«جنگل عظیم»
هیاهوی عجیبی درونم به پا شده ، انگار اتفاقاتی در راه است که شاید خوشایند نباشد ، رنگ از رخ جنگل پریده است و من نیز مات و مبهوت مانده ام ...
آه ... دیگر نفس هایم سنگین شده اند . انگار ، درد تمام وجودم را در بر گرفته است ، قدم هایم همچو پیش استوار نیستند !
چه شده ؟
من پیر شده ام یا دنیا رو به پایان است ؟
هیچ نمی دانم ! در همین فکر بودم و به آسمان می نگریستم ، که ناگهان صدایی خواب از دیدگانم ربود !
صدای کفتارها بود ، زوزه می کشیدند و به دورم می چرخیدند ... خواستم برخیزم و به دیار باقی ملحقشان کنم ، اما نتوانستم ، دنیا در برابر دیدگانم تیره و تار شد ، همچو آب سست شدم و فروریختم ، مبارزه با آنها دیگر کار دست من نبود .
اما نه ، صدای دیگری هم به گوش می رسید ، انگار عمر این جنگل عظیم نیز به پایان رسیده است ، درختان نوبت به نوبت از بن ریشه قطع می شدند و می افتادند ...!
چه شده ؟
آیا این جنگل ماست که چنین در قفس گرفتار شده ؟
سخت در بند بودم ، شیره ای در جانم نمانده بود !
آهسته و آرام به دیدگانم نقش دریا رقم زدم که شاید این دریا بتواند مرا از قفس جان رهایی بخشد .
دنیا بر سرم آوار شد ، این بی رحمان به هیچ درخت و نهالی رحم نمی کردند ، از همه مهم تر اینکه ، کفتار ها نیز رسم معرفت را فراموش کرده بودند و می خواستند برای خود حکمرانی کنند ، اما نمی دانستند که سکوت شیر آغاز فاجعه ای عظیم است .
به ناگاه سیاهی تمام دیدگانم را فرا گرفت ، اما هنوز روزنه ای به سوی این جهان باز بود . خود را به دست تقدیر سپردم و آهی از دل برآوردم ، هرچند هیچ قدرتی نداشتم اما چشمانم مختصر بینا بود و همه ی حوادث را کم و بیش دیدم .
شاید شنیده باشید کفتار ها فرصت طلبند ، همین که مرا در میدان تنها دیدند ، حمله ای سخت به سوی من کردند .
اما ناگهان صدایی به گوش رسید ، بانگ سهمگینی بود ، ستون آدمی را در هم می شکست ، صدایی که زمین و زمان را به هم می دوخت !
آری این صدای هم نوعان من است ، همان یلانی که سلطان اند و امیر جنگل ، همان های که بودنشان نماد استواری و خودباوری است ، انگار هنوز خون غیرت در رگ های این خاک جاری است .
در همین حال ناگهان سکوت ، جنگل را فرا گرفت ، دیگر صدای بریده شدن درختان جنگل عظیم به گوش نمی رسید ، تمام هیزم شکنان از ترس ، راه فرار پیشه کردند و گریختند . کفتار ها نیز یکی یکی با پنجه های آتشین یلان در هم آمیختند و ترک دنیا کردند .
در همین حال آسوده خاطر شدم و دیدم که یلان شیر دل آمدند و زیر قامتم را گرفتند و مرا بلند کردند . هرچند در وجودم احساس ضعف می کردم اما با وجود یلانی که حاضرند به خاطر هم نوع خود از جان بگذرند ، احساس غرور و سرافرازی می کردم .
و اکنون چند سالی است که از آن زمان گذشته است ، جنگل باز به آرامش قبل از آن طوفان برگشته است .همه ی اهل جنگل با آرامش و طمانینه به زندگی و چرخه ای از حیات خود ادامه می دهند و ما شیران نیز بر این جنگل پادشاهی می کنیم و « هوای جنگل را داریم » .
به نظرم در جهان انسانها نیز ، زندگی این چنین است . هر چند در برخی مکانها کفتار های فرصت طلب پا بر عرصه ی جهان گذاشته بودند و بر شیران ضعیف شده ی سوریه حمله کرده بودند اما به شکر ایزد دانا ، شیران حیدری ، همان یلان ایرانی به روی کار آمدند و از هم نوعان خود دفاع کردند که مبادا سرزمین اسلامی به چنگ مزدوران بیفتد ، آنان پا به میدان نهادند تا نگذارند مردمان بی گناه و غیور کشوری ، روح از جان برون کنند .
و حال آنان نیز همانند شیران به پیروزی رسیده اند ، پیروزی عظیمی که تمام عاملان اهریمن و کفتار های گرسنه را در هم شکسته است و با آرامش به زندگی پر فروغ خود ادامه داده اند .
فراموش نکنیم؛ شیرانی از خود گذشتند تا ما در آرامش و امنیت باشیم
#هلن_جلیلوند
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹👇
🌐 @Iran_Iran