🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
💫 نسبت به ائمه (ع) خیلی تعصب داشت. حتی در وفات حضرت عبدالعظیم حسنی مشکی (ع) میپوشید. میگفتیم :
😧 دکتر چه اتفاقی افتاده؟
میگفت وفات است.
❤️ شده بود تقویم مذهبی ما. حساس بود در ولادت همه ائمه (ع) شیرینی پخش کنند. اگر نمیکردند ناراحت میشد. میگفت :
😒 مگر امام تنی و ناتنی داریم که برای ولادت امام علی (ع) از دو روز قبل شیرینی میگذارید، ولی برای ولادت امام هادی (ع) یا سایر امامها نمیگذارید.
✅ اگر نگرفته بودند، خودش شیرینی میگرفت و در دانشکده پخش میکرد.
@iranjan60
✍ #راوی : کارمند دانشگاه
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت شانزدهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
☺️ به زندگی شخصی دانشجوها به شدت اهمیت میداد. دوستی داشتم که موقع ازدواج، به مشکل مالی برخورد.
🎓 استاد کمکش کرد تا زندگیاش را شروع کند. گفته بود هر وقت داشتی، برگردان. آن بنده خدا هم ماهیانه مبلغی را برمیگرداند.
💠 همیشه نگران شغل و آینده دانشجوها بود. اگر میدید دانشجویی سال قبل فارغالتحصیل شده، ولی هنوز شغل ندارد، برایش شغلی پیدا میکرد یا در پروژههای خود، از او استفاده میکرد. این نگرانی همیشه در ذهنش بود.
دانشجوهایی که با دکتر پروژه داشتند، میگفتند امکان نداشت دکتر سر ماه فراموش کند حقالزحمه ما را بدهد.
✅ حواسش بود اگر یکی از بچهها متأهل است و درآمدی ندارد، به او کمک کند.
@iranjan60
✍ #راوی : شاگرد شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت نوزدهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
👥 با دوستانی که در امیرکبیر درس خوانده بودیم (ورودیهای سال 62، 63 یا 64)، هر شش ماه یا هر سال یک بار جلسه داشتیم. دکتر هم میآمد.
💠 در یکی از جلسات به من گفت روستایی در اصفهان هست به نام «کوهپایه» که حدود 100 کیلومتر از اصفهان فاصله دارد. آدرسی داد و یک شخص را معرفی کرد.
خواست بررسی کنیم اوضاع او چگونه است. دو هفته بعد گزارشی به ایشان درباره آن شخص دادم. آن شخص تحصیل کرده بود، اما مشکل ذهنی و عصبی داشت.
🎓 دکتر میخواست دو اتاق برای او بسازیم. شماره حسابم را گرفت و مبلغی واریز کرد. آن شخص اصرار داشت خودش درست کند، اما دکتر گفت من وضعیت او را بهتر میدانم؛ خودتان بسازید.
یک روز به دکتر گفتم آن شخص نمیگذارد خانه را کامل کنیم و گروه که بخش عمده کار را انجام داده بود، مجبور شد برگردد. دیگر ادامه ندادیم. بعد از شهادت دکتر قضیه را برای همسرشان تعریف کردم. ایشون گفت یک روز ما خودمان رفتیم کوهپایه؛ گروهی را پیدا کردیم و کار خانه تمام شد.
@iranjan60
✍ #راوی : دوست دوران دانشجویی شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت بیستم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
💖 علاقه مندی و پشت کارش سبب میشد که نیروهای رشتههای تخصصی دیگر هم جذبش شوند.
💠 یکی، دو جلسه با بچههای کشاورزی صحبت کردیم. خیلی زود کارشان به مبادله شماره تلفن رسید.
✅ اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت میکردیم، دکتر میگفت باید یک کلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یکی کنیم. برای گردآوری افراد با تخصصهای مختلف قدرت عجیبی داشت.
با محوریت دکتر و معنویتی که بر فضای کار حاکم میکرد، همه نیروها با تمام وجود کار میکردند.
@iranjan60
✍ #راوی : همکار شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت بیست و یکم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
دکتر ماشین و راننده داشت، من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند، پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. ۵۰۰ متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم.
🚗 راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعد از ظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تِز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر، موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون.
😔 همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد.
💣 بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم.
🚗 راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خودم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد.
💠 به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است.
😞 خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی.
😔 ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم....
@iranjan60
✍ #راوی : همسر شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت بیست و دوم، آخر🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
📆 در سال ۶۶ و ۶۷ که در خوابگاه بودیم، دوستان عمدتاً در بعضی از دروس پایه مشکل داشتند.
🔷 برنامهای طراحی شد تا آقای شهریاری ریاضی یک و دو را به بچهها آموزش دهد.
✅ بعد از جنگ هم، نهادی در دانشگاهها ایجاد شد که یکی از اهداف آن کمک به افرادی بود که به واسطه حضور در جبهه از درس عقب افتاده بودند.
☺️ دکتر در این زمینه به شدت فعال بود و کلاسهای جمعی یا دو، سه نفری تشکیل میداد.
@iranjan60
✍ #راوی : دوست دوران دانشجویی شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت چهاردهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
💫 سه شنبه ها همراه دکتر شهریاری و دیگر دوستان میرفتیم فوتبال.
🍉 یک روز هندوانهای گرفته بود تا بعد از بازی بخوریم.
دم اذان، هوا تاریک شد؛ فوتبال را تمام کردیم.
🏃 همگی دویدیم سر هندوانه و شروع کردیم به خوردن. دکتر شهریاری با همان لباس ورزشی در چمن شروع کرده بود به نماز خواندن؛ بعد آمد سراغ هندوانه!
@iranjan60
✍ #راوی : دوست شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت پانزدهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
☺️ درباره دانشجوها میگفت اینها عائله ما هستند. پدر و مادرشان اینها را به ما سپردهاند.
✅ اگر مریض میشدند یا مشکل مالی داشتند، رسیدگی میکرد.
💠 به سؤالات دانشجویان اساتید دیگر پاسخ میداد. بعضاً دانشجویانش اعتراض میکردند چرا دانشجویان اساتید دیگر جلوی اتاقش صف میکشند.
@iranjan60
✍ #راوی : همکار شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت هفدهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🕊🌺
🌺
🕊 #ساکن_روح_و_ریحان
🎓 دکتر کموزن بود، ولی انرژی زیادی داشت.
😅 به شوخی میگفتم دکتر مثل مورچه است و میتواند پنج برابر وزن خودش را بلند کند. اگر میخواستیم جایی را تجهیز کنیم، طوری همکاری میکرد که اگر کسی او را میدید تصور میکرد نیروی خدماتی است.
💠 در راهاندازی کارگاهها و تجهیزشان مشارکت میکرد. میرفت بازار، وسیلهای را که مورد نیاز بود میخرید.
✅ وقتی پروژه به ایشان ربط داشت، همه کارهای اجرایی و مالی را خودش انجام میداد. اگر وارد امور مالی هم میشد، درست و حسابی کار میکرد.
@iranjan60
✍ #راوی : همکار شهید
🍃🌹 #شهید_مجید_شهریاری
✊ #شهید_هسته_ای
🔻قسمت هجدهم🔺
🌺
🕊🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌹🍃
#شهید_هسته_ای ای که در عملیات #مرصاد هم بود...
❤️ #شهید_مجید_شهریاری
🍃سال ۶۴ یا ۶۵ تصمیم گرفتم از جبهه برگردم و بعد از گذراندن چند واحد درسی دوباره برگردم.
🚶♂رفتم پیش دکتر، گفتم : بعضی از درسها پیشنیاز دارد و من نمیتوانم آنها را بخوانم.
بعد گفتم که : خوش به حال شما.
دکتر گفت : خوش به حال ما نه! بلکه خوش به حال شما.
گفتم : چرا؟
گفت که : شما در جبهه چیزهایی به دست آوردید که ما هرچه درس بخوانیم یا درس بدهیم، نمیتوانیم به آنها برسیم.
💠 ایام جنگ عدهای به سمت شهادت میرفتند؛ اما دکتر خودش زمینه هایی فراهم کرد تا شهادت سراغش بیاید. البته دکتر دو نوبت جبهه رفته بود؛ در عملیات مرصاد هم بود.
✍ راوی : دوست دوران دانشجویی شهید
@iranjan60 🌹🍃
🔴 چرا دشمن در خانه به ما هجوم آورده؟
🔻حضرت امیرالمومنین میفرماید: "آگاه باشید، من شب و روز، پنهان و آشکارا شما را به مبارزه ی با این جمعیت (معاویه و پیروانش) دعوت کرده ام و گفته ام پیش از آن که با شما بجنگند، با آنان نبرد کنید.
به خدا سوگند هر ملتی که در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گیرد حتما ذلیل خواهد شد ولی شما سستی به خرج دادید و دست از یاری برداشتید، تا آن جا که دشمن پی در پی به شما حمله کرد و سرزمین شما را تصاحب نمود".
🔹منابع خبری میگویند یک دانشمند هستهای مان به نام #محسن_فخری_زاده ترور شده. فعلاً جای تحلیل نیست ولی فردا ۸ آذرماه سالروز ترور #شهید_مجید_شهریاری است.
🔸فعلاً جای تحلیل نیست ولی معلوم است وقتی شهیدان علیمحمدی، شهریاری، احمدی روشن، رضایی نژاد و قشقایی را از ما گرفتند و انتقام نگرفتیم دشمن جریتر میشود.
🔹وقتی که سردار #حاج_قاسم_سلیمانی را ناجوانمردانه از ما گرفتند و #انتقام_سخت نگرفتیم دشمن جریتر میشود! سیلی سخت #عین_الاسد کافی نبود.
🔻والله تنها راه انتقام سخت است وگرنه #دیاثت_سیاسی دولت روحانی و مذاکره ظریف ما را به قهقهرا میبرد...
@iranjan60
فاِنّما یُجاهدُ لِنفسهِ...
خوشا کسی
که عاشقانه آمده است و
عاشقانه رفته است...
۸ آذرماه سالروز شهادت #شهید_هسته_ای، #شهید_مجید_شهریاری
@iranjan60🌹🍃