eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
5.8هزار دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
24هزار ویدیو
236 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدی که سعی داشت زندانیان سیاسی را هم‌نظر با خود کند 🔹شهید ابوالفضل پاکداد در دوره راهنمایی بود که عکس شاه و تزئیناتی را که برای مراسم جشن روز چهارم آبان (روز تولد شاه) در مدرسه نصب کرده بودند به همراه دوستانش پاره کرد، به همین دلیل پدرش را به شهربانی احضار کردند و خواستار تحویل دادن ابوالفضل به شهربانی شدند که با اصرار او از دستگیری ابوالفضل صرف نظر و به گرفتن تعهد از پدرش اکتفا کردند. 🔹ابوالفضل پاكداد در زندان بر روی عقايد زندانيان سياسی كار می‌كرد تا بلكه پس از اصلاح بتواند آن‌ها را به جبهه ببرد و عاقبت به خيرشان كند. او در آخرين روزهای عمر خويش از تمامی تعلقات دنيوی دوری گزيده و شهادت را با تمام وجود لمس كرده و يقين پيدا كرده بود كه شهيد می‌شود. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مضطر جدید ترین اثر حسن روح الامین با روضه خوانی حاج محمود کریمی رونمایی شد 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
را صدا بزن 📿 اول وقت 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
-پنجم هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد ... لقبم اسب سرکش بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... چشمم به دهنش بود ... تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه ... هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت ... مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره ... تمام توانش همین قدره ... علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم ... اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد ... دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد ... مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی ... نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه ... اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده ... با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه ... فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم ... و دائم الوضو باشم ... منم که مطیع محضش شده بودم ... باورش داشتم ... 9 ماه گذشت ... 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود ... اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ... مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده ... اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت ... لابد به خاطر دختر دخترزات ... مژدگانی هم می خوای؟ ... و تلفن رو قطع کرد ... مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ... مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده ... تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه ... چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت ... نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد ... با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت؟ نمی دونم ... مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین ... - شرمنده ام علی آقا ... دختره ... نگاهش خیلی جدی شد ... هرگز اون طوری ندیده بودمش ... با همون حالت، رو کرد به مادرم ... حاج خانم، عذر می خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید ... مادرم با ترس ... در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه ... بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟ ... دختر رحمت خداست ... برکت زندگیه ... خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده ... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق ... با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... بغلش کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد ... چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... دانه های اشک از چشمش سرازیر شد . - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ... حق خودته که اسمش رو بزاری ... اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید ... خوش آمدی زینب خانم ... و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی ... 👈ادامه دارد… 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سپید بی پایان تجربه‌گرانی که پس از تجربه نزدیک به مرگ زندگی دنیوی خود را فراموش کردند 🔸 این قسمت: آخرین بازدم هر روز ساعت ۱۷:۳۰ بازپخش: ساعت ۲۲:۳۰ و ۱۲:۱۵ روز بعد از شبکه چهار سیما 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
10.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️صحنه‌هایی از حملات خمپاره‌ای گروهان‌های قدس به پایگاه‌ها و ادوات جنگی ارتش رژیم صهیونیستی در محورهای مختلف نبرد در نوار غزه 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
www.vaezin.com - معجزه حضرت زهرا(س).mp3
4.62M
📲 فایل صوتی 🎙واعظ: حاج آقا 🔖 معجزه حضرت زهرا (س) 🔖 ■ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
جاودان گشت نام تو گرچه قاف، الف، سین و میم شدی.. •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا غریب الغرباء مونس تمام درد و غصه‌هام... یا معین الضعفاء تویی آبروی هر شاه و گدا... 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنگوی نیروهای مسلح یمن: در صورت تامین‌نشدنِ غذا و داروی مردم غزه، از عبور کشتی‌هایی که مقصدشان اسرائیل است نیز جلوگیری می‌کنیم 🔸نیروهای مسلح یمن اعلام می کنند که در صورت عدم ورود غذا و داروی مورد نیاز آنها به نوار غزه از عبور کشتی هایی که به سمت رژیم صهیونیستی از هر ملیتی در حرکت باشند جلوگیری کرده و به هدف قانونی برای نیروهای مسلح ما تبدیل خواهند شد. 🔸به منظور اطمینان از ایمنی ناوبری دریایی، ما به همه کشتی‌ها و شرکت‌ها نسبت به معامله با بنادر رژیم صهیونیستی هشدار می‌دهیم. 🔸نیروهای مسلح یمن تعهد کامل خود را به ادامه حرکت تجارت جهانی از طریق دریای سرخ و عربی برای همه کشتی‌ها و همه کشورها به جز کشتی‌های مرتبط با رژیم صهیونیستی یا حمل کالا به بنادر این رژیم تأیید می‌کنند. 🔸نیروهای مسلح یمن این تصمیم را از لحظه اعلام این بیانیه اجرا خواهند کرد. 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 دیگه نباید می‌خوندم! داستان تلخ امیر لعل‌اول از دوران سخت مقابله با بیماری سرطان حنجره 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran