16.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ مهم سردار حاجیزاده به سوال کلیدی رئیس عدلیه: علت پیشرفت چشمگیر هوافضای سپاه طی یک دهه اخیر چیست؟
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچههایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا (س) را دیدم...
هدایت شده از تحولات اورآسیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فیلم های تلویزیونی روسیه نشان می دهد که نیروهای روسی در نزدیکی بلندی های جولان اسرائیل در سوریه مستقر شده اند.
✍ جهان برای اتفاقات بی نظیر آماده میشود. در طوفان بعدی مقاومت، #روسیه و #چین هم وارد معرکه خواهند شد‼️
☫(#قفقاز و #آسیای_مرکزی)✨
☫@mojahedan_14✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خروش میلیونی در جاکارتا/ اندونزی در حمایت از فلسطین👌
#طوفان_الاقصی
🔺 عامل قتل جورج فلوید سیاهپوست آمریکایی کشته شد
🔺 افسر پلیس درک شووین در یک زندان آمریکایی درگذشت. او در زندان با ضربات چاقو مورد حمله قرار گرفت و حالا پلیس مرگ وی را تایید کرده است.
#اخبار_مقاومت_اسلامی
@akh_moq_is
دوباره چشمهی اشک است که میجوشد
در امتداد نالهی یک طفل به پای تابوتی…
خـــــــــدا مادرم را کجا می برند؟
ایام فاطمیه تسلیت و تعزیت باد…
بی تو با شمع علی تا به سحر می سوزد
شمع می میرد و او بار دگر می سوزد
یک نفر مثل درختان سپیدار بلند
در خیالش همه شب بین دو در می سوزد . . .
ای بتول پاک السلام / قلب چاک چاک السلام
حاصل جوانی علی / ماه ارغوانی علی
لحظه ای درنگ کن بمان / وقت ناتوانی علی
بی تو سر بلند میکنند / دشمنان جانی علی
بی تو سجده میکند به خاک / روح آسمانی علی
ایام فاطمیه ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﺎﺩ
⛔ *هشدار!جدی بگیرید* ،،،،...این مهمترین عامل مرگ ومیر جوانانی هست که بعداز فوت خانواده اعلام میدارند که فرزندمان هیچ مریضی یا سابقه بیماری نداشته و صبح سالم بیرون رفت ولی یهو خبر مرگش بهمون رسید، یا اینکه سالم بود خوابید بیدار نشد، وحشتناک ترین سمی که تولید میکند عامل سنگکوب قلب وسپس مغز در جوانان میگردد، لطفا اطلاع رسانی کنید که این نوشیدنی بعلت گیرایی و ایجاد انرژی فوری و بسیار بالا موجب اکثر مرگهای بی نشان میگردد وضمنا ازاین قبلی نوشیدنیها در کافی شاپها و محل دورهمیها فراوان گشته!
17.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 یمن کجاست؟
این نوجوان عزیز خیلی جالبتر از صد تا کارشناس بینالملل، روشنگری می کند!
کرانه باختری تصمیم گرفت سازش کند و غزه تصمیم گرفت مقاومت کند. حال ببینید نتیجه سازش و مقاومت چیست!
سازش، مرگ تدریجی بدون درد یک ملت است
اما مقاومت، پیروزی تدریجی یک ملت توام با اذیت و درد است.
و حالا بخشی که تصمیم گرفت مقاومت کند، در حال نجات دادن کل ملت فلسطین است و بخش دیگر سرخورده از شکست های سازش کارانه باید تصمیم بگیرد که عزتِ مقاومت را می خواهد یا ذلتِ سازش را...
کدام یک؟
بله عزیزانم
مقاومت درد دارد
اذیت دارد
تحریم دارد
محاصره دارد
تخریب دارد
جنگ و خونریزی دارد
اما ضرر و زیان ندارد
سرانجام همه اش سود است
لن یضروکم الا اذی!
هدایت شده از روشنگری
38.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
افاضات ضرغامی
ضرغامی یک روز علیه حجاب حرف زد
یک روز علیه امر به معروف و نهی از منکر
و یک روز از خوانندگی زن
این موجود اگر تروریست فرهنگی نیست پس چیه؟
هدایت شده از موج روشنگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاخام یهودی :
🔺از نظر اعتقادات یهودی ، 100٪ مطمئن هستم که دولت اسرائیل پایان خواهد یافت. این از نظر دینی است . ما منتظر آن روز هستیم و برای آن روز دعا می کنیم. مطمئنم این روز خیلی زود فرا خواهد رسید.
@moje_roshangari👈
هدایت شده از اخبار فوری و مهم 🔖) روی عضویت کلیک کنید ✅
🔴 آمادگی ارتش برای ارائه کمکهای درمانی به غزه
فرمانده کل ارتش:
🔹در عملیات و جنگ اخیر هیچ دستاورد نظامی نصیب رژیم صهیونیستی نشد. این واقعه نشان داد به معنای واقعی کلمه اسرائیل سستتر از خانه عنکبوت است.
🔹ما به داخل کشور و مجامع بین المللی اعلام کردهایم حاضریم به نزدیکی نوار غزه برویم و کمکهای درمانی لازم را به مردم غزه ارائه کنیم.
🌐اخبار فوری ومهم 👇
https://eitaa.com/joinchat/1958215808C9352291667
🔺اساس پرونده کرسنت فروپاشید/ جریمه ۳۲ میلیارد دلاری هوا شد؟
🔹محمد دهقان معاون حقوقی رئیسجمهور گفت:
عدم پیگیری صحیح پرونده میتوانست ایران را در سال گذشته با یک جریمه ۳۲ میلیارد دلاری مواجه کند اما با اقدامات صورت گرفته اساس پرونده کرسنت فروپاشید.
🔹خوشبختانه با پیگیریهای حقوقی دولت پرونده کرسنت به یک نقطه مثبت رسیده است، ما در گام نخست توانستیم سر داور این پرونده را به دلیل خیانت عزل کنیم و در گام بعدی وکیل خارجی نیز استعفا داد.
🔹 داور ایرانی که برای این پرونده در نظر گرفته شده بود نیز به دلیل عدم اشراف به موضوع و برخی اتهامات وارده برکنار شد و داور جدید ایرانی معرفی شد.
🔹شرکت کرسنت جوسازیهای فراوانی را علیه این داور ایرانی ایجاد کرد و حتی به دنبال عزل وی بود اما تلاش آنها به جایی نرسید و اتفاقا داور شرکت کرسنت به دلیل توهین به مقدسات مذهبی در رسانههای خارجی با درخواست ایران عزل شد.
@khate_energy
1_7414395129.pptx
20.49M
پرده نگاری (پاورپوینت) طوفان الاقصی
آبان۱۴۰۲ با آخرین تغییرات
استاد تشکری زاده
👌ابتکار یک پزشک در انجام امر به معروف و نهی از منکر.......
#بی_تفاوت_نباشیم
#غیرت_دینی
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت چهارم -
با شنیدن صدای موتور سرش را بلند میکند و به من نگاه میکند. لعنتی! او نیست. با این که استرس زیادی دارم و خیلی خوب میدانم که این میزان اضطراب ممکن است باعث تصمیم گیری اشتباهی شود؛ اما مطمئنم که خودش نیست.
سامان را خطاب قرار میدهم:
-سرعتت رو کم کن، بزار بره.
سامان بلافاصله پایش را روی ترمز فشار میدهد تا پراید سفیدی که شباهت زیادی با ماشین سوژهی ما داشت، از ما فاصله بگیرد.
نگاهی به ساعتم میاندازم که عقربههایش روی اعداد چهار و بیست و پنج دقیقه قفل شدهاند. با حرص میپرسم:
-به نظرت تا حالا رفته خونه؟
سامان نگاهی به ساعتش میاندازد و میگوید:
-خیلی دیر شده، حتما رفته.
و طوری که ناگهان به یاد دل نگرانیهای گذشتهاش افتاده باشد، میگوید:
-ما هم دیگه نباید اینجا وایستیم... ممکنه موقعیتمون لو بره... اصلا از کجا معلوم تا حالا آمارمون رو...
حرفش را قطع میکنم:
-تو نمیتونی دو دقیقه خفه خون بگیری؟
هوای داخل کلاه خفه و غیر قابل تحمل است و همین موضوع هم حسابی کلافهام میکند. چشمهایم را میبندم و به ساعاتی که در طول این مدت سوژه به خانه برگشته فکر میکنم. او همیشه بین ساعت چهار تا چهار و نیم به خانه برمیگردد و با توجه به تحلیلهایی که به دست ما رساندهاند همان نیم ساعت نیز به میزان ترافیک مسیر بازگشتش بستگی مستقیم دارد.
بعید است حالا به خانه رفته باشد، ما از همان مسیری به سمت خانهاش آمدیم که انتخاب اول است و حالا میتوانم تا حد زیادی مطمئن باشم که اگر اتفاق خاصی رخ ندهد، او به سمت ما خواهد آمد.
سامان نمیتواند به سکوتش ادامه دهد:
-آقا بشیر تو صد متری خونه یکی کله گندهای این مملکتیم... اونم با این موتور و هیبتی که داریم، بزار زودتر بریم تا داستان نشده.
نفس کوتاهی میکشم تا سامان را ساکت کند که ناگهان صدای ماشینش را میشنوم. سرم را به عقب برمیگردانم و نگاهش میکنم... خودش است... با پا به سامان میزنم و میگویم:
-خودشه... آتیش کن بریم.
سامان انگشتش را روی دکمهی استارت موتور نگه میدارد، سپس به سمت پراید سفید سوژه حرکت میکند. پیراهن مردانهی آبی کم رنگی به تن و موهایش را به یک سمت خوابانده است. سامان میخواهد فاصلهاش را با ماشین سوژه کم کند که تذکر میدهم:
-آرومتر، گفتم درست جلوی در خونشون...
فهمیدی؟
سامان چیزی نمیگوید، فقط سرعتش را کم میکند. از حرکاتش چشم برنمیدارم، مطمئنم که اگر به حضور ما شک کند ممکن است ما را با یک چالش جدی رو به رو کند. او یکی از رزمندگانی است که سابقهی جنگ با داعشیها را در کارنامه خود دارد و به قدری با تجربه هست که بتواند از پس ما برآید. هنوز کمی با خانهاش فاصله داریم که متوجه میشوم دارد از آیینهی وسط به موتور نگاه میکند، بیتوجه به آدمهای اطراف به سامان میگویم:
-حالا وقتشه... دیر بجنبی کارمون ساخته است... برو طرفش!
سامان دستگیرهی موتور را به طرف خودش میچرخاند تا در کسری از ثانیه سرعتش چند برابر شود. اسلحهام را از پشت کمرم خارج میکنم. هوای داخل کلاه کاسکت چند برابر شرجیتر از بیرون است و قطرات عرق روی پیشانیام به داخل چشمم میرود و چشمم را میسوزاند. با این حال پلک نمیزنم، میدانم که حالا متوجه من شده و ممکن است هر اقدامی را انجام دهد.
نگاهی به جلوی ماشینش میاندازم، یک زن و مرد در حال عبور از کوچه هستند و چند کودک هشت نه ساله مشغول بازی کردن جلوی درب خانهشان... نفس کوتاهی میکشم و سعی میکنم تا به چیزی جز موفقیت در کار فکر نکنم. به آرامش مردم فکر نمیکردم، به وحشتی که ممکن است تا مدتها در جان آن بچهها بماند فکر نمیکنم...
فقط به شکارم فکر میکنم، به همین سه ثانیهای که نقشی اساسی برای برندهی این نبرد دارد. سامان حالا ما را درست به کنار درب راننده میرساند و من بدون آنکه بخواهم به چیزی فکر کنم، انگشتم را روی ماشهی اسلحهام فشار میدهم و قبل از آن که بخواهد عکس العملی داشته باشد پنج گلوله پی در پی را به طرفش شلیک میکنم...
در کسری از ثانیه دماغم پر میشود از بوی باروت و گوشهایم چیزی جز صدای شلیک گلوله و شکسته شدن شیشهی ماشینش را نمیشود...
حتی فریاد هم نمیزند، تنها دستش را روی فرمان ماشین نگه میدارد تا مبادا کنترل خودرو از دستش خارج شود و آسیبی به کودکانی که کمی جلوتر هستند، برسد.
سامان گاز میدهد تا در میان بهت و وحشت کودکانی که از ترس به دیوار چسبیده اند، از محل حادثه فرار کنیم.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
- پایان قسمت چهارم -
❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آیدی کانال مجاز است❌
- رمان امنیتی #کلنا_قاسم -
- قسمت پنجم -
- فصل دوم -
« همسر شهید حسن صیاد خدایی »
منتظرم.
این تنها کاری است که از من برمیآید...
انتظار تنها کاری است که در تمام سالهای بعد از ازدواج به آن عادت کردهام.
چه وقتی که توی حسن در ماموریتهای برون مرزی بود، چه حالا که از اولین ساعتهای روز میرود و تا از چهارچوب درب داخل نشود و به خانه برنگردد من را چشم انتظار نگه میدارد...
من خیلی سال است که با این انتظار زندگی میکنم. تمام روزهایی که حسن در سوریه میجنگید و به او دسترسی نداشتیم، من با دستهایی لرزان صفحات سایتهای خبری را ورق میزدم. خودم هم نمیدانم دنبال چه میگشتم؛ اما میدانم ماندن در این برزخ بیخبری چقدر تلخ و سخت است.
انسان زاده شده تا در زندگی با مشکلات مختلف رو در رو شود و به آن عادت کند؛ اما...
من هنوز هم نتونستم به این انتظار غلبه کنم.
بعضی وقتها ظرفهای شسته شده را دوباره آب میکشم، خانه را چند باره جارو میزنم و برای چندمین بار کانالهای تلوزیون را عوض میکنم؛ اما خودم را به هر کاری که مشغول میکنم، نگاهم به ساعت است و انگشتان زمخت این انتظار را به روی گلویم احساس میکنم که چطور میخواهند خفهام کنند...
ساعت؟ شبیه آدمهایی که جایی در میان زمان گم شدهاند، هراسان نگاهی به ساعت روی دیوار میاندازم، نزدیک آمدنش شده... همیشهی خدا حوالی ساعت چهار و نیم که میشود از سر جایم بلند میشوم تا چایی را دم کنم. خستگیهایی که حسن من در طول روز تحمل میکند فقط با یک استکان چایی لب سوز است که شسته میشود و میرود.
کتری را پر از آب میکنم و چراغهای خانه را روشن میکنم و منتظر میمانم تا شبیه هر روز با ریتم مخصوص به خودش زنگ درب را بزند؛ اما به یک باره...
صدایی وحشتناک از داخل کوچه دلم را میلرزاند، صدای شلیک گلوله است. صدا دوباره تکرار میشود، یک بار دیگر و یک بار دیگر...
هراسان از پنجرهی اتاق به داخل کوچه نگاه میکنم، ماشینش وسط کوچه پارک شده و راکب موتور هنوز دارد به سمت داخل ماشین شلیک میکند...
دیگر نمیفهمم چطور چادرم را از کنار جا نمازم برمیدارم.
دنیا پیش چشمهایم تار میشود، دیگر نمیبینم... انگار سیستم عصبی مغزم توانایی تحلیل دیدههایم را ندارم، فقط میشنوم...
مردم جیغ میزنند، موتوری گاز میدهد و من پایم را به روی زمین میکوبم تا زودتر برسم؛ اما نمیرسم...
نمیدانم راهم دور شده یا زمان دارد سر به سرم میگذارد، هر ثانیه برایم به اندازه صد سال میگذرد...
هر طور که هست خودم را به کوچه میرسانم، هنوز کسی نزدیک ماشین نشده است.
سرم را نزدیک شیشهای که با ضرب گلوله خرد شده میکنم و فریاد میزنم... هنوز نفس میکشد. صدای نفسهایش را میشنوم. خون تمام صورتش را پوشانده و سرش به روی شانهی چپش تکیه زده است. معلوم است که نمیتواند سرش را تکان دهد. چشمهایش نیمه باز است و تنش میلرزد.
ماشین پر شده از بوی خون و باروت...
منتظرم تا شاید یکی به کمک من بیاید، آمبولانس خبر کند؛ اما...
این انتظار بدجور راه گلویم رو میبندد، انقدر که دیگر حتی نمیتوانم جیغ بزنم و تنها کاری که از من در کنار پیکر غرق خون عزیزترین فرد زندگیام برمیآید، همین انتظار است.
نویسنده:
#علیرضا_سکاکی
@RomanAmniyati
❌کپی با ذکر نام نویسنده و قید آی دی کانال مجاز است❌