5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ ذکر مصیبت حضرت زهرا (س) توسط حاج قاسم سلیمانی و اشک های رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله کرمان
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای خواهر!
اگر در بیرون از خانه حجابت را حفظ نکردی بدان که رگباری به قلب من زده ای ،
خواهر بدان که حجاب تو از خـون شهیـدان کمتر نیست.
🌷شهید همت الله مسترشد🌷
محل شهادت: رقابیه
عملیات فتح المبین ، ۱۳۶۱/۱/۲
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
📷روایت شهیدی که مزارش بوی عطر میدهد
🔹نام شهید سید احمد پلارک برای ملت ایران به ویژه مردم تهران نامی آشناست. مزارش امروز زیارتگاه افرادی است که شهدا را واسطه اجابت حاجتشان میکنند؛ ماجرای عطر مزار وی زبانزد عام و خاص است.
🔹یکی از خصوصیات اخلاقی شهید سید احمد پلارک این بود که به مادرش احترام می گذاشت و عقیده ی خاصی به خواندن نماز اول وقت داشت، همیشه نماز شبش را به جا می آورد و غسل جمعه ی خود را بهطور مداوم انجام میداد. وی نیز سورهی واقعه را تلاوت میکرد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوش مصنوعی، صحنه هایی از هجوم به خانه حضرت زهرا سلامالله علیها را بازسازی و برای تبیان به تصویر کشیده است.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
#سلامامامزمانم ❤️
🌿 پشت دیوار بلند زندگی
مانده ایم چشم انتظاریک خبر
🌺 یک انا المَهدی بگو
یاابن الحسن(عج)
تا فرو ریزد حصار غصه ها
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#التماس_دعای_فرج 🤲
اللهم عجل لولیک الفرج
#جمعه_های_مهدوی
#خدا را صدا بزن
📿 #نماز اول وقت
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
💌 داستان عاشقانهودنباله دار
💟 #مثل_هیچکس
#قسمت_دهم
ساعت قرار فرا رسید. از دور میدیدمش. با آنکه یک ربع زودتر رسیدم اما محمد قبل از من آمده بود. نزدیک تر رفتم و بعد از سلام گفتم :
_کی اومدی؟ هنوز یه ربع مونده.
+ ما اینیم دیگه. میخوای برم یه ربع دیگه بیام؟
خندیدم و گفتم :
_ نه. ساعتمو یه ربع میکشم جلو فکر میکنم سر موقع رسیدی. سرماخوردگیت بهتر شده؟
+ الحمدلله. خوبم.
همانطور که قدم زنان می رفتیم، پرسیدم :
_میشه بگی چرا اون روز زنگ زدی گفتی بیام بهشت زهرا؟
پس از چند ثانیه سکوت گفت :
+ جواب این سوالتو بعدا میدم. بقیه رو بپرس.
_ باشه. هرجور صلاح میدونی. قبل از همه ی حرفا بگم که من نمیخوام چیزی رو زیر سوال ببرم هرچی میپرسم فقط برای اینه که دنبال جوابم. امیدوارم حرفام ناراحتت نکنه. راستش اون روز که رفتم قطعه ی 24 قبر یه شهید هم سن خودمو دیدم. خیلی فکر کردم ولی نفهمیدم چرا باید یه جوون بیست ساله زندگیشو بذاره بره جنگ و شهید شه. جلوتر که رفتم دیدم همه سن و سالی اونجا هستن. پیر و جوون نداره. یاد پدرت افتادم. پدرت حتما خانواده شو دوست داشت، حتما با شما زندگی خوبی داشت، پس چی باعث شد شمارو ول کنه و بره؟
همانطور که با دقت به حرف هایم گوش میداد به نیمکت خالی اشاره کرد و نشستیم. محمد که به زمین خیره شده بود بعد از کمی سکوت گفت :
+ چقدر از روزای جنگ یادته ؟
کمی فکر کردم، بیشترین چیزی که یادم می آمد استرس شنیدن آژیر قرمز و پناه بردن به انباری زیر زمین بود. یادم آمد روزی که جنگ تمام شد برای تعطیلات تابستانی شمال بودیم و از رادیوی ویلای خاله مهناز خبر را شنیدیم. گاهی هم در محله خبر شهادت همسایه ها می آمد و مادرم برای تسلیت می رفت. گفتم :
_ خانوادهم سعی میکردن منو از فضای جنگ دور نگه دارن. چیز زیادی توی خاطراتم نیست. بیشتر همون استرس آژیر قرمز...
+ وقتی صداشو میشنیدی خیلی میترسیدی؟
_ آره. مادرم سعی می کرد آرومم کنه و بگه چیز مهمی نیست.
+ فک میکنی اگه یه روز وقتی پدرت سر کار بود و شما نشسته بودین تو خونه یهو یکی با زور میومد تو چقدر میترسیدی؟ یا مادرت چه حالی می شد؟
منظورش را از این مثال فهمیدم. گفتم :
_ من میدونم اونا رفتن تا جلوی خیلی از اتفاقات بدترو بگیرن. ولی نمیفهمم چی باعث شده از همه چی دل بکنن. منظورم اون نیروی درونیه. چون من حاضر نیستم چنین کاری کنم.
+ میتونی بگی چی باعث شد اون روز سر دعوا با آرمین، رو شونم بزنی و بگی "از طرف دوستم ازت عذرخواهی میکنم." ؟ با اینکه میدونستی به صورت منطقی ممکنه همه چیز بینتون خراب شه.
_ چون میدونستم سکوتم اشتباهه.
+ چرا؟ خب اگه سکوت میکردی الان دوستیتون بهم نخورده بود.
_ زور میگفت، غرورش خیلی زیاد بود. با سکوت من غرورش بیشتر میشد. اینجوری برای اونم بهتر شد که بدونه همیشه حق با خودش نیست.
+ پس یه نیروی درونی باعث شد کار درست رو به قیمت از دست دادن دوستت انجام بدی. پدر منم رفت چون دید دارن زور میگن، حق با اونا نیست. با اینکه میدونست شاید بعد رفتنش همه چیز برای ما خراب شه.
جوابش قانع کننده بود ولی از بین رفتن دوستی کجا و مرگ کجا؟ انگار ذهنم را خوانده بود، ادامه داد :
+ میدونم الان داری فکر میکنی از دست دادن زن و بچه و زندگی با از دست دادن یه دوست خیلی فرق داره. ولی اینو بدون، اون نیروی درونی که بین تو با امثال پدر من هم وجود داره متفاوته. این مثال رو زدم تا بگم گاهی آدم حس میکنه بعضی چیزا وظیفشه، به گردنشه، حتی اگه بدونی در قبال انجام دادنش یه سری چیزا رو از دست میدی. و البته شاید هم بعدش چیزای بزرگتری بدست بیاری.
سرم را به نشانه ی تایید حرف هایش تکان دادم و گفتم :
_ میفهمم...
محمد ادامه داد :
+ بعضی چیزا حس کردنیه. شاید هرچقدرم برات دلیل و آیه بیارم بازم نتونی کار پدرمو درک کنی. مثل کاوه که شاید رفتار اون روز تورو درک نکنه.
چند دقیقه ای به سکوت گذشت تا به پیشنهاد محمد از پارک بیرون رفتیم و بستنی خوردیم. هرچه اصرار کردم اجازه نداد پول بستنی را حساب کنم. ساکت بودم و به نیروی درونی که محمد درباره اش حرف میزد فکر می کردم...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تعریف یک تجربه گر مرگ موقت از مرگ
زندگی پس از زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🔻در میان کسانی که حاضر به تسلیم نشدند، چندین ایرانی بودند که در آخرین جایگاه در تپه ای نزدیک شهر حماه، قهرمانانه به شهادت رسیدند.
پیکر آنها توسط تروریست های تحریر الشام کشف شد.
✍ درحالیکه خوده سوری ها عقب نشینی میکنند، ایرانی ها میمانند و میجنگند.
این غیرت شیعی ما هست که نفس آخر در مقابل کفر میجنگیم
حتی در زمان عقب نشینی خود ارتش سوری ما ماندیم
بماند به یادگار
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
🔴دیر الزور کاملا سقوط کرد و به دست ارتش دموکراتیک سوریه افتاد
با سقوط دیرالزور ارتباط زمینی ایران و لبنان(حزبالله) به طور کامل بسته شد.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran