گشت قارون با تمام سیم و زر لقمهای بهر زمین، آن فتنه گر
آنچنان با خود زمین او را ربود از کنوز سیم و زر نابرد سود
موسی(علیهالسلام) در طول زندگی خود با سه قدرت طاغوتی تجاوزگر مبارزه کرد:
۱) «فرعون» که مظهر قدرت حکومت بود.
۲) «سامری» که مظهر صنعت و فریب و اغفال.
۳) «قارون» که مظهر ثروت بود.
گرچه مهمترین مبارزه موسی(علیهالسلام) با قدرت حکومت بود، ولی دو مبارزه اخیر، نیز برای خود واجد اهمیت است و محتوی درسهای آموزنده بزرگ.
لذا وی پس از نجات از شر فرعون و فرعونیان و سپس سامری، به شر دیگری در رابطه با قارون دچار شد.
«قارون بنن یصهر بن قاهث» پسر عمو یا پسر خاله حضرت موسی(علیهالسلام) بود و از نظر اطلاعات و آگاهی از تورات، معلومات قابل ملاحظهای داشت.
آنچه از آیات قرآن مجید استفاده میشود، رسالت موسی(علیهالسلام) از اغاز هم برای مبارزه با سه کس بود (فرعون و وزیرش هامان و قارون)، از این آیات استفاده میشود که قارون همکار فرعونیان بود و در خط آنها،بعد از نابودی فرعونیان مقدار عظیمی از ثروت و گنجهای آنها در دست قارون ماند و موسی(علیهالسلام) تا آن زمان مجال این را پیدا نکرده بود، که این ثروت باد آورده فرعون را به نفع مستضعفان از او بگیرد.
[به هر حال خواه او این ثروت را در عصر فرعون پیدا کرده باشد، یا از طریق غارت گنجهای او، و یا به گفته بعضی از طریق علم کیمیا، و آگاهی بر فنون تجارت سالم هر چه بود قارون بعد از پیروزی موسی(علیهالسلام) بر فرعونیان ایمان اختیار کرد و به سرعت تغییر چهره داد و با زبر دستی خاصی که ویژه این گروه است، خود را در صف قاریان تورات و آگاهان بنی اسرائیل جا زد، در حالی که بعید است ذرهای ایمان در چنین قلبی نفوذ کند.]
سرانجام هنگامی که فرمان گرفتن زکات از سوی خدا بر موسی(علیهالسلام) صادر شد، وی نزد او رفت و از او مطالبه کرد، پرده از چهرهاش کنار رفت و قیافه زشت و منحوسی که پشت ماسک فریبنده ایمان داشت، بر همگان ظاهر شد و سر باز زد،و برای تبرئه خویش به مبارزه با موسی(علیهالسلام) پرداخت، و در میان جمعی از بنی اسرائیل برخاست و گفت: ای مردم! موسی(علیهالسلام) میخواهد اموال شما را بخورد، دستور نماز آورد پذیرفتید، امور دیگر را نیز، همه پذیرفتید، آیا زیر این بار هم میروید که اموالتان را به او بدهید؟! گفتند: نه، ولی چگونه میتوان با او مقابله کرد؟
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_سوم سرگذشت دردناک قارون در میان قوم موسی یک نفر ب
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_چهارم
قارون، اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید گفت: من راه خوبی فکر کردهام، به عقیده من باید برای او پرونده عمل منافی عفت ساخت.
قارون گفت: فلان زن بی عفت را به اینجا بیاورید، و با او قرار بگذارید، (در مقابل فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگوید: موسی(علیهالسلام) با من زنا کرد.
آنها نزد آن زن رفتند و قرار دادی در این مورد با او بستند و آن زن قبول کرد، تا روزی قارون بنی اسرائیل را در یک جا جمع کرد و سپس نزد موسی(علیهالسلام) آمد و گفت: ای موسی(علیهالسلام) قوم تو برای استماع سخنرانی و موعظه شما اجتماع کردهاند.
موسی(علیهالسلام) نزد قوم آمده و شروع به سخن کرد، تا به اینجا رسید گفت: ای بنی اسرائیل! کسی که دزدی کند دستش را جدا میکنیم. کسی که نسبت زنا از روی دروغ به کسی بدهد، هشتاد شلاق به او میزنیم و اگر کسی زنا کند، ولی همسر نداشته باشد، صد تازیانه به او میزنیم، ولی اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار میکنیم تا جان بدهد.
ناگهان قارون از میان جمعیت فریاد زد: اگرچه زنا کار خودت باشی؟
موسی(علیهالسلام) گفت: اگرچه خودم باشم.
قارون گفت: بنی اسرائیل میگویند تو با فلان زن روسپی زنا کردهای!
موسی(علیهالسلام) گفت: آن زن را به اینجا بیاورید، اگر گفت: من زنا کردهام، سخن او را بگیرید و مرا سنگسار کنید.
عدهای رفتند و آن زن را آوردند. موسی(علیهالسلام) رو به او کرد و گفت: به خدا سوگندت میدهم، حقیقت را فاش بگو!
زن بدکاره با شنیدن این سخن تکان سختی خورد، لرزید و منقلب شد و گفت: اکنون که چنین میگویی من حقیقت را فاش میگویم، اینها از من دعوت کردند و پاداش سنگینی قرار دادند که تو را متهم کنم، ولی گواهی می دهم که تو پاکی و رسول خدایی.
موسی(علیهالسلام) به خاک افتاد و گریست و برای اینکه خداوند آبرویش را حفظ نمود، سجده شکر به جا آورد. خداوند بر قارون و آن جمعیت غضب کرد و به موسی(علیه السلام) گفت: به زمین فرمان بده تا قارون و خانهاش را در کام خود فرو برد.
موسی(علیهالسلام) به زمین گفت: آنها را بگیرد! زمین آنها را تا ساق پایشان گرفت: بار دیگر موسی(علیهالسلام) گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا زانویشان گرفت، بار دیگر موسی(علیهالسلام) گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا گردنشان گرفت، آنها ناله و گریه میکردند و به موسی(علیهالسلام) التماس مینمودند که به آنها رحم کند، موسی(علیهالسلام) برای آخرین بار گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین قارون و کاخ او را در کام خود فرو برد.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_چهارم قارون، اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید گفت
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_پنجم
قارون، اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید گفت: من راه خوبی فکر کردهام، به عقیده من باید برای او پرونده عمل منافی عفت ساخت.
قارون گفت: فلان زن بی عفت را به اینجا بیاورید، و با او قرار بگذارید، (در مقابل فلان مبلغ رشوه) در انظار مردم بگوید: موسی(علیهالسلام) با من زنا کرد.
آنها نزد آن زن رفتند و قرار دادی در این مورد با او بستند و آن زن قبول کرد، تا روزی قارون بنی اسرائیل را در یک جا جمع کرد و سپس نزد موسی(علیهالسلام) آمد و گفت: ای موسی(علیهالسلام) قوم تو برای استماع سخنرانی و موعظه شما اجتماع کردهاند.
موسی(علیهالسلام) نزد قوم آمده و شروع به سخن کرد، تا به اینجا رسید گفت: ای بنی اسرائیل! کسی که دزدی کند دستش را جدا میکنیم. کسی که نسبت زنا از روی دروغ به کسی بدهد، هشتاد شلاق به او میزنیم و اگر کسی زنا کند، ولی همسر نداشته باشد، صد تازیانه به او میزنیم، ولی اگر همسر داشته باشد، او را سنگسار میکنیم تا جان بدهد.
ناگهان قارون از میان جمعیت فریاد زد: اگرچه زنا کار خودت باشی؟
موسی(علیهالسلام) گفت: اگرچه خودم باشم.
قارون گفت: بنی اسرائیل میگویند تو با فلان زن روسپی زنا کردهای!
موسی(علیهالسلام) گفت: آن زن را به اینجا بیاورید، اگر گفت: من زنا کردهام، سخن او را بگیرید و مرا سنگسار کنید.
عدهای رفتند و آن زن را آوردند. موسی(علیهالسلام) رو به او کرد و گفت: به خدا سوگندت میدهم، حقیقت را فاش بگو!
زن بدکاره با شنیدن این سخن تکان سختی خورد، لرزید و منقلب شد و گفت: اکنون که چنین میگویی من حقیقت را فاش میگویم، اینها از من دعوت کردند و پاداش سنگینی قرار دادند که تو را متهم کنم، ولی گواهی می دهم که تو پاکی و رسول خدایی.
موسی(علیهالسلام) به خاک افتاد و گریست و برای اینکه خداوند آبرویش را حفظ نمود، سجده شکر به جا آورد. خداوند بر قارون و آن جمعیت غضب کرد و به موسی(علیه السلام) گفت: به زمین فرمان بده تا قارون و خانهاش را در کام خود فرو برد.
موسی(علیهالسلام) به زمین گفت: آنها را بگیرد! زمین آنها را تا ساق پایشان گرفت: بار دیگر موسی(علیهالسلام) گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا زانویشان گرفت، بار دیگر موسی(علیهالسلام) گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین آنها را تا گردنشان گرفت، آنها ناله و گریه میکردند و به موسی(علیهالسلام) التماس مینمودند که به آنها رحم کند، موسی(علیهالسلام) برای آخرین بار گفت: ای زمین آنها را بگیر! زمین قارون و کاخ او را در کام خود فرو برد.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_پنجم قارون، اینجا یک فکر شیطانی به نظرش رسید گفت:
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_ششم
ماجرای گاو بنی اسرائیل
در میان قوم موسی یک نفر کشته شد وز قاتلش کس بیخبر
پیکر مقتول در خون غوطه ور لیک از قاتل نمیبودی اثر
ماجرای گاو بنی اسرائیل مختلف نقل شده، ولی آنچنان که از تواریخ و تفاسیر استفاده میشود، انگیزه قتل در ماجرای بنی اسرائیل را، مال و یا مسأله ازدوج دانستهاند، در اینجا دو تا از آن روایات را ذکر میکنیم:
الف) در روایتی آمده که: مردی از بنی اسرائیل پسر عموی خویش به نام« عامیل» را که از نیکوکاران قوم بود، به جرم آنکه با دختر دلخواه او ازدواج کرده بود، ناجوانمردانه به قتل رسانید.
ب) در بعضی روایات دیگر آمده است که: در میان بنی اسرائیل پیرمردی ثروتمند زندگی میکرد، فرزندان برادرش به طمع ثروت عموی خویش، فرزند وی را به قتل رسانده، سپس با حیله و تزویر وانمود به خیرخواهی او نمودند.
به هر حال جوانی در میان بنی اسرائیل به طرز مرموز و مشکوکی کشته شده بود، در آن زمان کشتن کسی در میان بنی اسرائیل جرمی بسیار بزرگ شمرده میشد، و از طرفی چون قائل مشخص نبود، در میان قبائل و اسباط بنی اسرائیل درگیری ایجاد شد، هر یک آن را به طایفه و افراد دیگر نسبت میدادند و خویش را تبرئه میکردند. داوری را برای حل مشکل بوجود آمده، نزد موسی(علیهالسلام) فرستادند و حل مشکل را از او خواستار شدند، چون از طریق عادی حل این قضیه ممکن نبود و از طرفی ادامه این کشمکش ممکن بود، منجر به فتنه عظیمی در میان بنی اسرائیل گردد.
موسی(علیهالسلام) حل مشکل را از درگاه خداوند خواستار شد، خداوند دستوری به وی داد، موسی(علیهالسلام) آن دستور را به قوم خود چنین بیان کرد: «خداوند به شما دستور میدهد ماده گاوی را ذبح کنید و قطعهای از بدن آن را به مقتول بزنید تا زنده شود و قاتل را معرفی کند و درگیری پایان یابد.»
بنی اسرائیل از روی تعجب گفتند: آیا ما را مسخره میکنی؟
موسی(علیهالسلام) در پاسخ آنها گفت: به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم. پس از آنکه آنها اطمینان پیدا کردند، استهزایی در کار نیست و مسئله جدی میباشد، به وی گفتند: از خدا بخواه برای ما روشن کند که این ماده گاو، باید چگونه باشد.
موسی(علیهالسلام) در پاسخ آنها گفت: خدا میفرماید: ماده گاوی که نه پیر و از کار افتاده و نه جوان باشد، بلکه میان این دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهید. آنها دوباره گفتند: از خدا بخواه که چه رنگی داشته باشد.
موسی(علیهالسلام) گفت: خداوند میفرماید: گاوی زرد رنگ که رنگ آن بینندگان را شاد کند، عجیب این است که باز هم به این مقدار اکتفا نکردند و هر بار با بهانه جویی کار خود را مشکلتر ساخته و دایره وجود چنان گاوی را تنگتر نمودند و گفتند: از خدا بخواه، که بیشتر توضیح دهد، زیرا چگونگی این گاو برای ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدایت خواهیم شد.
مجدداً موسی(علیهالسلام) گفت: خدا میفرماید: گاوی باشد که برای شخم زدن، رام نشده و برای زراعت آبکشی نکندو از هر عیبی برکنار باشد و حتی هیچ گونه رنگ دیگری در آن نباشد، در اینجا که گویا سؤال دیگری برای مطرح کردن نداشتند گفتند: حالا حق مطلب را ادا کردی؟
سپس گاو را با هر زحمتی بود به دست آوردند و آن را سر بریدند، ولی مایل نبودند این کار را انجام دهند و دم گاو را قطع نموده و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
اسناد کامل این قسمت از داستان در سوره بقره هست و
در واقع سوره بقره بخاطر این داستان
اسمش بقره انتخاب شده بقره یعنی (گاو)
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_ششم ماجرای گاو بنی اسرائیل در میان قوم موسی یک نفر
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_هفتم
سرگذشت شگفت انگیز حضرت خضر(علیهالسلام)
هست در قرآن کریم قصه از خضر و موسای کلیم
گنج حکمت در او بنهفته است عارف وارسته این را آگه است
در قرآن مجید به صراحت نامی از حضرت خضر(علیهالسلام) برده نشده، ولی طبق روایات متعدد، منظور از مرد عالمی که در (آیه ۶۵ سوره کهف) آمده، حضرت خضر (علیه السلام) میباشد.
در این که نام این مرد عالم، چه کسی بوده و آیا او پیامبر بوده یا نه؟ میان مفسران و راویان گفتگو است. مشهور و معروف این است که «خضر» بوده و نام اصلش «تلیا»، لذا از این رو که هر کجا گام مینهادند زمین از قدومش سرسبز و خرم میشد او را خضر (به معنی سبز) نامیدند.
وی از نوادگان حضرت نوح(علیهالسلام) بوده و سلسله نسبش چنین ضبط کردهاند «تلیا بن ملکان بن عامر بن ارفخشد بن سام بن نوح».
گروهی معتقدند این مرد عالم، پیامبر نبوده، بلکه دانشمندی همچون آصف بن برخیا و ذوالقرنین (علیهماالسلام) بوده است. و برخی دیگر گویند وی از پیامبران مرسل است و دارای مقام نبوت بوده،چنانکه بعضی از آیات سوره کهف [«ما فَعَلْتُهُ عَنِ امْرِی؛ من این کار را خودسرانه طبق نظر شخصی خود انجام ندادم، بلکه وحی الهی بود». و «فاردنا؛ ما میخواستیم چنین و چنان شود». این مطلب را تأیید میکند.
بنابراین، ظاهر تعبیر ایات قرآن این است که او از پیامبران بوده است.
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شدند و زمام امور رهبری به دست موسی(علیهالسلام) افتاد، وی در میان قوم خود مشغول سخنرانی بود و آنها را به اطاعت و فرمانبرداری از خدا متذکر میساخت، هنگامی که سخنش به پایان رساند، ناگاه یک نفر از وی پرسید: آیا کسی را میشناسی، که نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟
موسی(علیهالسلام) در پاسخ گفت: نه، خداوند همان لحظه به موسی(علیهالسلام) وحی کرد: من در محل اتصال دو دریای مشرق و مغرب،بندهای دارم که از تو داناتر است.
موسی(علیهالسلام) عرض کرد: پروردگارا! چگونه او را دریابم؟
خداوند فرمود: یک عدد ماهی را بگیر و در میان سبد و زنبیل خود بگذار، و به سوی تنگه دو دریا برو، هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجاست.
موسی(علیهالسلام) ماهی را برگرفت و به همراه دوستش «یوشع بن نون» رهسپار آن دیار گردید، زمانی که موسی(علیهالسلام) و دوستش به مسیر دو دریا رسیدند در کنار صخرهای، اندکی استراحت کردند و خوابشان برد.
در همین اثنا بارانی بارید و ماهی در اثر رطوبت باران جان گرفت و خود را به دریا انداخت. موسی(علیهالسلام) و همسفرش از خواب که بیدار شدند، از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنان گردید.
در این هنگام موسی(علیهالسلام) به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع(علیهالسلام) گفت: غذایمان را بیاور! که از این سفر، سخت خسته شدهایم، یوشع (علیهالسلام) گفت:آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، ماهی راهش را به طرز شگفت انگیز در دریا گرفت و ناپدید شد و من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را برایت باز گو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود.
از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی(علیهالسلام) در رابطه با پیدا کردن عالم، بیان شده بود، وی مطلب را دریافت و به یوشع (علیهالسلام) گفت: این همان چیزی است که ما در پی آن بودیم، اینک باید از همان راهی که آمدهایم بازگشته، تا به محلی که ماهی را گم کرده، برسیم.
در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند، همان فردی که موسی(علیهالسلام) وعده دیدار او را داشت یافتند، (حضرت خضر علیه السلام)
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_هفتم سرگذشت شگفت انگیز حضرت خضر(علیهالسلام) هست
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_هشتم
(حضرت خضر علیه السلام)
موسی(علیهالسلام) از وی درخواست کرد:که به او اجازه دهد وی را همراهی کند تا از علم و دانش وی بهرهمند گردد. عالم (خضر) به موسی(علیهالسلام) پاسخ داد: تو هرگز نمیتوانی همراه من صبر و تحمل کنی و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟موسی(علیهالسلام) گفت: به خواست خدا، مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد. شخص عالم (خضر) گفت: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی، از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.
موسی(علیهالسلام) و شخص عالم (خضر) با هم، در ساحل دریا به راه افتادند. نزدیکی آنان، کشتیای در حرکت بود، از صاحبان کشتی درخواست کردند که آنها را سوار کنند آنها هم پذیرفتند و آن دو، سوار بر کشتی شدند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، شخص عالم (خضر) بیآنکه صاحبان کشتی متوجه شوند، به دیوار چوبی کشتی تکیه زده و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و سپس آن قسمت را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.
موسی(علیهالسلام) وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران می شد دید، بسیار خشمگین شد و به شخص عالم (خضر) گفت: بسیار کار زشتی انجام دادی.
شخص عالم گفت: آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمل کنی؟! موسی (علیهالسلام) به اشتباه خود پی برد واز او خواست که بر فراموشی او خرده نگیرد.
از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه، پسر بچهای را دیدند که با همسالان خود مشغول بازی است، شخص عالم (خضر) ترفندی به کار برد، تا او را دور از رفقایش گرفته و به قتل رساند.
قلب موسی(علیهالسلام) از این عمل ناروا به تپش افتاد و شدیداً به او اعتراض کرد و گفت: چرا نفسی پاک را بیآنکه گناهی مرتکب شده باشد، به قتل رساندی؟ کار بسیار ناپسندی انجام دادی.
شخص عالم (خضر) با لحنی نکوهش گرانه به وی گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز صبر و تحمل کارهایی را که همراه من مشاهده میکنی نخواهی داشت؟
موسی(علیهالسلام) در حالی که از کرده خود پشیمان بود به او پاسخ داد: اگر از این به بعد دوباره چیزی از تو پرسیدم، با من همراهی مکن و این خود، برایت عذر و بهانهای باشد که از من جدا شوی.
از آنجا حرکت کردند و به مسیر خود ادامه دادند: تا اینکه به قریهای رسیدند،خستگی و گرسنگی بر آنان مستولی شد، داخل روستا شدند، از مردم روستا درخواست غذایی کردند، ولی اهالی آنجا از پذیرایی آنان خودداری کرده و به گونهای غیر محترمانه آنها را برگرداندند، آنان در بازگشت، دیواری را در حال ویران شدن ملاحظه کردند، شخص عالم (خضر) آن دیوار را تعمیر کرد و پایههای آن را استحکام بخشید.
موسی(علیهالسلام) تحمل نکرد و گفت: آیا برای پاداش کسانی که ما را از دیار خود بیرون راندند، دیوار آنان راترمیم میکنی؟ اگر میخواستی میتوانستی در قبال کار خود، لااقل مزدی بگیری، تا با آن خوراکی تهیه کنیم.
اینجا بود که شخص عالم (خضر) به موسی (علیهالسلام) گفت: این عذر مفارقت و جدایی بین من و تو است و من به زودی اسرار کارهایی که تحمل صبر آن را نداشتی، برایت فاش خواهم ساخت.
ادامه دارد...
شناخت امام زمان [عج]،وطنم🇮🇷
#داستانهای_قرآنی #داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_هشتم (حضرت خضر علیه السلام) موسی(علیهالسلام) از
#داستانهای_قرآنی
#داستان_حضرت_موسی_قسمت_بیست_و_نهم
#قسمت_پایانی
موسی(علیهالسلام) سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه آن شخص عالم (خضر) باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد. آن شخص عالم (خضر) قبل از اینکه از موسی (علیهالسلام) جدا شود، راز سه حادثه شگفت انگیز فوق را برای موسی (علیهالسلام) چنین توضیح داد:
اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که جز آن کشتی، سرمایه دیگری نداشتند و من میدانستم در آن دیار پادشاهی غاصب وجود دارد که هرکشتی سالمی را تحت تعقیب قرار داده و آن را از صاحبش میستاند، از این رو خواستم در این کشتی عیبی ایجاد کنم که بعدها قابل ترمیم باشد و وقتی پادشاه آن را ببیند، تصور کند کشتی مرغوبی نیست و دست از آن برداشته و برای صاحبانش سالم باقی بماند.
و اما آن پسر بچه، چون آثار فساد و تباهی از همان کودکی در سیمای او آشکار بود،و پدر و مادر مؤمن و شایستهای داشت، من بیم آن داشتم که در اثر دوستی و علاقه و محبتی که والدین به فرزندان دارند، فساد و تباهی او بر شایستگی پدر و مادرش چیره گردد و آنان را به کفر و سرکشی وا دارد، او را کشتم، برای آنکه پدر و مادرش، از شر چنین فرزندی آسوده شوند و خداوند به جای او به آنان فرزندی بهتر و شایستهتر و مهربانتر عنایت کند.
و اما دیواری که ترمیم و درست کردم و در بنای آن رنج کشیدم، مربوط به دو پسر بچه یتیم در این روستا بود که گنجی متعلق به آنان در زیر دیوار وجود داشت و پدرشان مرد صالح و شایستهای بود. خداوند بزرگ اراده فرمود که گنج آن دو را برایشان نگهداری کند تا زمانی که بزرگ شدند، گنجشان را استخراج نمایند.
آنچه من انجام دادم با نظر شخصی خودم نبود بلکه از ناحیه وحی الهی بود. این بود راز کارهایی که به تو گفتم تحمل و صبر آنها را نخواهی داشت.
موسی(علیهالسلام) از توضیحات آن شخص عالم (خضر) قانع شد.