🦋✨ سرهنگ خلبان حق شناس ، نماینده ی نیروی هوایی در قرارگاه هویزه بودند. من به همراه سرهنگ بابایی که در آن زمان پست معاونت عملیات را به عهده داشتند برای تحویل پست سرهنگ حق شناس به قرارگاه رفته بودیم.
در برخوردهای گذشته ، برخورد جناب حق شناس با عباس زیاد دوستانه به نظر نمی رسید ولی در آن روز ایشان خیلی گرم و صمیمانه با عباس برخورد کردند. او را در آغوش کشیدند و بوسیدند. حق شناس گفت :
- جناب بابایی ! من نمی دانم چرا اینقدر شما را دوست دارم.
عباس هم گفت :
- خدا را شکر. ما فکر می کردیم شما از ما ناراحت هستید: ولی خدا شاهد است که من هم شما را دوست دارم.
جناب حق شناس پس از سفارشات لازم به همراه سرباز راننده خداحافظی کردند و قرارگاه را به مقصد تهران ترک گفتند. عباس پس از رفتن سرهنگ حق شناس شروع کرد به خواندن قرآن. پانزده الی بیست دقیقه ای نگذشته بود که بی اختیار روی به من کرد و گفت :
- خداوند او را بیامرزد. خدا رحمتش کند.
گفتم :
- که را می گویی ؟
یکباره به خود آمد و گفت :
- همین طوری گفتم.
لحظه ای بعد باز زیر لب گفت :
- خدا رحمتش کند.
سپس چهره اش در هم کشیده شد و غمگین و ناراحت به نظر می رسید. علتش را پرسیدم ولی چیزی نگفت.
ده دقیقه ای گذشت. ناگهان خبر آوردند سرهنگ حق شناس در جاده با تریلی تصادف کرده و به شهادت رسیده است. بی درنگ سوار ماشین شدیم و به محل حادثه رفتیم. هنگام برگشت عباس سرش را به شیشه ی ماشین چسبانده بود و به یاد شهید حق شناس قرآن می خواند و می گریست. ✨🦋
👤🍀 راوی : ستوان حسن دوشن 🍀
📚💮 منبع : کتاب کرامات شهدا ، صفحه ی ۴۶ 💮
🌠 رفتند تا بمانند ، نماندند تا بمیرند ! 🌹🕊🍀🇮🇷
💐 روحشون شاد و یاد و نامشون همیشه گرامی و راهشون پر رهرو باد 💐
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷
🌷🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷
🌷🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌷
🌷🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌷
🌷🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷
.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
🍒🍇نڪته های آمــوزنــده🍇🍒
«ملحق شوید:👈 »
« WhatsApp» #کانال❣(👇)
https://chat.whatsapp.com/LTLmSzVgBqJ8TxnKhtvCEf
https://eitaa.com/informativeness
« Eita» #کانال❣(👇)
https://eitaa.com/informativeness
#کانال❣(👇) « شیفتگان امام زمان(عج)»
https://chat.whatsapp.com/GfL8YNPQEII26rCn42NMgI
🦋✨ همیشه به او اصرار می كردم كه مسلح باش و او نمی پذیرفت تا یك روز كه برای او دلیل آوردم. گفتم : « تو دیگر خودت نیستی. تو یكی از مسئولان این مملكتی و باید زنده بمانی. در تمامی صحنه های دوران انقلاب ، حضوری فعال داشت. پس از ورود حضرت امام (ره) به وطن ، یكی از فداییان امام بود و شبانه روز با محل استقرار ایشان ارتباط داشت. كارهایش را در حالی انجام می داد كه هنوز لباس گارد بر تن داشت .
اطرافیان اصرار می كردند : « این لباس را از تن درآور ، ممكن است مردم خشمگین به خاطر این لباس تكه تكه ات كنند » ولی او كه فدایی اسلام بود از شهادت در راه انجام وظیفه ابایی نداشت. خود را نمی دید و با این كه ممكن بود مردم او را به عنوان نیروی گارد از بین ببرند ، می گفت : « من در این لباس بهتر می توانم وظیفه ام را انجام دهم. باید این لباس را بپوشم تا كارگردانان رژیم طاغوت فكر نكنند ارتش با آنهاست. من این لباس را می پوشم تا همه ی ارتشیها بدانند كه یك عضو ارتش شاه می تواند فدایی امام و اسلام باشد. »
در گرماگرم مبارزه ، دقت نظری داشت كه دیگران كمتر داشتند. با فروتنی و به مخاطره انداختن جان خویش درصدد الگوسازی و تردید زدایی بود. ✨🦋
🌹 شهید یوسف کلاهدوز 🌹
📚💮 کتاب هالهای از نور ، صفحه ی ۶۴ 💮
🌠 رفتند تا بمانند ، نماندند تا بمیرند ! 🌹🕊🍀🇮🇷
💐 روحشون شاد و یاد و نامشون همیشه گرامی و راهشون پر رهرو باد 💐
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌷🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌷
🌷🤲 الّلهُمَّ اَحفِظ قائِدَنا وَ حَبیبَ قلوبَنا وَ نورَ اَعینَنا نائِبَ المَهدی اِمامَنَا الخامِنه ای حَتّی یَصِلَ فَرَجَ مَولانَا الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷
🌷🤲 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعافِیَةَ وَ النَّصْرَ وَ اجْعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 🤲🌷
🌷🤲 اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً 🤲🌷
🌷🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدی (عَجّ) 🤲🌷
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
«ملحق شوید:👈 »
#کانال❣(👇) « شیفتگان امام زمان(عج)»
https://chat.whatsapp.com/GfL8YNPQEII26rCn42NMgI
✨ حاج یدالله در میان بچه ها از محبوبیت زیادی برخوردار بود. همه ی بسیجیان و سربازان علاقه ی خاصی به او داشتند. این محبوبیت و علاقه به خاطر رفتار و كردار خود حاجی و برخوردهای صمیمانه و در عین حال صحیح او به وجود آمده بود.
در میان تمام خصلتها و ویژگیهای رفتاری او یكی هم این بود كه دوست داشت با بچه ها كشتی بگیرد ! یدالله كشتی گرفتن را به عنوان ورزش و عملی برای صمیمی شدن با بچه ها انجام می داد.
بعضی وقتها با بچه های بسیجی كشتی می گرفت. این حالت نه تنها احترام و علاقه ی بچه ها را نسبت به فرمانده شان از بین نمی برد بلكه به ایجاد صمیمیت و علاقه میان او و تمام بچه ها كمک می کرد.
البته شهید كلهر برای این ورزش كردنها به خصوص كشتی گرفتن ارزش خاصی قائل بود و فلسفه ی خاصی در این مورد داشت. او می گفت : « وقتی كه كسی فرمانده می شود ممكن است ناخواسته حالت خاصی به او دست دهد. بیشتر وقتها وقتی انسان به جایی و مقامی می رسد دچار كبر و غرور می شود. وقتی كشتی می گیرد بالاخره پس از چند بار ممكن است یک بار و گاهی هم همیشه پشتش به خاک مالیده شود و همین مسئله باعث می شود كه او هیچ وقت دچار غرور نشود به خصوص اگر این خاک شدن در برابر چشم همه باشد دیگر جایی برای احساس خود بزرگ بینی نمی ماند. » ✨
📚 کتاب آشنا با موج ، صفحه ی ٣١
🌠 رفتند تا بمانند ، نماندند تا بمیرند ! 🌹🕊🍀🇮🇷
💐 روحشون شاد و یاد و نامشون همیشه گرامی و راهشون پر رهرو باد 💐
*#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات*
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَ عَجّل فَرَجَهُم
.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
🍒🍇نڪته های آمــوزنــده🍇🍒
«ملحق شوید:👈 »
« WhatsApp» #کانال❣(👇)
https://chat.whatsapp.com/LTLmSzVgBqJ8TxnKhtvCEf
https://eitaa.com/informativeness
#کانال❣(👇) « شیفتگان امام زمان(عج)»
https://chat.whatsapp.com/GfL8YNPQEII26rCn42NMgI