هر اسم تو را که صدا میزنم
آه در دهانم غلیان میکند ..
آه نام دیگر توست ...
شاه بدون شینِ من !
آه ..
زمزمهش آرامش است ..
ذکرش ... انتهای حُزن !..
ما آدمهای غریبه با روزگار ..
با آه نفس میکشیم ..
آه مقدمهی صدا زدنِ نام توست ..
حُسیٓن جآن ..
کشیده صدایت زدن ..
یك رسم شیرین است ..
رسمِ آغشته به آه ..
رسمِ محزون ..
کشیده صدایت میزنم ..
که بکشانیم
از دست دنیا
به آغوش خودت .. !
ملتهب صدایت میزنم ..
پر اشك ... محزون ... تنها !
برای آن دمی که همه میروند ...
همان لحظهای ...
که اسم خودم را هم
از یاد بُردهام !
تو اما یادت نمیرود ..
تو میمانی ..
قسم به شیرینیِ نام عزیزت ...
آن لحظهای که کفن دستهایم را بسته..
آغوش باز کن برایم ..
آن دمی که پُر میشود دهانم از پنبه ..
خودت صدایم بزن !
خودت ذکر بگیر نامت را ..
حسینجآن ... حسینجآن .. حسینجآن!
#به_قلم_دل
نـائــب الـشـهـیـد
کار این درد ..
از درمانِ کلمات گذشته
معجزه نیاز است..
بغلم کن !
#به_قلم_دل
قلم مینویسد از فریادِ فلسطینی
از نگاهِ های کور و فقط خود بینی!
مینویسد از خون و ستارگان عریان
از پوچی یهود و حقانیت قرآن...
مردم، ان الله لا یهدی القوم الکافرین!
حرفِ ما طعم موشکست با قاصبین!
ترسیم میکنم با قلم، رزم و عشق را
یادآور میشوم به تو، ایران در دمشق را!
گرچه میسوزد چشم از بزرگیِ درد
به پایان میرسد اما، این زمستانِ سرد!
بر لبم زمزمه ی مرگ بر اسراییل است
یقینا او، به زودی اسقاطیل است...!
#به_قلم_دل
#فلسطین🇵🇸
• @ir_naeboshahid •
#عزیزم_حسین
خیلی قبلتر از اینکه
بدانم عشق چیست
تو ...
عاشقَم شدی ..
خیلی قبلتر از اینکه
پایَم باز شود به روضه و هیئت
تو ...
دستِ دلم را گرفتی و ..
نشاندی کنار خودت
حسینجان !
تو ...
قدمهایت را
خیلیوقت پیش
برای من برداشتی ..
همیشه صد قدم
از تو بوده و..
یک قدم
از من ...
این شبها اما
قدمهایم به تو نمیرسد
راهها قدِ دلتنگیهایم طولانی شدند
از «دور از آغوشِ تو بودن» خستهام ...
کاش این فاصلهها ...
دست از سر قدمهایم بردارند و..
قدم قدم به تو برسم ..
آخرش هم پایین پا ...
یا میان آغوشِ ششگوشهت
یک نفس عمیق بکشم
و تمام..
#به_قلم_دل💔
ازدنیا که بگذریم....
ازهمان دلبستگی هایمان...
همان خود خودمان
ازهمه ی اینها که گذشتیم...
تازه می شویم لایق...
لایق شهادت...
شهید کسی ست...
که جز خدا دیگرکسی رانمی بیند.
وما کسانی هستیم، که جزخود کسی رانمی بینیم...
همه ی اینها حرف های تکراری ست...
بارها نوشته ایم...
بارها درجاهای مختلف خوانده ایم...
چقدر در گوشمان اینها را گفته اند...
خسته شده ام از این همه تکرار...
تکرار حرف هایی که باید عمل شوند، ولی جایشان می شود؛همان پشت گوش...
من چقدر محتاجم...
محتاج یک نگاه...
محتاج یک تلنگر ناب...
محتاج یک عشق واقعی...
عشق به حضرت عشق...
خدایا....
از این تکرارها به تو پناه می برم...
پست هایم را که مرور میکنم...
آنجاست که می فهمم...
چقدرعقب هستم...
خودم از حرف هایم...
خدایا ما را به کاروان عشق ملحق کن...
#به_قلم_دل 💔
• @ir_naeboshahid •
4_5990229873149350541.mp3
5.9M
#اجازه_هست
#یوماه
حالا ...
شبیهِ همان بچهای ..
که دورهایش را زده و ..
هیچکس برایش #مادر نمیشود!
شبیه همان بچهای ..
که چندقدم مانده تا آغوشِ مادر
این پا ... آن پا میکند و
زیر چشمی نگاهِ خجالتزدهش را
دوخته به دستهای مادرش ..
شبیهِ همان بچهای
که با مِنمِن ..
معذرت میخواهد و ...
پناه میبرد به مهربانیِ مادرش ...
همان بچهای که
قلبش ...
تُند میتپَد برایِ آغوشِ شما ..
گوشهیِ چشمش
اشك جمع شده محضِ غمِ شما ..
باران میزند و ...
بچههای شما یکییکی ...
دارند از راه میرسند ..
او اما مردد است ..
خجالت میکشد ...
با گردنِ کج..
سر خم کرده و ...
ایستاده دمِ خیمهای
که عزایِ مادرانهی شما به پاست و ..
دلَش اذن ورود میخواهد ....
میخواهد بگوید:
-اجازه هست..
این شبها
در سایهیِ چادر شما بنشینم و ..
به قدّ غمهایم اشك بریزم ؟!
اجازه هست ...
از تهِ دلم بگویم که
شما را دوست دارم و ...
قدّ همهی دلتنگیهایم بغلم کنید؟!
اجازه هست ؟!
میانِ آتشِ روضه ...
همنوا با بچههای غریبتان
دم بگیرم «یومّاه» و
شما را مادر صدا بزنم ..؟!
#به_قلم_دل💔
• @ir_naeboshahid •
#عزیزم_حسین
#فقط_خودت
من که ...
کسی را نداشتم..
این تو بودی که
دلم را گره زدی به خودت !..
من که ..
جایی را بلد نبودم ..
این تو بودی که
قدمهایم را کشاندی و ..
نشاندیَم کنجِ دنجِ روضهت !
خودت دلبسته و وابستهَم کردی ..
حالا هم همین است ...
منِ غریب ..
نه کسی را غیر تو دارم
نه جایی را جز روضهَت بلدم ..
این در و دیوارها شاهدند که
من هروقت ...
از عالم و آدم بُریدم
تنها تو بودی ..
که آغوش باز کردی و ..
پایِ سنگینِ روزگار را
از روی سینهام برداشتی ...
این در و دیوارها شاهدند که
من هر وقت ...
از راه رسیدم
غرقِ آه بودم و تو ...
اباعبداللّـآه¹ گونه ..
شانهیِ گریههایم شدی ...
دردِدلَم را نگفته شنیدی و ..
مرهم گذاشتی روی زخمهایم...
حسینجان !
این در و دیوارها
شاهدند که
من فقط کنار تو
یک نفس راحت کشیدم ...
#به_قلم_دل 💔
۱.پ.ن؛
اباعبدالله در لغت یعنی:
پدرِ بندههایِ خدا ..
• @ir_naeboshahid •
#اباعبدالله
حُسِینٰا و ما نَسیتُ حُسِینٰا
#یادم_تو_را_فراموش .. نمیکند !
بچهتر که بودم
وقتی میخواستم آب بنوشم
مادرم یادم داد که یادت کنم..
حُسِینٰا و ما نَسیتُ حُسِینٰا
یادم تو را فراموش.. نمیکند !
وقتی اسمت را میشنوم
چشمهایَم پُر میشود از اشك..
قلبم تند میزند..
وقتی یادِ پرچمَت میافتم..
از روزگار که خَسته میشوم
به یادِ ضریحَت سر میگذارم
رویِ مهر تُربتی که از کربلا رسیده..
حُسِینٰا و ما نَسیتُ حُسِینٰا
یادم تو را فراموش.. نمیکند !
در هیاهویِ روزها..
وقتی یادم میافتد تو هستی
آرامش میگیرم..
آخرِ شبها
یادِ تو دلتنگ میکند قلبَم را
وقتی باران میزند..
یادِ لبهایِ تشنهات دیوانهام میکند
حُسِینٰا و ما نَسیتُ حُسِینٰا
یادم تو را فراموش.. نمیکند !
آب میبینم، تشنگیت را ..
آفتاب میبینم، غریبیت را ..
خاک میبینم، تنهاییت را ..
یادم نمیرود..!
و راستش را بخواهی
یادت، رزقِ روحِ من شده است
وقتِ هر دلتنگی..
وقتی آدمها از عشق حرف میزنند
یادم میافتد که تو
همان عشقِ بی تکراری ..
که از قدیم تا همیشهیِ تاریخ
قدیمالاحسان بودهای
و قلبم گواهی میدهد
لحظهی آخر هم
یادَت مرا فراموش.. نمیکند !
پ.ن:
تا آخرین لحظهی حیاتش
به یادت میهمان آفتاب شد ..
حُسِینٰا و ما نَسیتُ حُسِینٰا
یادم تو را فراموش... نمیکند !
یاد #رباب_سلام_الله_علیها .. میافتم
این جمله را او زندگی کرد ..
#به_قلم_دل 💔
#علی_اکبر
#آقازاده
آقازاده یعنی ..
هرکه نگاهش میکرد
نگاه پیامبر را در چشمهایش میدید..
هرکه پای صحبتش مینشست
صدای پیامبر را از حنجرش میشنید
آقازاده یعنی ..
همه میدانستند
شب که از راه برسد
بر بام خانهی علیاکبر علیهالسلام
آتش روشن میکنند
تا هر درمانده و دورماندهای
خود را به او برسانَد ..
بر سفرهی کرامتش بنشیند و ..
تنها نمانَد !
آقازاده یعنی ..
نمیگذاشت و نمیگذارد کسی
غریب و تنها بیُفتد ..
پ.ن؛
آقازده یعنی ..
علیاکبرِ امام حسین !
پ.ن۱؛
عصرِ عاشورایِ ۶۱ هجری
پدرش خود را به او رساند و فرمود :
«پسر عزیزم!
از دنیا و غمهایَش راحت شدی
اما پدرت تنهای تنها تنها مانده..!»
-مقتل ابیمخنف، صفحه ۱۲۶
#به_قلم_دل
تــُ را دارم…
به جاىِ همه ىِ نداشته هايم…
به جاىِ همه ىِ كسايى كه نيستند…
تو جبران همه ىِ كاستى هاىِ اين دنيايى…
تــُ بزرگترين دارايى منى…
بِهِشّتَمّ💔
#به_قلم_دل
#میم_مثل_محبوب
محبوبِ من!
آدم ندیده دلتنگ نمیشود و
من خیلی دلم میخواهد
آن یك بار که دیدمت را
به یاد بیاورم ...
اما فراموش کردهام ..
نه فقط آن نگاه را ..
که همهی حرفهایم را ..
من فقط یك حرف را
در خاطرم مانده...
حرفِ اولِ اسم تو !
یك «میمِ مُشدّدِ» مهربان..
«میم» مثل محبوب
محبوب مثلِ تو !
«میم. ه. دال. ی » دوست داشتنی من!
مهدی جانِ مهربانِ من!
محبوبِ ماهِ من!..
من برایِ تولدت
دوست داشتنم را هدیه آوردم
میخواهم فقط برای تو باشد و بس!
تولدت مبارك
خیلی دوستت دارم
و دلم برایت تنگ شده
آرزوی روز تولدت هم اینکه
خودت را برسان ...
یا مرا به خودت برسان!
#به_قلم_دل
پ.ن؛
وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ،
آمِينَ آمِينَ.
پ.ن۲؛
-درآمدی بر زیارتِ آلِ یاسین
-روز تولدِ محبوب!
#شب_قدر
#عزیزم_حسین
کتابها را ..ورق زدهام
پای منبرها .... نشستهام
کلام بزرگان را ... شنیدهام
خودمانیم ...
نبود و نیست
باب رجاء و ...
رحمت واسعهای جز تو
برای روسیاهی چون من !
راست گفت سیدبنطاووس که :
« در اعمال شب قدر
هرچه در اذکار مقدسه
تفحّص و تحمّل نمودم ..
بهتر از نام #اباعبدالله یافت نکردم..! »
رسم شبهای قدر ما ..
قدر تو را دانستن است ..
مقدرات عاشقی ...
چیست جز هر لحظه نفس زدن در
هوای معشوق ... در هوای کربلآ...
امشب میخواهم ...
با زمزمهی اسم تو سر صحبت باز کنم ..
هم خدا .. هم خودت...
خوب میدانید که :
العفو ما ذکر حسین است !
#به_قلم_دل💔
امشب بیا واژه را رها کنیم و ...
به پایِ دل، حرفِ دل بزنیم !
از دلم برایت بگویم عزیزم ؟!
دلنگرانم !
دست و پا میزند دلم میان باتلاقِ
رسیدن یا نرسیدن ...
آشوب به پا شده در قلبم ..
که این چند قدم مانده تا تو را ...
چطور قدم بردارم تا برسم ...
چند قدم بردارم تا بغلم کنی ؟!
از دلم برایت بگویم عزیزم ؟!
دلواپسم !
دلواپسیِ گره خورده با غم ..
دلواپسیِ گره خورده با "نکند"
نکند نشود ؟!
نکند نخری ؟!
نکند..
تو نمیگذاری آب از سرم بگذرد؛ مگر نه ؟!
از دلم برایت بگویم عزیزم ؟!
دلتنگم !
دلتنگیِ گره خورده با بغض
دلتنگ یک نگاه غریبانهی تو..
دلتنگ یک نفس در مُحرّم ..
دلتنگِ یک کنج از حرم ..
دلتنگ توأم ... خدا شاهده !
پ:ن=
واقعا دل واپسيم آقا..
محرم با خودت💔
#به_قلم_دل❤️🩹
نـائــب الـشـهـیـد
او عمرِ خود گذاشت که عاشق ترین شدیم خواندیم قال صادق و روضه نشین شدیم..
#امام_صادق_علیه_السلام
#مروج_عاشورا
#هجران
به دلِ خاك هجرانخوردهای..
که خون شده شب و روز از فراق
حق بدهید امروز شما را
«اباعبدالله» صدا بزند ..
به چشمِ روایت خواندهای ..
که رنگِ کربلا را خیلی وقت است ندیده..
حق بدهید امروز میانِ
باب فی الزّیارتِ الحُسینِ روایات شما ..
پَرسه بزند و آه بکشد ...
به اشكهایی که عُمری ...
پایِ روضه جاری شده ..
حق بدهید امروز به پایِ..
مُصیبتِ فراق هِی ببارد و ببارد و ببارد و ..
به درددلِ غریبها... آشنا شمایید ..
برای هر نفسی که آه میشود ...
برای هر دمی که حسین است و ...
برای هر بازدمی که اشك..
مدیون شماییم ...
همگریهیِ ما ... همروضهیِ ما ...!
رواجِ ذکرِ نامِ محبوب، گاهِ دلتنگی را
شما یادِ ما دادید ...
مُروّج عاشورا !
نفسی نمانده ...
دستِ ما را ..
برسانید به حَرم ...
برسانید به مُحرّم ...
#به_قلم_دل ِدلتنگ !...💔
پ.ن:
هجران بلایِ ما شد ...
جانا ! بلا بگردان ...
#برایش_نوشتم
کاش قبل از گذاشتنِ آخرین لحد
دستهایم را باز کنند
میخواهم وقتی آمدی..
بی هیچ حرف و حدیثی
فقط بغلَت کنم ...
#ابیعبدالله
#به_قلم_دل💔
. @ir_naeboshahid .
#برایش_نوشتم
از وقتی شنیدم
پا به پایَم مینشینی
تا اشكهایم ببارند ..
از تصوّرِ نگاهَت ...
گریهَم میگیرد و
از اینکه چشمهایم ...
هرچه میگردند
چشمهایت را نمیبینند
بیشتر گریهَم میگیرد !
#ابیعبدالله
#به_قلم_دل💔
. @ir_naeboshahid .
تا بهحال تکهتکه شدنت را فهمیدهای؟ و هربار تکههایِ جانت را یک گوشهای جا گذاشتهای؟ و با هربار تکهتکه شدن درد کشیدهای؟ و با هربار جا گذاشتن، تَه کشیدهای؟
انگار تکهتکه شدهام و تکههایِ جانم را هربار جایی جا گذاشتهام. تکهتکه شدنم را حس کردهام. صدایِ بُریدنِ تکههای جانم را شنیدهام. همانقدر دردناک. جا گذاشتهام؛ همانقدر دردناک. در ۱۳ دیماهِ ۹۸، ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، و حالا ۷ مهر ۱۴۰۳. و هربار درد رویِ درد. من از ۱۳ دیماهِ ۹۸، ساعت ۱:۲۰ بامداد یک کوه خستگیام. که بهار ندید.
حالا اگر بشنوم قاتلینِ تو و مانندِ تو به درَک واصل شدهاند هم دردم دوا نمیشود؛ اگر به چشم ببینم تیرِ غیبی بهشان خورده و هلاک شدهاند هم برایم جبران نمیشود، چطور بگویم دوایِ دردم همان است که سیدمرتضی آوینی گفت؟
-امام به ما آموخت «انتظار در مبارزه است» و این بزرگترین پیامِ او بود، و پس از او، اگر باز هم امیدی ما را زنده میدارد؛ همین است که برایِ ظهور آخرینِ حجتِ حق مبارزه کنیم…
درمانِ تمام دردهایِ بشر همین است، درمانِ تمام دردهای من هم. وصلکنندهٔ تمامِ تکههایِ جانم. جبرانکنندهٔ خستگیهایم. ببینم روزی را که عَلَمدارِ این خیمه [که خداوند باقیِ جانم را به او ببخشد] با همان دستِ جانبازش پرچم را به دستِ صاحبش میرساند…
#به_قلم_دل
#رفیق
جز او ..
هیچکس بلدِ رفاقت نیست...
جز او ..
هیچکس ارزشِ دلبستن ندارد
دوست میخواهی ...
فقط #حسین!
رفیق میخواهی ...
فقط #حسین!
آدمها میآیند و میروند ..
همه ما را رها میکنند ..
تنها #حسین است
که پایِ ما میماند...
تنها #حسین است
که رسم رفاقت بلد است!
یا رفیق من لا رفیق له ..
#به_قلم_دل❤️🩹
#مع_امام_منصور
#العجل
کاش من هم از آنها باشم
آنها که با توأند ...
آنها که در رکابِ تو ...
برایِ خونخواهیِ جدِّ غریبَت
به پا میخیزند ..
آخرش هم ...
در معیّتِ خودت جان میسپارند ..
پ.ن؛
فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ
وَ أَكْرَمَنِي بِكَ أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ
مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ
مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّیاللَّهُعَلَيْهِوَآلِهِ
-زیارت عاشورا
#یاصاحب_الزمان
#به_قلم_دل❤️🩹
#روضه
#آه
قبلِ رفتن...
در آغوشش کشید...
مویش را شانه زد ...
پیشانی و زیرِ گلویش را بوسید...
پیراهنش را مرتب کرد..
برایش لالایی خواند...
آخرش هم...
سفارش کرد مبادا تشنه بماند!
سالها بعد...
پسرش را به آغوش کشید...
در حالیکه ...
مویش به دست باد افتاده بود..
گرگها پیراهنش را دریده بودند و ...
از تشنگی نایِ نفس کشیدن نداشت...
آخرش هم...
با اشك...
خونِ رویِ پیشانیَش را پاک کرد و ...
با آه ...
رگهای گلویش را بوسید!
#به_قلم_دل
عشق را در خستگی چهرهی فرزندان روحالله دیدم! آن زمان که ابر بر غربتشان خون میگریست و کوه از عزمشان به لرزه در میآمد. آنزمان که ماه فریادِ سکوتِ #لباس_های_خاکی را، از فشار سیمهای خاردار میشنید. معبری که باز میشد، مادری که آب میشد و چشم بر در دوخت تا مگر تکهاستخوانی از پسرش را، باد از سیمخاردار پس بگیرد و قرار را بر چشمهای فرسودهاش برگرداند!
عشق را در چین و چروک پیشانی پدری دیدم که غم هجران عزیز جوانشرا به حسین علیهالسلام گفت که داغ جوان دیده است و دیگر کمر راست نکرد.
معنای عشق را میجویی؟ خون این یگانه مردان روزگار صدها هزار تفسیر بر آن زدهاست.
و چه کوته نظرند آنان که چشمشان جز ظاهر این دنیای پست را نمیبیند، و زبانشان جز بر طغیان هزلیات گشوده نمیشود!
عشق را نه در فهرست صد فیلم و سریال درام برتر سینمای جهان دیدم و نه در بوسههای پنهانی تازه جوانان!
عشقرا در پیشانی سوختهی مردان و زنانی دیدم که دنیا را برای اهلش گذاشتند و راهیِ شهر به شهر و روستا به روستای این دیار خاکی شدند، تا دست بگیرند از زندگی بر باد رفتهی مرد سیلزده!
عشقرا دیدم، هرجا ردپایی از #بسیجیان_خمینی یافتم!
نشانشان را از عطر حسین بگیر، که ذوب شدهاند در این کهشکان و تاریخ را به قبضهی سلاح ایمانشان فتح کردهاند.
و چه خوش گفت پیر ما، که راه را با این ستارهها میتوان پیداکرد...
#بسیجی_های_امام_خامنه_ای
#به_قلم_دل
#احتضار
-چشمهایم ...
منّتِ اشک را میکشند
بلکه نگاهت به نگاهشان بیفتد!
-دستهایم ...
روی کیبورد نشسته و ...
دائما اسم تو را تکرار میکنند
بلکه دستگیرشان شوی!
-دهانم ...
نام تو را آه میکشد..
بلکه نفسی تو هم صدایم کنی!
-گوشهایم ...
پُر شده از نوایِ محزونِ غریبیِ تو ...
بلکه تو را بشنوند!
-بینیم ...
سرشارِ عطرِ تربت توست...
بلکه بویِ تو به مشامش برسد!
-استخوانهایم...
دارند از هم میپاشند...
بلکه بغلشان کنی!
-قلبم ...
دارد خودش را
به در و دیوار میکوبد
بلکه دست بگذاری و ...
آرامش کنی!
-خودم ...
چراغها را خاموش کردم..
چشمهایِ اشکیم را بستهام..
هندزفری گذاشتم و ...
ذکرِ اسم تو را پلی کردم...
تا هیچ صدایی جز اسم تو را نشنوم..
دستهایم تسبیحِ تربتت را محکم گرفتهاند..
اسم تو را آه میکشم و ...
همزمان با هرنفس عطرِ خاكِ تربتت را
استشمام میکنم...
قلبم دارد محکمتر صدایت میکند
استخوانهایم تمثالت را
به آغوش کشیدهند..
-قلبم ...
قلبم رو به احتضاره حسین جان!
به فریادم برس!
#به_قلم_دل💔