eitaa logo
هیـ...چ!
22 دنبال‌کننده
64 عکس
46 ویدیو
0 فایل
-- احوالاتی مجهول ؛ ثبت لحظات قشنگ! -- از هیچ مینویسم...«هِمَت ✍️» @mobtala315 💚☕📷 https://t.me/ir_hich
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. تاجان دارم صدایت میزنم؛ دستم را مثل همیشه بگیر و مرا به حرم بیار...؛)🚶🏻‍♀🩶- .
. هرکه گفت ذکر یا زهرا «س» راه خود را پیدا کرد و به عرش رسید...❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بعضی اوقات لحظه هایی هستند که اصلا دوست نداری تمام شوند! هیئت هم«ازنوع دلی» از همان لحظات به یاد ماندنیست ؛))❤️‍🩹 .
. روزی رسان زندگی ما رقیه «س» است...💚 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. خیلی وقته دلم برا جایی تنگ شده که تاحالا نرفتم و حسش نکردم؛)) +میطلبی‌خانم‌جان؟❤️‍🩹 .
🩵؛ .
. این روز ها نمیتوانم درست تمرکز کنم درست فکر کنم درست بنویسم... هرچه میخواهم نمیشود؛ انگار کسی یا چیزی جلوی نوشتنم را میگیرد! نمی دانم علتش را ولی تمام میشود و من مینویسم. اینبار بهتراز قبل... 🚶🏻‍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. آن شب تازه رسیدم خانه تک و توک شنیده بودم که چه شده و ماجراچیست اما جزئیاتش را نمیدانستم! نشستم و فضای مجازی را چک کردم.. ای وای کودک و نوجوان هم دربین آنها بوده... تعداد کشته ها از ۱۰۰ نفر بیشتر شده... چه کاربرانی که از این فاجعه درس نگرفته و باز به چرندگویی خود ادامه میدادند.. اعصابم بیشتر از همین ها خورد شد! آنها فارسی زبان بودند اما به جای حمایت،تمسخر میکردند.. حتی نفهمیدند امنیت یعنی چه.. از همه این ها که بگذریم؛ وقتش کم کم دارد نزدیک میشود او دارد می‌آید و غربال گری ها شروع شده است.. +🖤🖤 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. مگر چه برایم مانده، جز دلتنگی برای کسی که دیگر نمیتوانم صورت ماهش را ببینم . . . ؛)💔🥲 .
؛
. ما همچنان دچار دردیم و میگوییم؛ حرم . . .❤️‍🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. +فقط این خونم کوچیکه چیکارکنم؟ -دلتون بزرگ باشه! وقتی دل انسان بزرگ بود،وقتی انسان هدف داشت با اون هدف همراه بود. همین جا براش بسه...؛)))💚 🥺 👈 هیـــ؛ــــچ
19.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. اگه زمونه بی رحمه حال من و فقط رقیه میفهمه 🥲💔 00:00 .
. میگفت: گاهی‌درهیئت‌ها‌یک‌قطره‌اشک برای‌ارباب‌را‌به‌من‌هدیه‌کنید ازهمه‌چیزبرایم‌بالاتراست آن‌را‌به‌تمام‌بهشت‌نمیفروشم... :)♥️
- صدای کلید آمد. یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود. یعنی که میتوانست باشد؟ از دست این مامان. دست هرکسی که رسیده یک دسته کلید داده. آدم اصلا نمیتواند در خانه خود آسایش داشته باشد. صدای پایش می آمد. داشت از کنار حوز آب وسط حیاط میگذشت. یعنی ماهی قرمز هایی که صبح خریدم را دیده؟ صدا نزدیک تر میشود همین طور که راه میرود پایش روی برگ های خشکِ‌زردِ درخت هلو میرود. صدا قطع شد! ولی چرا داخل نمی آید... کیه،کیه؟ یعنی چرا جواب نمیدهد؟ از جایم بلندمیشوم تا ببینم کیست. همین طور که به سمت درب چوبی ورودی میروم در باز میشود سرم را بالا می آورم و به صورتش نگاه میکنم چشمانم از دیدنش گرد میشود انگار حیرت زده شده ام در جایم خشکم میزند نمیدانم این بغض لعنتی کجا بود ، توان صحبت کردن را از من سلب کرده. .... 🚶🏻‍♀ .
هیـ...چ!
- صدای کلید آمد. یک نفر درحال باز کردن در ورودی خانه بود. یعنی که میتوانست باشد؟ از دست این مامان. د
نشستم روی صندلی نمیدانم اما یکدفعه دلم خواست بنویسم. از چه را فکر نکردم و خروجی آن شد این داستان شاید یک روزی شاخ برگ آن را زیاد کنم و ادامه آن را بنویسم ..!
. و اما ،امان از دل ؛🫀🤍 .
21.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
---🤍 . آقای امام حسین«ع» من همانم که هر لحظه برای وصال زندگی میکند! همانی که در کنجی از هیئت صدایت میکند داد میزند و اشکی میریزد تاشاید شما از روی مهربانیتان جوابش را بدهی؛) میدانم خراب میکنم اما دراین دنیای بی ارزش کسی را جز شما برای پناه ندارم؛🫀 +قلم خوبی ندارم اما برایت مینویسم؛)🚶🏽‍♀️ . .
این چندوقت خیلی تلاش کردم بنویسم از حس و حالی که خودم یا زائران دارند از حرم و حال و هوایش؛ اما نتوانستم! این قلم نمیتوانست آنگونه که باید وصف کند!🚶🏻‍♀✨ +حال وهوای خوب؛) . .
زمان میگذرد و میرسد به آنچه باید؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
--- نمیدانستیم قرار است آخرش ختم به اینجا شود! دِلِمان بین ضریح بابا رضا«ع» مانده بود. هیچکداممان طاقت دوری دوباره را نداشتیم. خیلی زود گذشت... اما چاره ای نبود. برای آخرین بار به زیارت رفتیم و چشمانمان را روی گنبد دوختیم وسخن گفتیم. مگر تمامی داشت؛) بلیط قطار اصفهان همچنان بسته و اتوبوس‌ فراوان بود... مادرم که کنارمان ایستاده بود لبخندی زد و گفت: شما مهمان امام رضا«ع» هستید،نگران نباشید؛ راست میگفت این مدت از آقا به ما زیاد رسیده بود. وداع آخر را کردیم و به سمت هتل حرکت کردیم. با همراهان خود وسایل را جمع کردیم و رفتیم به سمت ترمینال. داخل که شدیم برای همه جا اتوبوس بود الا اصفهان! مگر میشد... تا همین الان بلیط اتوبوس بود.. نشستیم و منتظر ماندیم. تصمیم برآن شد قم برویم و حرم خانم جان زیارتی کنیم و بعد به اصفهان برگردیم. رفتیم ، حرم را درخلوتی زیارتی کردیم و به خانه بازگشتیم. و عجب مهمانی بود ؛) هیچ چیز بی حکمت نیست؛)🥺 +الحمدالله +۶بهمن‌ماه۱۴۰۲ 💚☕ 🚶🏽‍♀️ 📍🗺️ 🩵 .
هیـ...چ!
--- نمیدانستیم قرار است آخرش ختم به اینجا شود! دِلِمان بین ضریح بابا رضا«ع» مانده بود. هیچکداممان ط
. درهم نوشتم! ولی برایم زیباشد؛ ما قبل ترها برنامه قم را ریخته بودیم اما نشد. و این عیدی را پایان سفر به دادند..
🌨️🔥؛
هیـ...چ!
🌨️🔥؛
. دیشب خیلی سرد بود ! از راه رسیده و نرسیده رفتیم سمت بخاری و نشستیم کنارش... استخوان های بدنم کم کم با حرارت بخاری از حالت سِربودن در آمد. کمرهمت بستیم و دراتاق روبه رویی سالن، کرسی را گذاشتیم و زیر پتو رفتیم... انگار گرما درونِ پوست و گوشت آدم بود. چقدر قدیم ها از این نعمت لذت میبردند؛ از بزرگ تر ها شنیده بودم قبل تر ها خیلی برف می باریده و همه جارا سفیدپوش میکرده. آن هاهم از زیر کرسیِ وسط اتاق اصلی ، درحالی که آشِ داغِ خانم بزرگ را می خوردند و خاطره های آقابزرگ از زمین کشاورزی را می شنیدند از شیشه های مقابل اتاق بارش برف را تماشا می کردند . خاله همیشه تعریف میکند؛ از هواس پرتی های بچه گانه اش که چندباری سوخته بود و بقیه هم سوزانده بود. می گفت: یک بار باران زیاد می بارید و من هم چتر نداشتم و با تمام وجود می دویدم که به خانه برسم. دستانم سِر شده بود و نمی توانستم درِ چوبیِ خانه را بزنم با پا محکم به در زدم و آقا بزرگ همین طور که غر میزد به سمت در آمد و در را باز کرد .بدون آنکه بمانم و غر زدن هایش را بشنوم به سمت در اصلی که کرسی درآنجا بود رفتم . همه دور کرسی نشسته بودند و جایی برای من نبود،من هم اصلا حواسم به چایی که داخل لیوان کمرباریکِ خانم بزرگ داخل سینی مسی روی کرسی بود،نبود! پریدم بالای کرسی همان لحظه صدای جیغ و داد همه بالا رفت، نفهمیدم چه شد که روی چای ها فرود آمدم و علاوه بر اینکه خودم و دایی را سوزاندم سه تا از لیوان هاهم شکستم... و حال چه! به جای پنجره های چوبی ،منظره پر برف و چراغ های نفتی و چایی داغِ لیوان کمر باریک، دیوار است و تاریکیِ که با لامپ های شهری روشن میشود و بخاری و چایی که داخل ماگ ریخته میشود...!🚶🏻‍♀💚 +قسمت قدیم این خاطره ساخت ذهنِ و شاید واقعیت نداشته باشد.🙂☃️ !
13.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. تنها یارم امام حسین؛) راه چارم امام حسین؛).... +دوست دارم امام حسین؛)🥺💚 .