#رمان #مدافع_عشق
#قسمت_55
هوالعشـــق
از اتاق بیرون میروی و تأکید میکنی با چادر پشت سرت بیایم.
میخواهم همه چیز هرطور که تو میخواهی باشد. از پله ها پایین میرویم. همه در راهرو جلوی در حیاط ایستاده اند و گریه میکنند. تنها کسی که بیخیال تمام عالم بنظر میرسد علی اصغر است که مات و مبهوت اشکهای همه گوشه ای ایستاده. مادرت ظرف آب را دستش گرفته و حسین اقا کنارش ایستاده
فاطمه درست کنار در ایستاده و بغض کرده. زینب و همسرش هم امده اند برای بدرقه. پدر و مادر من هم قرار بود به فرودگاه بیایند.
نگاهت را در جمع میچرخانی و لبخند میزنی
_ خب صبر کنید که یه مهمون دیگه هم داریم.
همه با چشم ازت میپرسند
_ کی؟....کی مهمونه؟...
روی اخرین پله میشینی و به ساعت مچی ات نگاه میکنی...
💞 💞
زینب میپرسد
_ کی قراره بیاد داداش؟
_ صبرکن قربونت برم...
هیچ کس حال صحبت ندارد. همه فقط ده دقیقه منتظر ماندیم که یکدفعه صدای زنگ در بلند میشود
از جا میپری و میگویی
_ مهمون اومد...
به حیاط میدوی و بعد از چندلحظه صدای باز شدن در و سلام علیک کردن تو با یک نفر بگوش میرسد
_ به به سلام علیکم حاج اقا خوش اومدی
_ علیکم السلام شاه دوماد !چطوری پسر؟...دیر که نکردم.؟
_ نه سر وقت اومدید
همانطور صدایتان نزدیک میشود که یک دفعه خودت با مردی با عمامه مشکی و سیمایی نورانی جلوی در ظاهر میشوید. مرد رو بہ همه سلام میکند و ما گیج و مبهوت جوابش را میدهیم. همه منتظر توضیح توایم که تو به مرد تعارف میزنی تا داخل بیاید.او هم کفش هایش را گوشه ای جفت میکند و وارد خانه میشود. راه را برایش باز میکنیم. به هال اشاره میکنی که _ حاجی بفرمایید برید بشینید...مام میایم
او میرود و تو سمت ما برمیگردی و میگویی
_ یکی به مادرخانوم پدرخانومم زنگ بزنه بگه نرن فرودگاه بیان اینجا...
مادرت ظرف آب را دستم میدهد و سمتت می آید
_ نمیخوای بگی این کیه؟ باز چی تو سرته مادر...
لبخند میزنی و رو بمن میکنی
_ حاجی از رفقای حوزس...ازش خواستم بیاد قبل رفتن عقد منو ریحان رو بخونه!...
حرف از دهانت کامل بیرون نیامده ظرف از دستم میفتد...
همگی با دهان باز نگاهت میکنیم...
💞 💞
خم میشوی و ظرف را از روی زمین برمیداری
_ چیزی نشده که...گفتم شاید بعداً دیگه نشه.
دستی به روسری ام میکشی
_ ببخش خانوم بی خبر شد. نتونستی درست حسابی خودتو شبیه عروسا کنی...میخواستم دم رفتن غافلگیرت کنم...
علاقه ات میشود بغض در سینه ام و نفسم را بشماره میندازد...
چقدر دوســـت دارم علی!
چقدر عجیب خواستنی هستی
خدایا خودت شاهدی کسی را راهی میکنم که شڪ ندارم جز ما نیست...
از اول آســـمانی بوده ...
امن یجیب قلب من چشمان بی همتای توست
ادامہ دارد...
نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
- ناشناس.mp3
4.73M
🎙 ولایت شناس فقط زهرا (سلاماللهعلیها) است!
#مهدی_توکلی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
محمدرضا فرزین، رئیس کل بانک مرکزی شد
🔹محمدرضا فرزین در جلسه امروز هیئت دولت به عنوان رییس کل جدید بانک مرکزی معرفی شد.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدرضا فرزین که در ۴ آبان ۱۴۰۰ با حکم خاندوزی برای ۲ سال رئیس بانک ملی شده بود شبانه با رای هیات دولت بعنوان رئیس کل بانک مرکزی منصوب شد؛ این در حالی است که جلسات هیات دولت یکشنبه و ۴ شنبه برگزار میشود
🔹حالا که فرزین رئیس کل بانک مرکزی شد یادی کنیم از این استقبال نظامی ازش وقتی که مدیرعامل بانک ملی شد.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
🎙 کربلاییمجتبیرمضانی
▪️ ویژه #شهادت_حضرت_زهرا(س)
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
وداغنبـــودت
انگاراصلاقصــدســردشدنندارد:)
#بازپنجشنبه_ویادشهداباصلوات✨
#بیاد_حاج_قاسم💔
#جانفدا
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
📸 امشب؛ تصاويری از رهبر انقلاب هنگام قرائت فراز پايانی دعای توسل؛ در آخرین شب از مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در حسینیه امام خمینی.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#جان_فدا
روایت ابومهدی از محاصره توسط داعش؛
🗯 من و حاجقاسم در آستانه اسارت بودیم
🎬 «همخون»
➕ فرمانده شهید ابومهدی المهندس در گفتگویی با مرکز ارتباطات و امور رسانهای نُجَباء، از نقش رهبر معظم انقلاب در حمایت از مردم عراق و جانفشانیهای شهید سلیمانی در ساعات اولیه اشغال عراق توسط داعش، تمجید میکند.
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ