هجده سالگی، دلم سفر میخواست
اما کفگیرم خورده بود ته دیگ،
آدم رو زدن به خانواده و کسی هم
نبودم و نيستم.
تو خیابون بودم یهو رفتم
گوشواره مو فروختم، فرداش رفتم سفر.
راستش هنوزم نتونستم گوشواره ام
بخرم، اما حال خوبم تو اون سفر
وصفنشدنی بود و البته از کرده خود
دل شادم...
خیلیا عمر میکنن ولی زندگی نه
من توی این سکانس زندگی کردم
و از این بابت خوشحالم.
#تجربه_زیسته_حانون