خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود
به هر دَرَش که بخوانند بیخبر نرود
طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی
ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود
سوادِ دیدهٔ غمدیدهام به اشک مشوی
که نقشِ خالِ توام هرگز از نظر نرود
ز من چو بادِ صبا بویِ خود دریغ مدار
چرا که بی سرِ زلفِ توام به سر نرود
دلا مباش چنین هرزه گَرد و هرجایی
که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
مکن به چشمِ حقارت نگاه در منِ مست
که آبرویِ شریعت بدین قَدَر نرود
منِ گدا هوس سروقامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود
تو کز مکارمِ اخلاق عالَمی دگری
وفایِ عهدِ من از خاطرت به در نرود
سیاه نامهتر از خود کسی نمیبینم
چگونه چون قلمم دودِ دل به سر نرود
به تاجِ هدهدم از رَه مَبَر که بازِ سفید
چو باشه در پِی هر صیدِ مختصر نرود
بیار باده و اول به دستِ حافظ ده
به شرطِ آن که ز مجلس سخن به در نرود
جناب حافظ
@ir_tavabin
چگونه از من میخواهی چیزی را شرح دهم که شرحی ندارد؟
@ir_tavabin
چه دانستم که این سودا
مرا زینسان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد
دو چشمم را کند جیحون..
@ir_tavabin
شکایت کردن از زندگی - پیش خودمون یا بقیه - هیچ فایدهای نداره و فقط باعث میشه این ناخوشیِ درونی و حس ضعفمون بیشتر بشه!
خودقربانیپنداری یک اتفاق فاجعه برای زندگیمون به حساب میاد.
@ir_tavabin
شب جمعه واسه اموات خیرات کنیم ولو یه ظرف خرما تو مسجد پخش کنیم..
@ir_tavabin
حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتی میخواستن به کسی که مثلاً خطایی کرده تلنگری بزنن، میگفتن تو از اون کسی که غسل جمعه نمیکنه هم خیلی عاجز و ناتوانتری! و میفرمایند غسل جمعه طهارتِ انسان رو از این جمعه تا هفته بعد حفظ میکنه..
@ir_tavabin
برای ماموریت رفته بودیم پاکستان. تازه چندساعت بود رسیده بودیم به خونهی امن که خستگی امونم رو برید و پلکهام رو سنگین کرد. دو نفر بودیم و منتظر خبر. قرار شد یکی بخوابه اون یکی بیدار بمونه که اگه خبری شد رودست نخوریم. هنوز چشمهام گرم نشده بود که یکهو در چوبی با لگد باز شد و چهارنفر مسلح با صورتهای پوشیده اومدن داخل و ما رو نشونه رفتن! فارسیشون خیلی خوب بود انگار سالها تو تهران کار کرده بودن! شروع کردن به تمسخر قدرت اطلاعاتیمون و حرفهای مفت از قدرت خودشون. چند دقیقهای به سکوت بینمون گذشت اونا منتظر بودن که خبری برسه که بدونن با دو تا اسیر تر و تازهشون چیکار کنن و ما هم داشتیم سکانس آخر زندگیمون رو میدیدیم. هیچجوره تو کتم نمیرفت اینطور بمیرم! بهش گفتم مسلمونی؟ با عصبانیت سر تکون داد که یعنی اره! گفتم میشه وضو بگیرم؟ اول من و من کرد بعدش گفت مشکلی نیست. دو قدمی دستشویی و کلتی که اونجا قایم شده، بودم که گفت نه! اول وصیتت رو بنویس بعد! میخواست مثل بازجوهایی که با بیدار نگهداشتن متهم یا اینکه نذارن کارهای ابتدایی و معمول حتی دستشویی رفتن رو انجام بده و با همین شیوه فرد رو تحقیر کنن، عمل کنه! از تو کیف روی فرش خاکگرفته کاغذ و خودکار در آوردم و به جای نوشتن اطلاعات عملیات و گزارش اولیهی اینکه چطور یک روزه از مرز سیستان خودمون رو رسوندیم پاکستان، مجبور شدم وصیت بنویسم! تو دلم گفتم باز جای شکرش باقیه به جای انگلیسها و آمریکاییها داریم با کسی که میفهمه وصیت چیه و احتمالاً بذاره یه رکعت نماز هم بخونیم میجنگیم! خط دوم وصیتنامه چشمهام رو تو تهران باز کردم..
#خوابنویسیها
@ir_tavabin
بینظر بودنِ موقت درباره مسائل مختلف، نشان کمهوشی یا بیتفاوتی ما نیست. ما فقط نمیخوایم شتابزده و جَوگیرانه اظهار نظر کنیم.
@ir_tavabin
به بچهدارها سخت نگیریم.
همینجوری وضعیت مملکت تو افزایش نسل خوب نیست! تو خیابون بهشون راه بدید، کرایه خونه کمتر بگیرید، تو بازار تخفیف بدید، تحویل بگیرید خلاصه
@ir_tavabin