از منِ برادرِ کوچیکترت بشنو عزیز؛
نتیجهی بعضی کارها تو استمرارش خودش رو نشون میده! ولی ما چون به زندگی زودپزی، فستفودی، به کلیپهای زیر یک دقیقه، به یکشبه راهِ صدساله رفتن عادت کردیم نمیتونیم این «صبرِ مقدس» رو داشته باشیم و بعد نتیجهش؟ ناامیدی از خود و خدا، نعوذبالله.
@ir_tavabin
حتی دروغگوها هم
گاهی وقتها راست میگن
#دیالوگ Exam
@ir_tavabin
خاطرات مشترک! پناه بر خدا از خاطرات مشترک. دیشب با بچهها نشسته بودیم و یاد سه سال پیش و خیابونها و شبگردیها رو زنده کردیم. عجیب بود! خیلی عجیب! بخاطر نوشتن کتاب جدید سه چهارماه گذشته مدام مرور خاطرات میکردم. دیشب که نشستیم به حرف زدن هرچی که بچهها میگفتن سکانس به سکانس میومد تو ذهنم و تو چشمم.. دو جمله میگفتیم و یه جمله نمیگفتیم! عجیب بود..
@ir_tavabin
هرکی هرچی میگه باید سند بیاره. شنیدم فلانی اینطوریه و حس میکنم اونطوریه و پشت سرش میگن فلان و اینا ملاک نیست. اوج بیتقوایی اینه که بدون سند حرفی رو بزنیم! تازه اگه سند هم داشته باشیم شرع مقدس نگفته آبروی کسی رو ببریم.
@ir_tavabin
اجازه نده چیزهایی که به تو صدمه زدن، تو رو تبدیل به فردی کنن که نیستی.
@ir_tavabin
اعتماد به نفس کاذب برای خود و جامعه، از اسرائیل هم مخربتره.
@ir_tavabin
اگه نداریش، ایجادش کن!
غصهخوردن راهکار خوبی نیست..
زمین فوتبال روستایی در لاهیجان
@ir_tavabin
وقتی از جایت تکان نخوری
نجیب میمانی، مثل پیرزنها.
کتاب نون والقلم | جلال آل احمد
@ir_tavabin
استاد فرمودند که من پولی از راه طلبگی در نیاوردم! یکی از شاگردها گفت پس متمکن و پولدار بودین؟ گفت بله! کسی که اهل بیت رو داره، محتاج کسی نیست!
@ir_tavabin
اونجا که سهراب سپهری میگه:
«دلخوشم با نفسی
حبه قندی، چایی
صحبتِ اهلِ دلی
فارغ از همهمهی دنیایی»
@ir_tavabin
از آدمهایی که وقتی پیششون میشینی مدام بدِ بقیه رو میگن، فرار کنیم.
@ir_tavabin
توابین | سید مصطفی موسوی
« يَا مَنْ لَا يَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ عَلَيْهِ » ای خداوندی كه دست رد بر سینه بندگا
ما دعا کردن بلد نیستیم، تعارف که نداریم زبانِ حرف زدن با خدا در عین سادگی، ظرافت و رندی میخواد! که امام سجاد علیهالسلام داشتن. یادگار حضرت امروز دست ماست و میتونیم ازش استفاده کنیم. شاید اگه طلبه نبودم و حتی مذهبی، میگفتم هر آدمی باید این کتاب رو بخونه تا بفهمه که اصلا از زندگی چی باید بخواد..
@ir_tavabin
مَن هانَت عَلَیهِ نَفْسُهُ فَلا تَأمَنْ شَرَّهُ
آن کسی که شخصیتی برای خود قائل نیست از شر او برحذر باش!
#حدیث تحف العقول، صفحه ۳۶۲
@ir_tavabin
مردم ما به شایعات جنگی میخندند!
ولی با شایعات اقتصادی میترسند...
حالا فهمیدیم کی تو این چهل سال کارش رو درست انجام داده..
زنده باد ارتش و سپاه و بسیج 🤍
#هفته_بسیج
@ir_tavabin
خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
سوادِ دیدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی
که نقشِ خالِ توام هرگز از نظر نرود
ز من چو بادِ صبا بویِ خود دریغ مدار
چرا که بی سرِ زلفِ توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گَرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشمِ حقارت نگاه در منِ مست
که آبرویِ شریعت بدین قَدَر نرود
منِ گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارمِ اخلاق عالَمی دگری
وفایِ عهدِ من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود
به تاجِ هدهدم از رَه مَبَر که بازِ سفید
چو باشه در پِی هر صیدِ مختصر نرود
بیار باده و اول به دستِ حافظ ده
به شرطِ آن که ز مجلس سخن به در نرود
جناب حافظ
@ir_tavabin
چه دانستم که این سودا
مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد
دو چشمم را کند جیحون..
@ir_tavabin
شکایت کردن از زندگی - پیش خودمون یا بقیه - هیچ فایدهای نداره و فقط باعث میشه این ناخوشیِ درونی و حس ضعفمون بیشتر بشه!
خودقربانیپنداری یک اتفاق فاجعه برای زندگیمون به حساب میاد.
@ir_tavabin
شب جمعه واسه اموات خیرات کنیم ولو یه ظرف خرما تو مسجد پخش کنیم..
@ir_tavabin
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی میخواستن به کسی که مثلاً خطایی کرده تلنگری بزنن، میگفتن تو از اون کسی که غسل جمعه نمیکنه هم خیلی عاجز و ناتوانتری! و میفرمایند غسل جمعه طهارتِ انسان رو از این جمعه تا هفته بعد حفظ میکنه..
@ir_tavabin
برای ماموریت رفته بودیم پاکستان. تازه چندساعت بود رسیده بودیم به خونهی امن که خستگی امونم رو برید و پلکهام رو سنگین کرد. دو نفر بودیم و منتظر خبر. قرار شد یکی بخوابه اون یکی بیدار بمونه که اگه خبری شد رودست نخوریم. هنوز چشمهام گرم نشده بود که یکهو در چوبی با لگد باز شد و چهارنفر مسلح با صورتهای پوشیده اومدن داخل و ما رو نشونه رفتن! فارسیشون خیلی خوب بود انگار سالها تو تهران کار کرده بودن! شروع کردن به تمسخر قدرت اطلاعاتیمون و حرفهای مفت از قدرت خودشون. چند دقیقهای به سکوت بینمون گذشت اونا منتظر بودن که خبری برسه که بدونن با دو تا اسیر تر و تازهشون چیکار کنن و ما هم داشتیم سکانس آخر زندگیمون رو میدیدیم. هیچجوره تو کتم نمیرفت اینطور بمیرم! بهش گفتم مسلمونی؟ با عصبانیت سر تکون داد که یعنی اره! گفتم میشه وضو بگیرم؟ اول من و من کرد بعدش گفت مشکلی نیست. دو قدمی دستشویی و کلتی که اونجا قایم شده، بودم که گفت نه! اول وصیتت رو بنویس بعد! میخواست مثل بازجوهایی که با بیدار نگهداشتن متهم یا اینکه نذارن کارهای ابتدایی و معمول حتی دستشویی رفتن رو انجام بده و با همین شیوه فرد رو تحقیر کنن، عمل کنه! از تو کیف روی فرش خاکگرفته کاغذ و خودکار در آوردم و به جای نوشتن اطلاعات عملیات و گزارش اولیهی اینکه چطور یک روزه از مرز سیستان خودمون رو رسوندیم پاکستان، مجبور شدم وصیت بنویسم! تو دلم گفتم باز جای شکرش باقیه به جای انگلیسها و آمریکاییها داریم با کسی که میفهمه وصیت چیه و احتمالاً بذاره یه رکعت نماز هم بخونیم میجنگیم! خط دوم وصیتنامه چشمهام رو تو تهران باز کردم..
#خوابنویسیها
@ir_tavabin