*ای ایران میخوانم*
چشمهای حاج محمود برق میزد و صدایش گرمتر از همیشه بود. نگاهی به جمعیت مقابل انداخت. «آقا فرمودن اگه خسته نیستی ای ایران بخون!» وسط اشک و خنده نگاهی به رهبر انداخت:«ما واسه شما میمیریم آقاجان...»
اشک پشت سد پلکم گیر کرده و بغض گلوگیرم شده بود. داشتم توی خلوت خودم فیلم شب عاشورای بیت رهبری را برای بار دهم میدیدم.
وقتی حاج محمود میخواند دلم لرزید.«کاش من جاش بودم...»
یکدفعه صدای خندهی دخترها از توی اتاق بلند شد، محمدعلی از خواب پرید و جیغ گریهاش صدای حاج محمود را محو کرد.
خستهی کارهای طول روز بچهها بودم و شانهام بخاطر مدام بغل کردن پسرم، تیر میکشید.آمدم صدا بالا ببرم و چهارتایشان را به رگبار دعوا ببندم که یکهو انگار کسی به قلبم تلنگر زد.
«اینا همون «ای ایرانن» که آقا از تو خواستن اجرا کنی!»
ذوقی دوید توی قلبم و کنج لبم کش آمد. پسرم را روی شانه خواباندم و مداحی حاج محمود را زیر گوشش زمزمه کردم.
نگاهی به تصویر رهبر توی گوشی انداختم.اشک سر خورد زیر چانهام. لبخند زدم و زیر لب زمزمه کردم: «آقا، این خستگی و سختیا که چیزی نیس،من حاضرم واسه شما جون بدم.»
چند لحظه بعد، دوباره صدای سرود جوانی ایران از اتاق بچهها بلند شد...
#نیایعباسی
#ای_ایران_بخوان
#ایرانم_جوان_بمان
@iranejavaan