🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♨️شیعــــه حیــــدر
🖍قسمت اول
🗣زاهد که آن روز کاپشن سبز رنگش را به تن کرده بود، رو به مرد جوان کرد و گفت:«بیا داخل!». مرد جوان به داخل اتاق آمد. در حالیکه نگاه هراساناش را لحظهای از مردی که محاسن سیاهرنگ متوسط و پیراهن سبز بر تن داشت و به فاصلهی کمی از زاهد ایستاده بود، برنمیداشت، داخل اتاق شد.
👩👧👦زاهد که متوجه نگاه پسر جوان شد، تبسّمی کرد و گفت:«آشناست! نگران نباش! فرماندهی ما است.» پسر نفس آرامی کشید و ادامه داد:«یک خانوادهای هست که واقعا گرفتارند. شوهر و پسر بزرگ خانواده چند وقتی است عضو گروههای دموکرات شدهاند و الان هم انسداد امنیتی کمی بالا رفته و دیگه نمیتونند به خانوادهشون سر بزنند! یه خانم با دوتا بچه که واقعاً در فلاکت و فقر زندگی میکنند. اونها دارند از گرسنگی میمیرند؛ اگه بتونید کمکشون کنید...»
🤔هنوز حرفهایش را به انتها نرسانده بود، زاهد سرش را تکان داد و گفت:«باشه! حتما بررسی میکنیم». چند لحظه پس از خروج پسر جوان از اتاق، زاهد گفت:«سید حمید نظرت چیه؟ میخوای یه نامه برای حاجی بنویسیم؟ شنیدم کمک میکنه...»
🙏اما سیّد بیمعطّلی جواب داد:«نَه! دیره... دست خودت رو میبوسه.» زاهد که از محتوای کلام سیّد به قول معروف دوهزاریاش افتاده بود، گفت:«کم آوردی، از پادگان بردار و بعد با هم میگذاریم سرِ جاش!»
💰یک درآمد داخلی در پادگان داشتند که از طریق بوفه به دست میآمد و میتوانست مبلغی دستگیر باشد؛ آنرا داخل پاکت گذاشتند و قرار شد آخر شب بهوسیلهی ماشین تویوتا که از برنج و عدس و روغن موکت طرح گلیم پُر شده بود به دست آن خانواده برسانند.
💔زن، بیرمق در گوشهای دو زانو بر روی زمین سرد نشست...
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♨️شیعــــه حیــــدر
🖍قسمت دوم
😢زن، بیرمق در گوشهای دو زانو بر روی زمین سرد نشست. سرمای کردستان در آن سال مثالزدنی بود. سردی زمین، لرزه بر پیکرهی نحیفش انداخت. دستانش را زیر چانهاش گذاشت و به نقطهای خیره شد.
❄️در دل دعا میکرد. دلش نمیخواست دو کودکش گرسنه بخوابند اما چارهای نبود. مرد خانه، منزل نبود. چندینهفته بود که رفته بود. آهی سرد از نهان وجودش بلند شد! بلند گفت:«چقدر هوا سرد است!»
📖در سوسوی شمع، قرآن قدیمی نستعلیقاش را گشود. سوره «مریم» آمد؛ آیهبهآیهاش را خواند. آن شب چقدر دلش گرفته بود. آنشب چقدر سرد بود. آیهها را میخواند و با هر کلام نورانی، آرامشی سترگ روحش را مستولی میساخت. سوره به اتمام رسید.
🕋دستانش را بالا گرفت و مُدام زیر لب دعا میکرد و از خدا به دنبال یک راهِ چاره بود. آنشب، دلش بهانه میکرد؛ بهانه یک منجی! مردی که تنها نشانهاش بوی سیب و غربتش بود؛ مردی که خود به بزرگی تاریخ بشریّت بود اما... !
🔔زنگ در خانه به صدا درآمد. در آن سوی دیوارهای سرد و سنگین، دو مردی ایستاده بودند. دو مرد سبزجامه! همراهشان یک ماشین بود.
🤯دلش لرزید! از بالای پنجره، رنگ لباسها هراسی بر دلش انداخت؛ در خود فکر میکرد نکنه خانه لو رفته باشد و به جرم پدر، پسران را به اسیری ببرند! نکند محمد را گرفته باشند... اما مجال نبود و باید میرفت.
❣پس درنگ را کوتاه کرد و چادر سفیدِ گُلگلیاش را بر سر انداخت. از پلهها پایین آمد. پشت در ایستاد و بلند فریاد زد:«کیه؟!» نفسش به شماره افتاده بود و صدای ضربان قلبش را میشنید.
✋پشت در اما طنین آهنگ صدای دلسوزانه و برادرانهای با آرامشی خاص از جنس حیدری گفت:«سلام خواهر...»
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♨️شیعــــه حیــــدر
🖍قسمت سوم
🌪«...سلام خواهر اگر ممکن است در را باز کنید! کمی هدیه برایتان آوردیم!» زن باور نکرد اما عرصه را تنگتر از این میدید که بخواهد درنگ کند؛ شاید از آنهمه فقر و تنگدستی به ستوه آمده بود و دیگر چیزی برای از دستدادن نداشت.
😔کودکانش چندینروز بود چیزی نخورده و آن شب از فرط گرسنگی غش کرده بودند. بغض گلویش را محکمتر از قبل گرفت؛ احساس کرد دارد خفه میشود! غرق در اندیشههای موهوم خود درب را گشود.
🚪درب که گشوده شد، مرد جوان نگاهش به چهرهی پریشان و رنگپریدهی زن افتاد. غمِ صدای زن، باری سنگین بر شانههایش گذاشت. رو به سمت مرد دیگری که کنارش ایستاده بود، کرد و گفت:«برادر بیا کمک!»
🍗در صندوق عقب را گشودند. چند کیسه برنج، روغن، مرغ و...؛ خلاصه همهی چیزهایی را که در زمستان سرد و سنگینِ پیشِ رو مورد نیاز بود، با خود آورده بودند.
🤩همگی را در حیاط منزل زن چیدند. در این میان، حالِ زن، دیدنی بود! در دل باورش نمیشد و ناباوری در نگاهش موج میزد. زیر لب میگفت:«محمد ببین این پاسدارانی که شما برای کشتنشون میرید، برای کمک به ما آمدهاند».
🧕زن رو به رانندهی جوان کرد و گفت: «میخواهم کسی که اینها رو برای ما فرستاده، ببینم...»
#ادامه_دارد...
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♨️شیعــــه حیــــدر
🖍قسمت چهارم(پایانی)
🤨«...من میخواهم کسی که اینها رو برای ما فرستاده ببینم.». نمیشد که...! سید حمید لباس سبز تنش بود اما زن همچنان اصرار داشت و میگفت:«من باید او را ببینم!»
❤️سید حمید با خودش فکر کرد که زن شاید بدش آمده! از ماشین خارج شد. زنِ جوان تا نگاهش به سید افتاد، گفت:«آقا دست شما درد نکنه! الهی خدا به گرمای عشق خودش مبتلات کنه ما رو تو سرمای زمستان، گرم کردی! الهی خود خدا نورش رو بدرقهی مسیرت کنه که به خانه ما نور و صفا دادی!»
🙏حال زن، احساس عجیبی را در سینهی سیّد نشانید؛ احساس کرد سینهاش فراختر از گذشته شده! دستش را به علامت شرمندگی به سینه چسباند و گفت:«خواهر ببخشید از حال شما بیاطلاع بودیم!»
🌚شاید آن شب، خود شب هم باور نمیکرد که سیّد حمید آن اَرزاق را برای خانهی دشمنش آورده باشد؛ دشمنی که فردا، در تاریکی همان شب، در گوشهای از دل کوههای رفیع کردستان، کمین گذاشته تا سَر از بدنش جدا کند.
✌️اما با این وجود، غیرت و مردانگی نمیگذاشت آن مرد، سیّدحمید، از خیال آن زن و فرزندان گرسنهاش آسوده باشد و آسوده بخوابد؛ حتی با وجود خنجر کشیدهشدهی مرد خانهی او...
🦋آن مرد حتماً شیعهی مردی بود که خود، به بزرگی تاریخ بشریّت بود! مگر میشود شیعهی حیدر بود و به فکر برادر دینی خود نبود؟!
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
📨#خاطرات_شهدا
🟢شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
🔷شــــوق وصــــال
💚به روایت همسر شهید:«سیّد حمید عکسهای زمان جبهه و جنگش را گاهی تماشا میکرد و گریه میکرد و میگفت:«دلم برای دوستان شهیدم تنگ شده است!»
🦋من هم همیشه سیّد را اذیت میکردم و میگفتم:«شما هیچوقت شهید نخواهی شد؛ چون من آنقدر دعا میکنم که گمان نمیکنم خداوند تو را از بین ما ببَرد. خدا به خاطر دلِ شکسته من هم که شده، تو را از بین ما نمیبرَد.»
💚سیّد کمی میخنديد و میگفت:«همان دوران جنگ هم من به خاطر تو سرَم کلاه رفت! از بس صدقه و نذر و دعا کردی، خدا نخواست مرا ببَرد و شهادت را روزیام کند!»
🦋آرزوی شهادت با لحظهبهلحظهی زندگی سیّد گره خورده بود؛ در قنوت نماز شبهایش همیشه دعایش برای شهادت بود؛ به خصوص این اواخر که در عملیات شمالغرب هم شرکت داشت و پیکر چند تن از دوستانش را از قله پائین آورد و عجیب دگرگون شده بود.
💚میگفت:«خيلی عجيب است که جنازه شهدا را ببينم و من دارم راستراست راه میروم ولی اينها يکیيکی دارند به اين مقام میرسند.» به حال ضجّه و ناله میافتاد که گيرِ کارم کجاست که خدا من را نمیبرَد و توفيقش را نصيبم نمیکند؟!
🦋ايشان از سفر حج که آمده بود، مطمئناً خوابی ديده بود يا در مکّه به شکل خاصی شهادت را خواسته بود. دائماً سراغ میگرفت که کفنی را که از کربلا آوردی، کجا گذاشتی؟! يکتيکه از کفن امام را که دوستانم داده بودند، کجا گذاشتی؟! سراغِ تربت و همه را میگرفت.
💚میگفت دارد ۳۰سال خدمتم تمام میشود! خدا کند دچار تصادف و بيماری نشوم! دعا کن خدا گيرم را برطرف کند و من را در زمرهی شهدا قرار دهد!»
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🛑#سیره_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♨️ولایــــتپذیــــری
🌻آقا سیّد همنشین و مانوس با قرآن کریم بود و از دستورات و فرامین قرآن کریم پیروی میکرد. او مردِ عمل بود تا اینکه مردِ حرف باشد. وابسته به هیچ حزب و یا گروه خاصی نبود و همیشه میگفت:«حزب فقط حزب خدا!»
❣او همیشه در شرایط متفاوت سیاسی اجتماعی کشور پیرو سخنان رهبری بود و میگفت: «شاخص، مواضع امام خمینی و رهبر معظم انقلاب است و رمز موفقیتمان، پشتیبانی قاطع بیچون و چرا و همهجانبه از رهبر عزیزمان است.»
🌻از مصادیق شاخص و بارز ولایتپذیری سیّد، بصیرتافزایی ایشان بود. کسانی مورد تایید سیّد بودند که منش و رفتار زندگیشان بر اساس شاخصها و خطوط ولیفقیه جامعه بود.
❣همیشه گوش به فرمان صحبتهای رهبری بود و آنچه را که رهبری در سخنانشان بهعنوان دغدغه یاد میکردند، اعتقاد داشت و حتما تا آنجا که میتوانست، آن موارد را در زندگیمان عملی میکرد. سیّد سعادت و خوشبختی را گوش به فرمانبودن به سخنان رهبری میدانست.
🎙راوے: همسر شهید
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🪖#از_دفاع_مقدس_تا_دفاع_از_حرم
📸تصاویری از شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر در دوران دفاع مقدس
عُشّـــاق اگر لقـای تــــو را آرزو کنند
باید زِ خون خویشتن اول وضو کنند
کفر است در شریعت و آیین عاشقی
از دوست، غیر دوست اگر آرزو کنند
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬نماهنگ
🔷شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
🔸«سیّد» صدایش میکردند... جوانی از تبار حسین علیهالسلام که سالهای جوانی عمرش را در انقلاب و جبهههای نبرد کردستان برای دفاع از دین و کشورش سپری کرد.
🔸سیّد، خود و اهداف بزرگش را وقف خدمت به اسلام کرده بود و حفظ و صیانت از اسلام را نسبت به مصالح شخصی خود مقدم میدانست و گسترش نگاهش او را به فراتر از مرزها کشاند.
🔹از آنجا که مسئله سوریه و امنیت ملی کشور را با هم در ارتباط میدید، میکوشید که جنگ به ایران کشیده نشود و دیگر آنکه نمیتوانست نسبت به هتک حرمت حرمین (شام و عراق) بیتفاوت باشد.
🔸به واقع امور ظاهری و منافع زودگذر نمیتوانست ایشان را نسبت به ندای "هل مِن ناصرِِ یَنصُرُنی” امام و ولیامر خود بیتفاوت کند؛ او با یک هدف و عشق با ارزش زندگی میکرد؛ آنقدر با ارزش که حاضر شود کل زندگیاش را برای آن فدا کند.
🔸سرانجام سیدحمید روز چهارم اسفند سال۱۳۹۱ در منطقه عملیاتی حومه حلب سوریه به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگوار در قطعه۲۶ ردیف۵۶ بهشت زهرا علیهاالسلام تهران میباشد.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
📀راوے: همسر شهید
🧖♂سال۱۳۶۴ که آقا سید به خواستگاری من آمد، پاسدار بود. در جلسهی خواستگاری، سید گفت:«انشاءالله زندگیمان بر مبنای حقانيّت الهی باشد. محور خدا باشد.»
🕋هميشه هم در زندگی، سبک و شيوهاش طوری بود که دنبال حق بود. تلاشش بر اين بود که هميشه محور حق باشد، توکل و توسل باشد، هميشه خدايی باشد.
🥰همان جلسهی اول خواستگاری، سید خودش را در دلِ همه جا کرد و جلسهی دوم خواستگاری، مطمئن و با دلی قرص، جوابِ «بــــله» را دادم.
💞صداقت و خلوص در حالات، رفتار و نگاه سید موج میزد. وقتی «بله» را به سید دادم و با هم سر سفره عقد نشستیم، همهی زندگی و وجود من، سید شد و فقط سید را میدیدم و هیچکس دیگر را نمیتوانستم ببینم.
👶🏻کفهی محبت من به سید نسبت به کلّ خانوادهام بیشتر بود. گاهی مادرشوهرم میگفت:«یک بچه بیاید، همه چیز عادی میشود»، اما با وجود بچه هم نه تنها عشق و علاقهی من به سید کم نشد، بلکه بیشتر هم شد. هیچکسی نتوانست جای سید را برای من پُر کند؛ نَه آن زمان که زنده بود و نَه حالا که به شهادت رسید.
☝️یک روز به سید گفتم:«اگر خداوند به من بگوید بهشت را به تو میدهم به شرطِ آنکه حمید با تو نباشد، من حتی این بهشت را نمیپذیرم! بهشت بدون سید برایم زیبا نیست.»
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
❇️#سیره_شهدا
🔴شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
♻️خیــــررســــانی
سیّد حمید از ابتدا مبالغی را💵
برای کارهای خير کنار میگذاشت💖
و بعد بهم میگفت اگر اجازه میدهيد😌
این مبلغ را برای یک بندهخدایی بذارم🧑🦼
تا قــدمِ خيــری که برمیدارد👣
با رضـایت کامــل انجــام شــود🤝
اگر احساس میکرد فردی نياز دارد🛍
از لذّتهای دنيوی خود میگذشت🌍
و به آن بنـــدهخـــدا میبخشيــد😍
تا خيـرش به آن بندهخدا برســــد💙
سیّد میگفت حجّ من🕋
شادی دل بندهی خداست🎊
حجّ من، کفش پای بچهیتيم است👞👶🏻
خيررسانی شيوه هميشگیاش بود👌
اما پس از شهادتشان بود که من به🕊
خيلِ کارهای شایسته و خالصانهشان💞
پیبُردموَتوانستمایشانرابهتربشناسم🧐
🎙راوے: همسر شهید
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
📻سخنانی ماندگار از
🪖شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر
🔺فقط دمزدن از شهدا افٺخاࢪ نیسٺ! باید زندگیمان، حࢪفمان، نگاهمان، لقمههایمان و ࢪفاقٺمان بو؎ شهدا ࢪا بدهد.
┄┄┅┅┅❁🌻❁┅┅┅┄┄
🔺اداࢪه جامعه بࢪ اساس اࢪزشها؎ اسلامی، ایجاد بسٺࢪ اقامه دین، ٺحقّق احڪام و عبوࢪ به سمٺ عصࢪ ظهوࢪ فقط با ولایٺ فقیه ممکن است!
┄┄┅┅┅❁🌻❁┅┅┅┄┄
🔺دࢪ گࢪفٺنِ حقّ مظلوم از ظالم، نابود؎ اشࢪاࢪ، بࢪملا کࢪدنِ نفاق و احیاء دین دࢪ ڪناࢪ ولیّ امࢪ مسلمین و با اشاࢪه ࢪهبࢪ؎ جان ࢪا فدا میڪنم.
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایتی از عملیات تبادل پیکر شهدای مدافعوطن توسط شهید مدافعحرم #سید_حمید_طباطبایی_مهر در قله جاسوسان
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran