🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
﷽ 💠پله پله تا خدا❤️ 🔖قسمت پنجم 🥰وقتیکه حدود ۲۰ سالش بود از ملاکهای همسری که ایده آلش بود برایم صح
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت ششم
🪖رضا جان دوره اول حضورش در سپاه را سال۱۳۸۶ به مدت ۱۰ ماه در همدان گذراند و سپس برای آموزش تکاوری در اسفندماه ۱۳۸۷ به مدت ۱۱ ماه به اصفهان رفت.
💥بعد از دورههای حضورش در سپاه،سپس در تیپ۳ امامت سپاه کربلا که مستقر در چالوس بود، مشغول به خدمت شد.
☺️رضا جان هر روز مسافتِ منزل تا محل کار خود را که حدود صدها کیلومتر بود(از آمل تا چالوس)، با همکارانش میرفت و غروب به خانه میآمد و هیچگاه در این رفت و آمدها خستگی از خود نشان نمیداد.
☄آقا رضا در مأموریتهای دفاعی و امنیتی شرکت میکرد؛ مخصوصاً دفاع از مرزهای کشور کرمانشاه و پیرانشهر و زاهدان...
💔اسامی دوستان و همرزمان رضاجان که در تیپ۳ امامت_سال۱۳۹۳ با لشکر ۲۵ کربلا ادغام شد_ در راه دفاع از حریم انقلاب اسلامی به شهادت رسیدند، عبارتست از:
🎙راوی:مادر شهید
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
﷽ 💠پله پله تا خدا❤️ 🔖قسمت ششم 🪖رضا جان دوره اول حضورش در سپاه را سال۱۳۸۶ به مدت ۱۰ ماه در همدان گذ
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت هفتم
💞رضا جان و آقا روحالله
💛رضاجان و آقا روحالله و چند نفر از دوستانشون، رفقای صمیمی هم بودند. قبل از اینکه وارد سپاه بشوند، با هم دوست بودند؛ طوری که در غمها و شادیهایشان شریک همدیگر بودند...
🎀رفاقتشون خیلی با صفا و ساده بود و این صمیمیّت رو به خانوادههای خود نیز کشانده بودند...
📚در حین مأموریتهایی که میرفتند، درسهایشان را هم ادامه میدادند و با همدیگر به دانشگاه میرفتند...
👨🎓آنها در دانشگاه آزاد فرهنگ و هنر علمیكاربردی آمل، در رشتهی حقوق تحصیل میکردند که مدرک لیسانسشون را بعد از شهادتشون برایمان آوردند...
🎓در حین مأموریت، به دانشگاه هم میرفتند ولی در دانشگاه نبودند و فقط تو امتحانات حضور داشتند. اساتید دانشگاه وقتی سوال میکردند که "آقای حاجیزاده کجاست؟"، همه میگفتند رفته ماموریت؛ چون به کرمانشاه و پیرانشهر و... هم میرفتند، دیگه نمیتونستند به دانشگاه برن...
🎙راوی:مادر شهید
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت نهم
♨️اجازهی رفتن به سوریه
🗣«شما میگویید "نرو"، من نمیروم ولی در عجبم که به عنوان یک مدّاح در مجلس روضه مینشینی و حسینحسین و یازینب سر میدهی...
🕌در عجبم که برای امام زمان(عج)گریه میکنی اما حالا که میخواهم برای دفاع از حرم خانم زينب علیهاالسلام بروم، مانع میشوی...
🤗باشه! به جانِ مامان نمیروم اما روز قیامت، باید خودت جواب آقا اباعبدالله و خانم فاطمه زهرا علیهماالسلام را بدهی!»
😒منم گفتم:«باشه! تو نرو من خودم جوابشون رو میدم.»
✌️آن روز ماجرای اعزام به نفع من تمام شد و گذشت. ما پنجشنبه با هم منزل آقا رضا صحبت کردیم. رفتم مسجد، دعای کمیل خواندم و برگشتم خونه.
😨گفته شده انسان مؤمن شب که میشه تمامی اعمال آن روز رو مرور میکنه که چه کار کرده. من با خودم یه تأمّلی کردم و گفتم:«اگه بگم نرو، کار من با مردم کوفه فرقی نداره!»
🎙راوی: مادر شهید
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید #رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
﷽ 💠پله پله تا خدا❤️ 🔖قسمت نهم ♨️اجازهی رفتن به سوریه 🗣«شما میگویید "نرو"، من نمیروم ولی در عجبم
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت دهم
💔شهادتصمیمیترینرفیق
🤕رضا جان گفت:«هر چی باشه قبوله فقط شما اجازه بده!»
😌گفتم:«وقتی رسیدی سوریه، اول برو حرم بیبی زینب علیهاالسلام و سلام منُ به بیبی برسون و به خانم بگو مامان من گفته"من بچهام را سالم دادم و سالم هم میخوام!"»
🙏رضا جان گفت:«جانِ مامان! تو اجازه بده، مطمئن باش منم میگم.»
☎️روز دوم که به سوریه رسیدند، من با آقا رضا تماس گرفتم و گفت:«مامان من در حرم هستم و همون اول پیام شما رو به بیبی رسوندم.»
💞بار اول اعزامش به سوریه، شهید روحالله صحرایی و رضای من با هم همسفر بودند.
🔥حدوداً یکماه و نیم از رفتنشان نگذشته بود که دمدمای صبح روز دوشنبه ۱۶آذرماه ۱۳۹۴، عملیاتی برای آزادسازی منطقهی وادی ترک داشتند و سردار شهید محرمعلی مرادخانی دستور حمله را صادر کرد.
🔫در آن عملیات وقتی آقا روحالله برای برداشتن مهمّات اقدام میکند، تکتیرانداز تکفیری قلبش را هدف قرار میدهد...
🎙راوی: مادر شهید با اندکی تغییر
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
﷽ 💠پله پله تا خدا❤️ 🔖قسمت دهم 💔شهادتصمیمیترینرفیق 🤕رضا جان گفت:«هر چی باشه قبوله فقط شما اجازه
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت یازدهم
🌹در عملیاتشانزدهم آذرسال۱۳۹۴ که آقا روحالله صحرایی شهیدشد،رضاجان به درجه رفیع جانبازی نائل آمده بود.حال و هوای آقارضا با شهیدشدنِ آقاروحالله خیلی دگرگون شده بود.
✅آقارضا پانزده روز بعداز شهادت آقاروحالله به خانه آمد. وقتی از سوریه برگشت،از عروسم پرسیدم رضاجان سالمه؟گفت:«آره،سالمه!»
🧤بعد از دو روز،از وسایل جابهجا کردنها و بچه بغلکردنهایش متوجه شدم که درخانه آستین بلند میپوشد.نگران شدم و پرسیدم:«ما که نامحرم نیستیم،چرا آستین بلند پوشیدی؟»
🤔گفت:«همینجوری میپوشم.» اصرار کردم!رضا گفت:«مامان باز گیر داد...»؛ آستینش را بالا زد؛ دیدم قسمتی از دستانش پاره شده و تمام دستش سوراخ سوراخ است! پرسیدم:«این چیه؟»
🔫رضاجان گفت:«هیچی نیست؛افتادم یککمی دستم درد میکند.»وقتی سماجت مرا دید، گفت:«اگه قسمت به رفتن باشد،همینجا هم میمیرم ولی گلوله کلاهم را سوراخ کرد و از لای موهایم رد شد و من همچنان زندهام.»
🎙راوی: مادر شهید
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
﷽ 💠پله پله تا خدا❤️ 🔖قسمت یازدهم 🌹در عملیاتشانزدهم آذرسال۱۳۹۴ که آقا روحالله صحرایی شهیدشد،رضاجا
﷽
💠پله پله تا خدا❤️
🔖قسمت دوازدهم
💐آخرینباری که آقا رضا را دیدم، دوازدهم فروردین مصادف با روز مادر بود که با هدیهای به خانهمان آمد.
🛍شب چهاردهم فروردینماه، با او تماس گرفتند که باید سریعاً خودت را برسانی! رضایم تا وسایلش را جمع کند، کمی طول کشید.
🤔ساعت ۱۱ شب بود که به گوشیم زنگ زد و من متوجه نشدم. مجدداً به پدرش زنگ زد و بعد احوالپرسی، گفت:«مامان میتواند صحبت کند؟»
🇸🇾تا گوشی را گرفتم، گفت:«من دارم به سوریه میروم. مواظب زن و بچههایم باش!» منم عصبانی شدم و گوشی رو قطع کردم تا دلسرد شود ولی نشد و رفت.
😇از فردا صبح تا آخرین تماس فقط یک کلمه به او گفتم:«رفتی پسرجان خدا به همراهت ولی بِدان چشم من فقط به راه توست!» در جوابم گفت:«از این خبرها نیست! میروم و برمیگردم.»
🎙راوی: مادر شهید
☝️#تصویر_باز_شود✔️
🗯#ادامه_دارد...
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#پله_پله_تا_خدا
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran