این دنیا پر از آدمهای بدی است، که هیچگاه چوبِ بدیشان را نخوردند. پر از آدمهای شریف و سالمی است، که زندگی دردبار و تلخی را از سر گذراندند و در اعماق تاریخ دفن شدند. چه بیگناهانی که تا پای دار رفتند، از آن آویزان شدند و هیچکس در صحنهی واقعه، برای کمک طرفشان ندوید. زندگی عدالت ندارد. اینکه به طریقی، نوعی "دادگریِ خودکار" را به آن نسبت بدهیم، متاسفانه دروغ است. برای تحقق عدالت نسبی، ما _ خود ما _ باید دست به "عمل" بزنیم، و تنها همین.
#معین_دهاز
نه حرفِ عقل بزن با کسی، نه لافِ جنون،
که هر کجا خبری هست، ادّعايى نیست!
.فاضل نظرى.
حانون
دنیا صفا ندارد بگو نجف چخبر..؟! #شما_گفتین
تاحالا شده به سنگ و کاشی حسودی کنی؟!
من به تک تک کاشی های حرم مولا حسادت میکنم.
خدایا این رابطهی خدا و بندگیمون سر جای
خودش ولی بیا با هم دوست باشیم؛
حتی رفیق جینگ.
فروید میگوید:
تمدن از آنجا آغاز شد
که انسان به جای سنگ،
کلمه پرتاب کرد.
انگار انسان متمدن فهمیده بود
سنگ ها به اندازه کافی دردناک نیستند
و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او
نخواهند بود.
کلمات متنوعتر از سنگها بودند،
میشد قبل از پرت کردن،
انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر
باشند.
از سنگها میشد گریخت
اما از کلمات نه.
درد سنگها و کبودیشان
فقط تا چند روز باقی میماندند
اما کلمات میتوانستند
تا آخر عمر همراه روز و شب
و خواب و بیداری باشند
و چنان چسبنده و پنهان
در گوشهای از روانمان زندگی کنند
که دست هیچ روان درمانگری
در هیچ جلسه درمانی به آنها نرسد.
کدام سنگ چنین قدرتمند بود!؟
ما سنگهایمان را
پشت درهای تمدن جا گذاشتیم،
اما آموختیم که چگونه
آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت
را در ابزار دقیقترمان که کلمات بودند
بگنجانیم.
یاد گرفتیم
که چطور گوشه هایشان را تیز کنیم،
لحن را به آن اضافه کنیم
و طوری پرتابشان کنیم
که حتی به نظر پیام دوستی بیایند!
انسان متمدن امروز
در برابر کلمات بیدفاعتر است
چون دیگر سپری در کار نیست.
یادمان باشد قبل از پرتاب سنگ ها،
به این فکر کنیم که
هیچ انسانی رویین روان نیست!
حرف باد هوا نیست،
حرف آسیب میزند.
حرف میکشد
و زنده میکند...
کلمات را با دقت،
بااحتیاط و مشفقانه انتخاب کنیم.
خشونت کلامی
مخربتر از خشونت فیزیکی است.
#روانی_شناسی
من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم !
یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم، بعد مادرم را، بعد ... نه، اول مادرم را دوست دارم، بعد موهای منیژ را، بعد خود منیژ را، بعد ستارهها را ...!
بعضی وقتها چندتا گل یاس از توی باغچه میچیند و میگذارد لای موهاش.
یک بار گفتمش : "منیژ کاش من یاس بودم، خوش به حال یاسها ...! "
👤 مصطفی مستور
این روزا وقتی تو خیابون خانم هایی که
حجاب ندارند میبینم؛ حتماااا به اون مسئولی
فحش میدم که حقوق میگرفت واسه کار
فرهنگی ولی ته کار مفیدش این بود یه بنر
بی کیفیت بچسبونه به دیوار و روش بنویسه:
(حجاب محدودیت نیست، مصونیت است.)