eitaa logo
🌹ڪانال مدافعان حرم🌹
5.9هزار دنبال‌کننده
23.3هزار عکس
21.8هزار ویدیو
224 فایل
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن پرستو شدن 📞ارتباط با خادم کانال 👇👇 @diyareasheghi
مشاهده در ایتا
دانلود
ای تا پرواز 1⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ قبل از بیان خاطره، باید عرض کنم در یک دیدار تقریباً خصوصی (حدود ۱۲ نفری) با حضرت آقا، ایشان به ما فرمودند در بیان خاطرات هرچه را که اتفاق افتاده با صداقت بگویید، آن وقت خواهید دید خاطره شما اثر خود را برجا خواهد گذاشت. 🌺 🌺 بنده هادی حاجی زمان هستم. متولد ۱۳۴۸. به دلیل حضور در اهواز، از روز اول، جنگ تحمیلی را مثل خیلی های دیگر از نزدیک حس کردم. در همان روزهای اول و در سن ۱۲ - ۱۳ سالگی به مسجد حاج علوان رفتم تا بتوانم رزمندگان را همراهی کنم. سال ۶۳ آموزش نظامی را در پادگان ‌سیدالشهدای شهر الشتر گذراندم و برای مدت کوتاهی همراه با گردان کربلا به ماموریت شمال غرب در پادگان شهید کاظمی سنندج رفتیم. همزمان با من، دو برادر دیگرم (آقا مهدی و شهید عبدالرحیم) در همین گردان بودند و می گفتند شما دیگر باید برگردی. تصمیم من ماندن در این گردان بود تا بتوانم جبهه را تجربه کرده و همانجا بمانم. 🌺 🌺 آبان ۶۴ بود که به گردان جعفر طیار یکی دیگر از گردان های اهواز، رفتم. اواخر آذرماه بود که بعد از آن همه آموزش های سخت آبی، حس و حال عملیات در بچه ها زنده شد. با اتوبوس از پادگان‌ کرخه به سمت آبادان حرکت کردیم. از اینکه بین این بچه ها بودم خیلی حس خوبی داشتم. بین آنها رفقایی وجود داشت که از برادر برایم بهتر بودند و دلگرمی خاصی با آنها داشتم به طوریکه بسیاری از سختی ها برایم دلپذیرتر می شدند. کافی بود که احساس کنم ‌شاید این کنار هم بودن ها موقت باشد و بهمین خاطر همه سعی می کردند نسبت به هم با گذشت و مهربان باشند و به هم کمک کنند. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 2⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ در هتل آبادان مستقر شدیم. حدود یک هفته تا ۱۰ روز آنجا بودیم. منطقه کاملاً حساس بود و استقرارمان بیشتر در محوطه ای سرپوشیده و مسقف در داخل هتل بود. آنجا هم دست از آموزش برنداشتند و برخی آموزش های نظامی واعتقادی را گذراندیم. 🌺 🌺 ضمن آنکه روزهای اول باید به وضع نابسامان اتاق های محل اسکانمان هم می رسیدیم تا قابل سکونت بشود. گاهاً شب ها برای حفظ آمادگی و رزم در شب اقدام‌ به پیاده روی در گروه های چند نفره می کردیم. برادران تبلیغات هم ضبط آوردند و بصورت تصویری پیامها و وصیت های بچه ها را ثبت می کردند تا در صورت لزوم از آنها استفاده کنند. همین کارها گواهی بر سکوت قبل از طوفان می داد. 🌺 🌺 این روال تا شب قبل از عملیات هم ادامه داشت تا اینکه از رفتار فرمانده هان و توزیع سلاح و مهمات متوجه شدیم انگار خبرهایی هست و همین ها ناخودآگاه حس و حال عجیبی را در هتل فراگیر کرد. هم شاهد جوش و خروش و جنبش بیشتر بچه ها بودیم و هم شاهد شروع خداحافظی ها و طلب حلالیت و وصیت های شفاهی و ... پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
ای تا پرواز 3⃣ هادی حاجی زمانی ⭕️ ساعت حدود ۱۰ صبح بود که خبر رسید، برای توجیه نقشه عملیات باید به اتاق فرمانده دسته یعنی برادر محمد رضا جهانبین برویم. منطقه عملیات وضعیت و استعداد دشمن، شایستگی رزمی دشمن و معابر وصول به منطقه و نحوه حرکت از مواردی بود که در آن روز در موردشان صحبت شد. هم استرس و هم هیجان را می شد در چهره دوستان دید. قرار شده بود تا دیگر هیچ کس از محل استقرار خارج نشود و همه استراحت یا همان خواب اجباری را بروند تا با آمادگی کامل وارد عملیات بشویم. 🌺 🌺 ولی جو غالب بر بچه ها اجازه خوابیدن به کسی نمی داد. هرکس به دنبال کاری بود و یا به دنبال کسی می گشت تا آخرین دیدار را انجام دهد. هیچ معلوم نبود که این دیدارها دیدار آخر نباشد. من هم ضمن اینکه وسایلم را آماده می کردم به سراغ رفقایم رفتم. افرادی مثل شهید سراجی زاده، سید قادر موسوی، هیبت الله گندمانی و.... در این دیدارها وقتی کسی را می دیدیم، هم حلالیت می طلبیدیم و هم درخواست دعای شهادت می کردیم. رفتار یکی از شهدا که متاسفانه اسمش را فراموش کردم ‌برایم جالب بود؛ ایشان از همه می خواست تا برایش طلب عاقبت بخیری کنند. 🌺 🌺 اذان مغرب را گفتند و نماز را خواندیم و در اتاقمان همراه با دوستان دعای توسلی برپا کردیم. بعد از آن تجهیزات را بستیم و منتظر دستور پایین رفتن از پله های هتل و سوار شدن به کمپرسی ها ماندیم. قرار بر این بود تا کمپرسی ها ما را تا محل شروع عملیات یعنی اسکله ای در نهر جروف در جزیره مینوی آبادان منتقل کنند. پیگیر باشید ⬇️⬇️ 🌐 @Iran_Iran 🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran