💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 5️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خداوند مهربانی ها
این که میگن«از تو حرکت از خدا برکت»واقعا حقیقت داره!
سال سوم دانشگاه بودم که آقا پسری اومدن به خواستگاریم،ایشون مهندس عمران بودن و به لطف جامعه از هر چهار عدد بیکار حتما دوتاشون مهندس عمران هستند.
ملاک های دنیایی نه که برای من مهم نباشه ولی من فقط ایشون رو پذیرفتم به خاطر خودشون،ادب ،احترام و ایمانشون.خانواده سختی داشتند به طوری که خیلی بیشتر از خیلی ها از حمایت هایی ک همه خانواده ها در حق تک عروس و تک پسرشان میکنند محروم بودیم.اون موقع فقط پیمانکار بودن و بعد از سه ماه پروژه شون تموم شد...حالا شروع کردند به ثبت نام در تمامی آزمون های استخدامی و با یک کیف پر از رزومه سنگین و گران بها از این شرکت به اون شرکت دنبال کار....درس من تموم شد و ما با هیچ تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم،عروسی که نه !مهمونی مختصر به خاطر شرایط کرونا....و البته مهم تر تر به خاطر شرایط مالی!یک سرویس طلا سر عقد هدیه گرفته بودم که نصفش رو خرج نهار روز عروسی و پول پیش برای اجاره خونه شد. و نصف دیگه ش رو ریختم تو بورس که به حساب خودمون برکت کنه!!!!(لازم به ذکره ک بگم پودر شد)
القصه؛من مثلا تازه عروس بودم و باید همه قر و فر های تازه عروسا رو از خودم در می آوردم....اما هر ماه تنها ولخرجی ما این بود که منتظر باشیم یارانه مون رو بریزن باهاش بریم پنج تاسیخ جیگر بخوریم...
شروع داستان من از این جا بود که شب دهم ماه رجب که مصادف میشه با تولد آقا امام جواد،دلم خیلی شکسته بود...آقا که صاحب جود و کرم بسیار هستند رو واسطه قرار دادم و گفتم خدایا اگر تا سال دیگه شوهرم یه جا استخدام بشه سال دیگ تولد امام جواد ولیمه بدم...
خدا شاهده به شیش ماه نکشیداقا استخدام شدن هم تو بخش دولتی و هم اضافه ساعاتشون دربخش خصوصی بهترین جایی که توی شهر میتونست باشه...ما حتی صاحب خونه شدیم خونه خریدیم در یکی از بهترین نقاط شهر..خود من کلی طلا خریدم☺️و سر سال که قرار بود شب تولد امام جواد ولیمه بدم، مصادف شد با تولد دختر عزیزم ....
میخوام بگم ما از صفر شروع کردیم از زمین خاکی بلند شدیم،سختی کشیدیم اگه بگم سخت نبوده دروغ گفتم...اما...
اما خیلی محاله که آدم در عرض یک سال هم دوتا کار پیدا کنه و مشغول شده و موفق باشه...هم خونه بخره و هم صاحب فرزند بشه....و تو این نوسانات بازار همه طلاهای فروخته شده ش رو از نو بخره اون هم چند گرمی سنگین تر....
توی این سال که اولین سال زندگی مشترک مون بود بهم اثبات شد فقط باید از خود خدا کمک خواست،و فقط چشم امیدمون باید به رحمت خودش باشه...
راستی میگن موقع بارش باران و در هنگام اذان درهای رحمت الهی باز،پس زرنگ باشیم و بطلبیم....مثلا من فاطمه کوچولوم رو وقتی از خدا خواستم که رفته بودیم مسجد برای نماز موقع اذان مغرب بود و یه نوزاد دوروزه رو آورده بودن تو صحن مسجد حاج آقا تو گوشش اذان بگن،یا خونه رو شب احیا از خدا خواستم اونجایی که به خاطر این که ما دیر رسیدیم به مراسم همه درهارو بستن و ما مجبور شدیم زیر بارون زیر آسمون خدا مثل بی سر پناها بشینیم....خدا بهمون بچه داد اونم از نوع دختر با برکتش،سر پناه داد اونم از نوع خوبش...
الحمدلله رب العالمین،واقعا خدا خودش میرسونه ،یرزقه من حیث لا یحتسب....از جایی که گمان نمیبریم میرسونه...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 6️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
۴سال پیش صاحبکارهمسرم با همسرم تفاهم کاری نداشتندوهمسرم بیکارشدند ومن فرزنددوم بارداربودم و دقیقا زمانیکه پسرم بدنیا اومدهمسرم توانست با یاری خداوندکارجدید شروع کنن والان بعداز۴سال خداروشکر کارشون رونق گرفته والحمدالله دیگه خودشون صاحبکارشدن
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 7️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خدا
سلام و عرض ادب خدمت همگی دوستان
خداوند همیشه حواسش به بنده هاش هست و هیچوقت بنده هاش رو از یاد نمی بره .ما بنده ها هم باید توی هر کاری توکل مون به خدا باشه و بعد از هر سختی بلافاصله ناامید نشیم و صبر داشته باشیم،تا بتونیم از امتحان الهی سربلند بیرون بیاییم .
هیچوقت اون چهره غمناک پدرم بعد از تولد خواهرم ( سومین دختر خانواده)رو فراموش نمی کنم.
پدرم یک کارگر ساده ساختمانی بود که در سال شاید چهار پنج ماه بیکار بود .
و به سختی خرجی ما رو می داد .از طرفی توی خونه قدیمی ارث پدربزرگم زندگی می کردیم که از شدت خرابی هر روز می ترسیدیم یهو روی سرمون آوار بشه.
حالا توی این شرایط یک دختر دیگه هم به جمعمون اضافه شده بود که از الان پدرم داشت برای جهیزیه اش غصه می خورد.
ولی مادرم صبورانه نصیحتش می کرد و می گفت هر بچه ای که میاد روزی اش هم همراه خودش میاره به قول معروف "هر آن کس که دندان دهد نان دهد"
بعد از چند سالی بلاخره پدرم تونست با هزار قرض و قوله یک تیکه زمینی که داشت رو بسازه و ما به خونه جدیداسباب کشی کردیم.
خونه ای با کم ترین اسباب و اثاثیه لازم برای زندگی .
بعد یک فرزند دیگه هم توخانواده به دنیا اومد .
چند ماه نگذشته بود که پدرم تونست کار ثابت پیدا کنه و اوضاع مالی مون بهتر شد.برادرم بزرگ شده بود و کار می کرد و کمک پدر بود،ما دختر ها هم به کمک مادرمون قالی می بافتیم و درسمون هم می خوندیم .
دانشگاه رفتیم ،درس خوندیم ،ازدواج کردیم .
تمام مخارج جور شد .و خدا روشکر پدرم تونست جهیزیه و سیسمونی خوب به همه مون بده و هیچ کم و کسری نداشتیم .
الان وقتی خونه پدر دعوتیم ،مادرم سفره میندازه از این سرتا اون سر و همه دخترها و پسرها و دامادهاو عروس هاو نوه ها دورش جمع میشیم ،یک برو بیایی هست که نگو وخدا روشکر هنوز هم برکت توی خونه هست.
البته اینم بگم که مادرم اعتقاد عجیبی به سوره واقعه و ختم سوره واقعه در روز دوشنبه اول ماه داره ،و تا جایی که یادم میاد ما هر دوشنبه که اول ماه بشه این ختم رو گذاشتیم و معجزات عجیبی ازش دیدیم که به همه توصیه میکنم حتما این ختم رو فراموش نکنن.
و در آخر این حرف مادرم برام جالب بود برای شما عزیزان هم می نویسم.
مادرم یک سفره خیلی بزرگ داره همیشه وقتی این سفره رو پهن می کنیم یک مقدارش اضافه هست .
من به مادرم گفتم مامان این یک تیکه سفره اضافه رو قیچی کنیم بهتره آخه خیلی سفره بزرگه.مادرم گفت نه،سفره رو کوچیک نمی کنیم ان شاءالله جمعیت رو اضافه می کنیم.
ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و خاطره ام رو خوندین 🙏
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 8️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
اون روزا که هیچ به ما بروز نمیداد.
شاید دو سه سال بعد فهمیدیم.
میخواستن از شهرداری اخراج شون کنن.اسمشم قشنگ بود.تعدیل نیرو. همه ی تلاش شون کردن که تعدیلشون نکنن. بخاطر اونایی که مسن تر بودن و تجربه ی کار دیگه ای نداشتن و حالا تو این سن و سال چطور نقطه بذارن آخر این همه تلاش و تجربه اونم خالصانه و سر خط!
البته خودشونم کمی ترس از کار بیرون داشتن.
جوون بودن. اما خب بیشتر کار حقوق بگیری کرده بودن. برای کار آزاد کم تجربه بودن. هرکسی از هر محیط ناآشنایی ممکنه بترسه.
زد و تعدیل شدن و دو ماه بعد گل دخترش دنیا اومد.
تو خرید سیسمونی هیچ به روی خودش نمی آورد که یه وقت پول نداریم یا کمتر بخریم و اینا.
البته بچه قبلی تازه ۲سال و ۳ماهش بود و خیلی از وسایل سیسمونی و حتی لباساش تمیز و نو بود.همونا از همون وقت گذاشته شده بودن تا دوباره استفاده بشن.
یه چند روز بعد تعدیل، از طرف سازمان نظام مهندسی سهم سالیانه هر مهندس ناظر رو بیشتر کردن. این یه چشمه ش. یعنی که خدا روزی رسونه.
چند شغل مختلفو پیگیری کرد.
هرکدوم که به اخلاق مردم داریش نمی خورد ،ادامه نداد. میگفت پول زیادی توش هست اما برکت نداره.
حتی بعد دنیا اومدن دخترش تا یکی دو سال شغل خاصی نداشت. اما هیچ درمونده نشد. به همون قول معروف خدا می رسوند. تا اینکه بالاخره تو امورات مربوط به مهندسی ساخت و نظارت، کارش گرفت و درآمد خوبی پیدا کرد.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 9️⃣2️⃣
🔻🔻🔻🔻
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده ز.س هستم از شیراز
من وقتی ازدواج کردم ۲۲ سالم ، من و همسرم خیلی بچه دوست داشتیم خیلی هر موقع بچه ی کوچیکی میدیدیم آنقدر ذوقش میکردیم و باهاش بازی میکردیم که انگار اجاقمون کوره . من و همسرم هر دو دانشجو بودیم و همسرم درآمدی نداشتن و هراز گاهی جایی کار میکردن 😒 هرکسی به ما میرسید میگفت بزارید بچه دارشید منم میگفتم نه ما هنوز تکلیف خودمون هم معلوم نیست آقا... امنیت شغلی ندارن بعد چطور یه بچه ای رو به دنیا بیاریم
تا اینکه در سن ۲۵ سالگی بچه دار شدیم از لحظه ای که بدنیا اومد کامل رزاق بودن خدا رو متوجه شدم با اینکه پسرم شیر خشکی بود و پنبه ریز هم استفاده میکردیم ، و اینکه حقوق شوهرم شاید اضافه نشده بود اما با برکت شده بود . من از اونموقع همش استغفار میکردم و همچنان به خاطر این موضوع که به خدا اطمینان نداشتم با اینکه خودش گفته بود رزق خودتون و بچتون با منه .
چطور اگه یکی بیاد بگه همراه پول پوشک و شیر خشک بچتون با من بچه آوردن هم با شما رو حرفش حساب میکنیم اما چطور ما تو دعای جوشن میگیم یا رازق الطفل الصغیر. !؟
اما بهش ایمان نداریم .
مادر بزرگم یه حرف قشنگی میزنن میگن فکر میکنید که شما نون بچتون رو میدید ؟! نه اتفاق تازه شما مادر پدر از صدقه سریه این بچه هست که خدا بهتون رزق میده
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 0⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام دوستان همیشه همراه کانال ایران جوان بمان و استاد عباسی ولدی . 🌹🥀🌺
بنده آخرای ۲۱ سالگیم بود که ازدواج کردم اما چه نوع ازدواجی ، من چند ماه قبل یه حدیث شنیده بودم که ( امام جواد علیه السلام فرمود: هر که به خواستگاری دختر شما آید و به تقوا و تدین و امانتداری او مطمئن میباشید با او موافقت کنید وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگی در روی زمین خواهید شد.😱😱
«تهذیب الأحکام، ج 7، ص 396، ح 9». ) و واقعا دلیلی نمیدیدم برای رد کردن خواستگار با تقوا و با اخلاق و امانتدار .
تا اینکه همسرم اومدن خواستگاریم ایشون خیلی با اخلاق و با ایمان بودن و اینکه مطمئن شدیم ایشون اهل کار هستن و جوهر کار دارن اما خب هنوز دانشجو بودن ، کار نداشتن ، ماشین و خونه هم که نداشتن . اما با توکل به خدا و موافقت خانواده جواب مثبت به ایشون دادم .
تمام خرج عروسیمون با پدر مادرشون بود و پدرشون برامون منزل اجاره کردن و تا چند ماه اول ازدواج خرجمون با پدرشون بود و در کنار درسشون هم جایی مشغول شدن .
حقوقش خیلی کم بود اما از اینکه به خودمون مغرور بشیم که چرا پدرشون خرجی میدن اینطور نبودیم چه کم و چه زیاد کنار میمودیم و کج دار مریض زندگیمونو میگذروندیم .🙃
تا اینکه به لطف خدا و پدرشون ماشین خریدیم که روی ماشین کار میکرد همسرم. رفته رفته خدا همه ی اسباب زندگیمونو جور کرد شاید همش از خودمون نبود ولی خب خدا به دل مادر پدرشون انداخت که خونه برامون بخرن ماشین بخرن و خدا رو شکر همسرم هم نهایت تلاشش رو برای زندگیمون میکرد و کم نمیزاشت
خود من هم زن کم توقعی بودم اهل اصراف نبودم 😊
و واقعا خدا همه چیو برامون جور کرد و همسرم سال به سال کارش بهتر میشد .
دور و اطراف میشنیدم که میگفتن فلانی چه اعتماد به نفسی داشته و چقدر پرو بوده با هیچی رفته خواستگاری و زن گرفته اما من میگفتم نه اینطور نبوده من و ایشون اعتماد به خدا داشتیم خودمون رو هیچ میدونستیم نمگیفتیم خودم باید اینکار و کنم خودم باید اینکار رو کنم خدا رو همه کاره میدونستیم .
🌺🌸🥀🌹🌷💐
اطرافمان داشتیم پسری که به خاطر اینکه شغل ثابت نداشت ازدواج نکرد و این یعنی گمان بد به خدا و اطمینان نداشتن به خدا ، همین بنده ی خدا ۱۰ سال از زندگی عقب افتاد .
اما ما و امثال ما نه .
میدونید دوستان ما چند تا چیز رو باید خیلی حواسمون باشه
⚡️⚡️مهمترین این که به حرف خدا یقین داشته باشیم ،شما اگه سوپری سرکوچه بیاد بگه آقا یا خانم فلانی تو بیا برو ازدواج کن خرج عروسیت با من تا ۱ سال هم خرجی خوند با من ، خیلی با سر نمیری ازدواج کنی ، پس چطور به حرف خدا اینطور ایمان نداریم
۱) اینکه اصلا زندگی هامون رو با بقیه مقایسه نکنیم
۲) اینکه اهل تشریفات و تجملات نباشیم
۳) خودمون رو کسی نبینیم فقط با خدا معامله کنید
۴ ) بقیش رو هم شما پر کنید
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 1️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
خواهرم وقتی ۱۸سالش بود ازدواج کرد و ۱۴ سال با کسی زندگی کرد که مشکلات زیادی داشت و سوخت و ساخت و همسرش مخالف با فرزندآوری بود اما خدا بالاخره یه دختر بهشون داد و طلاق گرفتن...
اما از برکت این دختر سادات دو شرفه ای که به دنیا اومد و خدا نمی خواست بدون سرپرست بمونه، برای ازدواج دومش با یه پسری ازدواج کرد که ۷سال از خودش کوچکتر بود و عاشق خواهرم شده بود رنگ کار بود اما کارش ثبات نداشت و یه مدت اون خونه پدرش بود و خواهرم و دخترش هم خونه پدرم بودن...
یه دستگاه جوجه کشی خانگی داشتم که بهشون دادم و وقت هائی که کار گیرش نمیومد با این دستگاه تمرین میکرد و جوجه کشی رو یاد گرفت و اومد تو کار پرنده و جوجه کشی و کم کم پول هاشون رو جمع کردن تا تونستن خونه اجاره کنن و موتورشون رو فروختن و یک ماشین خریدن...
بعد از ۵سال که زندگیشون به یه ثباتی رسید خواهرم باردار شد و به خاطر ویاری که داشت اومدن منزل پدر و مادرم نشستن و بعد از اینکه بچه شون به دنیا اومد مشتری هاش بیشتر شد و رزق و روزی شون بیشتر شد، دوباره خواهرم باردار شد و بچه بعدی هم به دنیا اومد و یه دستگاه جوجه کشی بزرگتر خریدن و...
الان دو تا دستگاه جوجه کشی بزرگ دارن و تو کار پرنده آنقدر راه افتاده که مشاوره میده و...
سه تا دختر رو تحت تکفل خودشون دارن...
یکی ۱۰ساله یلدا سادات(سید دو شرفه)
یکی ۱ ساله یسنا
یکی ۱ماهه رستا
و الحمدلله خدا براشون از در و دیوار روزی میرسونه، خصوصا برای دختر اولش که اصلا پدرش هیچ خرجی براش نمیده و به حال خودش گذاشته، اما همسر دوم خواهرم خیلی هواش رو داره و میگه از وقتی که یلدا سادات رو تحت تکلف خودمون گرفتیم روزی مون بیشتر شده...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 2️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
همسرم که ازدواج اولش به طلاق منتهی شده بود، ۲۴سالگی به خاطر لطفی که خدا بهم داشت اومد خواستگاری ام...
اربعین سال ۹۵ به کربلا که رفته بود گفته بود کار میخوام که یه کاری براش پیدا شد با حقوق ۵۰۰هزار تومان و اربعین سال ۹۶ هم رفته بود و گفته بود یا امام حسین یه همسر خوب میخوام...
که اومدن خواستگاری و به خاطر طلاق قبلی که داشت تردید داشت و گفت نه...
فروردین سال ۹۷ ولادت امام علی علیه السلام مادرش خواب دیده بود که یه سیدی بهش گفته چرا نمیرید دختر سید رو بگیرید؟
که اومدن خواستگاری فروردین ۹۷ با حقوق ۸۰۰هزار تومان که بعد از ازدواج حقوقش رو زیاد کرد...
عقد کم خرج و مختصری گرفتیم، چون خودم هم سرکار میرفتم، سنواتم رو کت شلوار و حلقه و خرید بازار رو خودم براش تهیه کردم...
خب هر سال حقوقش زیادتر میشه سال ۹۹هم که با وام ازدواج زیر زمین منزل پدرم رو تعمیر کردیم و یه عروسی مختصری با ۳میلیون گرفتیم و الان منتظریم که خدا بهمون فرزند بده و برامون دعا کنید که خدا فرزندان سالم صالح خوش قدم خوش روزی و عاقبت بخیر بهمون بده...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 3️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
به نام خدا
زندگی مشترک از سال ۸۶ شروع شد . من و همسرم هر دو از خانواده های پر جمعیتی بودیم بنابراین اینکه خیلی خونه مون سوت و کور باشه برامون معنا نداشت به لطف خدا رفت و آمد به خانه ی دونفره ما خیلی زیاد بود . تا اینکه سال ۹۰ اولین هدیه خدا به جمع ما اضافه شد کم تجربگی و ذوق از اومدن بچه و حساسیت های خاصی که نسبت به فرزند اول داشتیم ، یک مقداری رفت و آمدها رو تحتالشعاع قرار داد و دیگه اون شور اوایل رو نداشت. هنوز یک ماهی از تولد دخترم نگذشته بود که شرایطی طوری رقم خورد که وامی برای خرید مسکن به همسرم دادند و ما هم در تکاپوی خرید خونه افتادیم چندتا وام دیگه گرفتیم و تونستیم تولد یکسالگی دخترم رو تو خونه خودمون بگیریم (طوری که همه می گفتن چه بچه خوش قدمی)
به همسرم گفتم حقوق کارمندی و قسط ها دیگه اجازه نمی ده اون یک بار در هفته رو هم مهمون داشته باشیم یه کم مراعات کنیم اما همسرم بر این باور بود و با استناد به حدیث می گفت روزی دست خداست، و مهمون نیومده ، روزی خودشو مياره و تازه الان که دخترمون بزرگ شده باید بازم خونمون شلوغ باشه و رفت و آمدها از سر گرفته بشه ، بچه مون باید اجتماعی بار بیاد و .........
یک روز که واقعا پولی برای مهمان داشتن در خونه نداشتیم یکی از اقوام از شهرستان تماس گرفت وگفت که یک ساعت دیگه میرسیم خونه شما. منم گفتم خوش آمدید و از این حرفا اما ته دلم چون پولی برای خرید نداشتم ناراحت بودم به يخچال هم نگاه می کردم برای ده نفر چیزی نمیرسید که درست کنم ،با همسرم تماس گرفتم در دسترس نبود به محل کارش زنگ زدم گفتن مرخصی ساعتی گرفته رفته بیرون .گریه ام گرفته بود تو شهر غريب(چند ماهی میشد از شهر خودمون به خاطر شغل همسرم به شهر دیگه رفته بودیم) یک ساعت دیگه دو ماشین مهمون و من هنوز نتونسته بودم تدارک چیزی ببینم ........
یهو گوشیم زنگ خورد و گفت خانم فلانی شماره حسابتون رو لطف کنید شما برنده مسابقه حفظ قرآن شدید و من از خوشی داشتم بال در می آوردم .دو دقیقه بعد پول واریز شد به حسابم. فورا دخترم را حاضر کردم برم خرید مختصری کنم یهو همسرم کلید انداخت و درو باز کرد و یه عالمه خرید کرده بود گفتم خبر داشتی مهمون داریم گفت نه کیه ؟گفتم پس این همه، پول از کجا آوردی ؟گفت سهامی که سال ۸۹ خریده بودم و بلا تکلیف بود (شرکتی بود که دو ماه بعد ازخرید سهام ورشکسته شده بود) اصل پول +سود ناچیزی رو واریز کردند منم گفتم برم یه مقداری خرید کنم حالا بگو ببینم مهمونامون کیا هستن؟
و من باز به حرف همسرم رسیدم روزی دست خداست و مهمون نیومده، روزی خودشو میاره.
الان بعد از گذشت تقریبا ۱۵ سال از زندگیمون با داشتن سه تا دسته گل، خدا رو شکر همون طور خونمون پر رفت و آمده و الحمدلله همه چیز هم داریم.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 4️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
همسربنده موقع ازدواج بیکاربودند.
اماچون متدین بودند قبول کردیم.
اولین لطف بسیارآشکار خداکه ثابت کرد #روزی_دست_خداست
پیداشدن شغلبرای همسرم کمتر از یک ماه بعد عقدمون بود.
تو اون یک ماههم هرچی حرف شغلمیشد همسرم میگفتن خدابزرگه
منم میگفتم خدا خودش توقرآن گفته دختروپسرهاتونو مزدوج کنید حتی اگرفقیرباشند من آنها را غنی میکنم(ان یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله)
گذشت و حرف خونه شد.
همسرم میگف من اصلاتواناییخرید خونه را بااین شغل کارگریندارم.
میتونیم خونهاجاره کنیم
من خیلی ناراحت بودم
چون دیده بودم مستاجری چقققققدر سخته
ولی به ناچار قبول کردم.
پدرم درهمون زمان گفتندکهیک ختم سوره یس هست که برای خونه دارشدن هست ومجربه.
قرار براین شد کهمن وهمسرم وپدر ومادرم ومادرشوهرماین ختم رو باهمانجامبدیم
چهلروز هرصبح وهرشب ، ۱۴صلوات یک سوره یس دوباره ۱۴ صلوات بفرستیم وثواب اینقرائت وصلوات هارو هدیهکنیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها.
جانم به فدای ایشون کههیچ کسودست خالی از درخونه شون ردنمیکنن.
خلاصه مااین ختم رو میخوندیم وبه این امید بودیم که خونه ای بخریم.بااینکه پولی هم نداشتیم🤣🙈
درحین انجام ختم چهل روزه گشتیم وگشتیم وگشتیم تااینکه بالاخره یه خونهدریکیازجاهایخوب شهرمون پیداکردیم.
تمیزبود و قرار شد دوسه شب بعدش برن برای کارهایاداریِاجاره نه خرید. من ناراحت بودم ولی چیزینمیگفتم.
تااینکه توی همون چندروزیکهمونده بودبه تموم شدن ختم و قبل اجاره یاون خونه ایکه دیده بودیم
یهزمین بهشوهرم پیشنهادکردندکهاتفاقا اونم جاشخوببود.
شوهرم وقتی دید قیمت زمینخوبه(به طرز عجیبی باورکردنینبود اون زمین بااون قیمت اصلا نمیخوند ولی این تمامش لطفخدا بود)
پول قرضکرد و زمین رو خرید به این ترتیب مااون خونهرو اجاره نکردیم.
شوهرم میگفت من حالا حالاها نمیتونم اینزمینو بسازم و شاید بازم مجبور باشیم بریم اجاره چندسالی.
ولی من تودلم میگفتم اون ختم حتمااثرشو میذاره
وایمان داشتم #خدا_روزی_رسونه
تااینکه یکی از فامیل ها به همسرم گفت چرا زمینتو نمیسازی؟ اولش فکرکردیم شوخی میکنهولیگفت تو برو پای ساختنش خدا میرسونه.
چندروز بعد شوهرمگفت وام ازدواجم رو بامقداری پولقرض از دوستام وطلاهای تو روی هم میذارم و میرم پایساخت خونه تاهرجا پول رسید.
من رو ابرا بودم.😍 میدونستم چون بهخدا ایمان داشتم جورمیکنهبرام اونی رو کهمیخوام.
رفت پایساخت خونه و همییییینطور از جاهاییکهفکرشو نمیکردیم پولو کمک میرسید.
مثلا دوستش میگفت من الان این پولو نمیخوام توداری خونه میسازیبگیردستت باشه.
یاپدر وبرادرش میومدن به جای کارگرکمک میکردن خب اینخودشکلی کمک بود.
چه شبها کهخود همسرم بعد از کار خسته وکوفته تازه میرفت سرزمین کاربکنه
ماحرکت کردیم وخدا برکت بینهایتشو داد❤️
بعدمثلاماگفتیم خبسقفشو میزنیمدیگهنمیسازیم یکم استراحت میکنیم دوباره از یه جا کمک میرسید مرحله بعدو هم میساختیم
میگفتیم خب بسه دیگه یه استراحتی به جیبمون میدیم(چون پولمون تموم میشد دیگه😂) دوباره مثلا یکیاز فامیل میومد میگفت کمک خواستی بگو
کاملامشخصه که خدا به دل اونها مینداخت که کمک بکنن به همسرم وگرنه بعضی از همین افراد خودشون هم وضعمالی خوبی نداشتن اما مثلا میگفت من اینو پس انداز کردم حالا بگیر هروقت داشتی بده و... یامثلا
برای برقساختمان برادرش تازه برقکارییاد گرفته بود کاملاومد برقساختمان رو کشیدکهکلیکمک بود بهمون از نظر مالی
وبنده خدا حتی یک ریالهمنگرفت
خدایا چقدرتومهربونی.
خلاصه این خونهبا لطف تماموکمالخدا ساخته شد بالاخره بعد از دوسال واندی.
من وهمسرمهمیشه میگیم این خونهاز صفر تاصدش معجزه ی خدا بود چون با ده تومن وام ازدواج شروع شد😂(سال۹۵)
وبه هرکسی که خونه نداره میگیم توبرو پای ساختش خدااز جایی که بااااورت نمیشه وفکرشو نمیکنی میده بهت.😍
ما اگر چشممون به این بود که فلانی کمک بکنهیا بشینیم تا پولدار بشیم وازخدا کمک نمیگرفتیم هنوز همخونه ای نداشتیم
الان هم بعد ازتولد بچهم بارهاشده کهبه مو میرسیده یعنی جوری کهانگار دیگههیچی پول نداریم اماخدا از راهبیگمون روزیشو میرسونده.
هیییییچ وقت نذاشته درمونده بشیم😍😍
قبل از باردارشدنم هم بااینکهخیلی بدهکاری از ساخت خونه داشتیم ولی گفتیم بخوایم بشینیم که بدهکاریاتموم بشه دیرمیشه واقعا.
وتصمیمگرفتیم زودتر بچه دار بشیم.
الانم بااینکهکلیهزینه ی دوا ودکتر کردیم وشوهرم بدهکاره
بازم میگه بچه ی زیاد داشته باشیم تاشیعه زیاد بشه
وهرچقدرم گرونی باشه خداهست
خدایگرونی وارزونییکیه.
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 5️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
بنام خداوند مهربان
اوایل ازدواجمون بود و همسرم بیکار بود به خاطر مراسم عروسی جمع و جوری که گرفته بودیم حسابی دستمون خالی بود ولی توکلمون به خدا تا اینکه یه روز همسرم اومد گفت یکی از رفیق هام دارن با کاروان خانوادگی میرن مشهد پابوس آقا امام رضا ،میای ما هم بریم من که هم دلم میخاست برم هم میدونستم دستش خالیه گفتم نه باشه یه فرصت بهتر ،همسر هم به رفیقش گفت فعلا از لحاظ مالی در مضیقه ام .رفیق همسرم پیشنهاد داد چک میدم براتون شماهم بیایید برید ماهم از خدا خواسته عازم مشهد شدیم که شد ماه عسل قشنگمون .گذشت و با قرض و کمک های خانواده تونستیم یه خونه خوب بخریم و کم کم آماده بشیم که مستقل بشیم ولی دوباره آقا طلبید و مشهد دانشجویی از طرف رهبر عزیزمون قسمتون شد
توی همین سفر بود که همسر خواستن از آقا امام رضا فرزندان سالم و صالح و زیاد بهمون بدهند که یک ماه بعد از سفر با اینکه هنوز مستقل نشده بودیم روز دوم ماه رمضان فهمیدیم خدا یک فرشته ی کوچولو بهمون هدیه داده واااای که چقدر خوشحال بودیم ولی چون هنوز نرفته بودیم خونه خودمون و فصل امتحانات دانشگاه بود حال روحیم گاهی خیلی بد میشد و پیش خودم میگفتم ما هنوز توی خرج خودمون موندیم ولی بعدش یاد سفرهای مشهدمون و پول عروسی و خرید خونه میافتادم میگفتم خدا همیشه هوامو داشته روزی شو هم با خودش میاره الان چهار سال از اون روزها گذشته و من و شوهرم دوتا پسرکوچولوی ۳سال وسه ماهه و و شش ماهه داریم وخدا رو شکر دیگه حتی یه روز هم بیکار نیست و با این که این همه خرجمون زیاد شده ولی دیگه هیچوقت وضع مالیمون مثل روزهای اول ازدواج مون بد نمیشه روز به روز برکت وجود بچه هارو توی زندگیم احساس میکنیم وانشاالله امام رضا بهمون دوتا دختر زیبا ی دیگه هم بهمون هدیه بدهند.یک نکته ای هم که دوست داشتم بنویسم اینکه من و همسرم در همه چیز قناعت کردیم هم خرج های عروسی هم مسافرت هایی که میریم و این باعث پیشرفت توی پنج سال زندگی مون شده
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯
💥#مسابقه #روزی_دست_خداست💥
#خاطرات_شما 6️⃣3️⃣
🔻🔻🔻🔻
سلام و ادب
ما حدود 3 سال پیش در حالی که شرایط مالی خوبی نداشتیم تصمیم گرفتیم بچه سوم داشته باشیم😊
بدون اینکه به کمبود روزی لحظه ای فکر کنیم بچه دار شدیم 5 ماه اول به عللی سخت ترین شرایط مالی رو در کل ده سال زندگیمون تجربه کردیم و بازم اصلا غصه نخوردیم و فقط به این پیچ تاریخی زندگیمون خندیدیم☺️
درحالی که مستاجر بودیم و برای قرارداد جدید باید پول زیادی رو اجاره می دادیم به یکباره یکی از اقوام دور با واسطه یه خونه خیییلی خوب رو با همون مقدار قبلی پول پیش بهمون اجاره داد و گفت فقط دنبال اینم که خونه خالی نباشه و به فرد مطمئن بدم😍
جالبه که تا دوسال هم اصصلا کرایه ای از ما نگرفت.👏👏👏
حسابی خدا روزی بچه مونو داد و مارو هم بواسطه بچه پر روزی کرد.
...نحن نرزقکم و ایاکم...
الان هم درحالی که هنوز مستاجریم به حکم انجام وظیفه جهادی مون مبنی بر ازیاد نسل شیعه و به عشق دستور رهبر منتظر فرزند چهارم هستیم😍
از همگی التماس دعا...
🔺🔺🔺🔺
╭━⊰ ❀ 🇮🇷 ❀ ⊱━╮
@iranjavanbeman_ir
╰━⊰ ❀ 🌱 ❀ ⊱━╯