خنده ات طرح لطیفیست
ڪہ دیدن دارد
ناز معشوق دلآزار
خریدن دارد..
#شهید #حسین_مشتاقی
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
8.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نماهنگ زهرا چرا دست به پهلو گرفتی؟!
🎙با نوای شهید مدافعحرم #حامد_بافنده
⚫️#فاطمیه_شهدایی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
جلیل محبی، دبیر سابق ستادامربه معروف: هرکس قدرت میگیرد مشکلات را از تحریم میداند، همان کس که قبل از قدرت مشکلات را از سوءمدیریت میدانست.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
سردار سلامى: دشمن در واشنگتن و نیویورک برای ایران رییس جمهور انتخاب میکند
فرمانده كل سپاه پاسداران:
🔹️دشمن در حوادث اخیر هرچه لشکر و یگان تربیت کرده بود با همه توان به میدان آورد، اما قاطعانه شکست خورد و امروز آتش تفرقه به جان دشمنان افتاده است و به همدیگر بی اخلاقی میکنند و شکست خوردند و عصبی هستند.
🔹️دشمن در واشنگتن و نیویورک برای ایران رییس جمهور انتخاب میکند و میگویند او رئیسجمهور دموکراتیک ایران است، این مسئله مضحک به نظر میرسد. لذا دشمن شناسی و تاریخ شناسی مهم است. باید تاریخ صد ساله مداخلات آمریکا و انگلیس در ایران را بخوانید./
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صداهایی که مثل آب خوردن قابل شناسایی هستند!
شناسایی و دستگیری عوامل شعاردهنده از خانهها
به به چه تجهیزاتی :)
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_54
هوالعشـــق
با عجله کتونی هایم را گوشه ای پرت میکنم و به خانه میروم. در راهرو ایستاده ای که با دیدن من به اشپزخانه اشاره میکنی.
پاورچین پاروچین به اشپزخانه میروم و توهم پشت سرم می آیـے.
حسین اقا سرش پایین است و پشت میز ناهار خوری نشسته و سه فنجان چای ریخته.
بهم نگاه میکنیم و بعد پشت میز مینشینیم. بدون اینکه سرش را بالا بگیرد شروع میکند
_ علی...بابا! از دیشب تا صبح نخوابیدم. کلی فکر کردم... فنجان چایش را برمیدارید و داخلش با بغض فوت میکند
بغض مرد جنگی که خسته است...
ادامه میدهد
_ برو بابا...برو پسرم....
سرش را بیشتر پایین میندازد و من افتادن اشکش در چای را میبینم.دلم میلرزد و قلبم تیر میکشد
خدایا...چقدر سخته!
_ علی...من وظیفم این بود که بزرگت کنم...مادرت تربیتت کنه! اینجور قد بکشی...وظیفم بود برات یه زن خوب بگیرم..زندگیت رو سامون بدم.
پسر...خیلی سخته خیلی...
💞 💞
اگر خودم نرفته بودم...هیچ وقت نمیزاشتم تو بری!... البته...تو خودت باید راهت رو انتخاب کنی...
باعث افتخارمه بابا!
سرش را بالا میگیرد و ماهر دو انعکاس نور روی قطرات اشک بین چین و چروک صورتش را میبینیم.
یک دفعه خم میشوی و دستش را میبوسی.
_ چاکرتم بخدا...
دستش را کنار میکشد و ادامه میدهد
_ ولی باید به خانواده زنت اطلاع بدی بعد بری... مادرتم با من...
بلند میشود و فنجانش را برمیدارد و میرود. هر دو میدانیم که غرور پدرت مانع میشود تا ما بیشتر شاهد گریه اش باشیم...
او که میرود از جا میپری و از خوشحالی میگویی:
_ دیدی؟؟؟...دیدی رفتنی شدم رفتنی...
این جمله را که میگویی دلم میترکد...
رفتنی شـــدی
به همین راحتی؟...
پدرت به مادرت گفت و تا چندروز خانه شده بود فقط و فقط صدای گریه های زهراخانوم. اما مادرانه بلاخره بسختی پذیرفت.
💞 💞
قرارگذاشتیم به خانواده من تا روز رفتنت اطلاع ندهیم و همین هم شد. روز هفتاد و پنجم ...موقع بستن ساکت خودم کنارت بودم. لباست را با چه ذوقی به تن میکردی و به دور مچ دستت پارچه سبز متبرک به حرم حضرت علی ع میبستی. من هم روی تخت نشسته بودم و نگاهت میکردم.
تمام سعیم در این بود که یڪ وقت با اشک خودم را مخالف نشان ندهم. پس تمام مدت لبخند میزدم. ساکت را که بستی ،در اتاقت را باز کردی که بروی از جا بلند شدم و از روی میز سر بندت را برداشتم
_ رزمنده اینو جا گذاشتی.
برگشتی و به دستم نگاه کردی. سمتت آمدم ،پشت سرت ایستادم و به پیشانی ات بستم...بستن سر بند که نه.... با هر گره راه نفسم را بستم...
آخر سر از همان پشت سرت پیشانی ام را روی کتفت گذاشتم و بغضم را رها کردم...
بر میگردی و نگاهم میکنی.
_ قرار بود اینجوری کنی؟...
لبهایم را روی هم فشار میدهم
_ مراقب خودت باش...
دستهایم را میگیری
_ خدا مراقبه!...
خم میشوی و ساکت را برمیداری
_ روسریت و چادرت رو سر کن
متعجب نگاهت میکنم
_ چرا؟...مگه نامحرم هست؟
_ شما سر کن صحبت نباشه...
💞 💞
شانه بالا میندازم و از روی صندلی میز تحریرت روسری ام را بر میدارم و روی سرم میندازم و گره میزنم که میگویی
_ نه نه...اون مدلی ببند...
نگاهت میکنم که با دست صورتت را قاب میکنی
_ همونیکه گرد میشه...لبنانی!
میخندم ، لبنانی میبندم و چادر رنگی ام را روی سرم میندازم.
سمتت می آیم با دست راستت چادرم را روی صورتم میکشی
_ رو بگیر...بخاطر من!
نمیدانم چرا به حرفهایت گوش میدهم .درحالیکه در اتاق هیچ کس نیست جز خودم و خودت!
رو میگیرم و میپرسم
_ اینجوری خوبه؟
_ عالیه عروس خانوم...
ذوق میکنم
_ عروس؟....هنوز نشدم...
_ چرا نشدی؟..من دومادم شمام عروس من دیگه...
خیلی به حرفت دقت نمیکنم و فقط جمله ات را نوعی ابراز علاقه برداشت میکنم.
ادامہ دارد...
نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے
🌐 🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 روایت بانوی تجربه گر مرگ موقت از بزرگترین سختی عالم
#زندگی_پس_از_زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
بخش سوم - عزل مصیبت حضرت زهرا (س) و روضه(امشب قرارمون در بزم ماتمه… - کربلایی حسین معز غلامی.mp3
4.13M
⚫️#فاطمیه_شهدایی
🔊#بشنوید | روضه با نوایِ
🖤شهید مدافعحرم #حسین_معز_غلامی
امشب قرارمــــون در بزمِ
ماتم ناموس کبریاست یا صاحبالزمان
میپرسد از دلم چشمان منتظر
صاحب عــــزا کجاست یا صاحبالزمان
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
Enayate Hazrate Zahra be dokhtare sonni - @Elteja | کانال اِلتجا.mp3
5.34M
♦️حکایت شیعه شدن یک سنّی از برکت توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 #استوری
🎙 #محمدحسین_پویانفر
▪️ چادرت را بتکان روزی مارا بفرست
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جان_فدا
🎬 قاسم فقط از آن ِ ایران نیست..
◀️ کلیپی از شعرخوانی حماسی «علی مندیل» شاعر عراقی، در ستایش شهید حاجقاسم سلیمانی
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ