5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه زیباست ...
شاپرک ذهـن را
به پرواز در آوردن ..
وبا صدایِ بلند ،
فریاد زدن ..
که بگوییم ،
ای شهـید عزیز و بزرگوار
هـمیشه در دلهـای ما جاودان هـستی ...
🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
📣 صنعا آماده طرحی جدید برای مقابله با دشمن| این نبرد ادامه خواهد داشت
🔻 محمد علی الحوثی شورای عالی سیاسی جنبش انصارالله یمن:
▫️عملیات ما ادامه خواهد داشت. اقدامات آمریکا و دیگر جهات، هیچ اهمیتی ندارد و این جنگ دنبالهدار خواهد بود.
▫️هر قدر حملات بیشتر شود، گزینههای پاسخگویی بیشتری به نمایش خواهیم گذاشت. وزارت دفاع یمن اکنون در حال آمادهسازی طرحی برای مقابله با دشمن است.
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
💌 داستان عاشقانه و دنباله دار
💟 #مثل_هیچکس
#قسمت_بیستم
بعد از اینکه اتوبوس شان حرکت کرد سوار ماشینم شدم و به سمت بهشت زهرا رفتم. یک دسته گل خریدم. برای تشکر سر خاک آن شهید گمنامی بردم که از او خواسته بودم کمکم کند تا گمشده ام را پیدا کنم. آنقدر خوشحال بودم که انگار در آسمان پرواز می کردم. دسته گل را جلوی صورتم گرفتم و نفس عمیقی کشیدم. همانطور که شاخه شاخه گل ها را روی قبر می چیدم به خاطراتم برگشتم. از روز دعوا با آرمین... آشنایی ام با محمد... سوال هایی که در ذهنم نقش بست و باعث شد برای جوابشان بیشتر به مزار شهدا بیایم... ملاقاتم با فاطمه... نذرهایی که بعد از گم شدنش کردم... اتفاق دیشب که باعث شد مهمانی را ترک کنم... و پیدا کردن فاطمه بعد از این همه دلتنگی... میدانستم هیچ کدامش اتفاقی نبوده.
یک ساعتی گذشت. نزدیک ظهر بود. فکرم پیش پدر و مادرم رفت. حتما نگران شده بودند. مطمئن بودم اگر برگردم دعوای مفصلی در پیش است. اما بلاخره باید به خانه می رفتم. دیدن فاطمه ناراحتی و نگرانی ماجرای دیشب را از خاطرم برده بود.
وارد خانه شدم. تلویزیون با صدای کم روشن بود و صدای جلز و ولز روغن از آشپزخانه می آمد. با صدای بلند سلام کردم. مادرم در حالیکه سرش را با روسری بسته بود و کفگیر برنج در دستش بود از آشپزخانه بیرون آمد. قیافه اش خسته بود. معلوم بود که از دیشب سردرد گرفته. با صدای گرفته سلامی کرد و به آشپزخانه برگشت. پشت سرش حرکت کردم. کنار گاز ایستاده بود وماهی درون ماهیتابه را زیر و رو می کرد. شانه اش را بوسیدم و گفتم :
_ منو می بخشی؟
چند قطره اشک از کنار چشمانش جاری شد. صورتش را پاک کرد، برگشت و نگاهم کرد و با همان صدای گرفته گفت :
_ چرا سر و صورتت انقدر ژولیده ست؟ کجا بودی؟
بدون اینکه جواب سوالش را بدهم دوباره گفتم :
_ منو می بخشی؟
آهی کشید و به سمت اجاق گاز برگشت. همین لحظه پدرم با حوله لباسی حمام وارد آشپزخانه شد. نگاه خشمناکی به من کرد و بدون اینکه حرفی بزند رو به مادرم گفت :
_ تا من لباس بپوشم سفره رو آماده کن. به داداش مهرداد گفتم ساعت چهار میریم. دیر میشه.
بدست آوردن دل مادرم خیلی راحت تر از پدرم بود. پدرم با اینکه کمتر از مادر مرا مورد بازخواست قرار می داد اما اگر از چیزی ناراحت می شد به آسانی فراموش نمی کرد. علاوه بر اینها همیشه برای عمو مهرداد احترام خاصی قائل بود. طوری که حتی در خانه ی ما کسی اجازه نداشت از او انتقاد کند.
متوجه شدم قرار شده برای عذرخواهی به خانه ی عمو مهرداد بروند. جرات نکردم چیزی بپرسم. پدر از آشپزخانه بیرون رفت. مادر همانطور که مشغول کشیدن غذا بود گفت :
_ دیشب که تو اون کارو کردی پدرت دیگه نتونست اونجا بمونه. ما هم شام نخورده برگشتیم خونه. عصر میخواد بره از دل عموت در بیاره.
چیزی نگفتم و به اتاقم رفتم. نمیدانستم باید همراهشان بروم یا نه. فکر کردم بهتر است مدتی از عمو مهرداد فاصله بگیرم تا خشمش فروکش کند. البته هنوز سر حرف هایم بودم و احساس پشیمانی نمی کردم. فقط ناراحتی پدر و مادرم آزارم می داد. بعد از نهار راهی خانه ی عمو مهرداد شدند و من تنها ماندم.
روی تختم دراز کشیدم و به سقف اتاقم خیره شدم. تصویر فاطمه مدام جلوی چشم هایم بود. نمیدانستم درباره ی من چه فکری می کند. حتما از احساس من بو برده بود که صبح آنقدر معذب توی ماشینم نشست. چطور باید درباره ی این اتفاق با محمد حرف بزنم؟ چطور بگویم دختری که باعث حال خراب آن روزهایم شده بود، خواهر خودش بود؟ اگر دوستی مان از بین برود چه کنم؟ همه ی اینها به کنار، چطور با پدر و مادرم درباره ی فاطمه حرف بزنم؟ آنها که مرا از دوستی با محمد هم منع می کنند قطعا رضایت به بودن فاطمه نمیدهند...
ذهنم پر از سوالات مبهم بود اما پیدا کردن فاطمه آنقدر آرامم کرده بود که از هیچ چیز نمی ترسیدم. یاد چهره ی متعجبش افتادم، وقتی که در را باز کرد و با من مواجه شد. اولین باری بود که برای چند ثانیه پیوسته نگاهم کرد. یادآوری چهره اش لبخند ملایمی روی لبم نشاند...
🖊 نویسنده: فائزه ریاضی
تعجیل در ظهور حضرت مهدے عج #صلوات
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻پاسخ پزشکیان به اونایی که میگن گرانی دلار و تورم ربطی به دولت نداره و رئیس جمهور هیچکارست
▫️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
28.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠کمک به زن بی پناه، تجربه گر مرگ موقت را به دنیا بازگرداند
زندگی پس از زندگی
🌐 @Iran_Iran
🇮🇷 http://telegram.me/Iran_Iran
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوام برم سوریه انتقام بابامو بگیرم ...
فرزند شهید #اسماعیل_غلامی
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
8.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اردن، پاشنهآشیل رژیم صهیونیستی؛ نگرانی شدید مقامات ارشد امنیتی صهیونیست از احتمال سقوط پادشاه اردن!
🔻گزارش شبکه عبری «کان» از دیدار فوق محرمانه و اضطراری رئیس شاباک و رئیس بخش اطلاعات رژیم صهیونیستی با مقامات اردنی!
خبرنگار شبکه کان:
🔻نشانههایی در دست است که تحولات سوریه باعث فعال شدن هسته مخالفین در اردن شود و حکومت اردن هم مثل سوریه سقوط کند؛ در اسرائیل هراس و نگرانی شدیدی از این مسأله وجود دارد!
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
حرم حضرت زینب(س) به «شیعیان انگلیسی» سپرده نشده است
🔹چند روز پس از سقوط دولت سوریه نیروهای تحریرالشام با بازدید از حرم حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) دستور جمعآوری مُهر، تسبیح و پرچمهای حرم را دادند. حتی برخی با اسحه و زور وارد حرم عمه سادات شدند که با انتقاداتی همراه شد.
🔹دیگر گنبد حرم حضرت رقیه(س) پرچم ندارد و درهای حرم هم بسته شده است. در حرم حضرت زینب(س) پرچمهای بالای بام برداشته شده اما این مکان مقدس همچون گذشته میزبان زائران است و بر خلاف آنچه در فضای مجازی منتشر شد، «شرطی برای تشرف وجود ندارد.»
🔹مدیر حرم حضرت زینب(س) میگوید که ادارۀ حرم همچون گذشته است و به گروه خاصی سپرده نشده و «فقط امنیت را نیروهای تحریرالشام برعهده گرفتهاند،» تا کسی با اسلحه وارد نشود.
🔹دولت موقت نام مسجد امام خمینی(ره) در زینبیه را به عایشه تغییر داده، اما صدای اذان با نام مبارک امیرالمؤمنین امام علی(ع) از گلدستههای حرم و در حوزۀ علمیۀ زینبیه پخش میشود.
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مهدی ❤️
داستان حیرت انگیز از اخلاص شهید #مهدی_زین_الدین
کجایند مردان بی ادعا؟؟؟
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ
با تریاک ۳۰ دقیقه
با شیشه ۳۰ ثانیه
▪️ڪانال مدافعان حـــــرم
🌐 @Iran_Iran
https://t.me/joinchat/AAAAADvRqlwtdgFnCnTrvQ