#برشی_از_خاطرات 📜
کت و شلوار بسیار زیبایی داشت. در مراسمات جشن اهل بیت میپوشید. اوایل سال ۸۸ بود. یکبار گفتم: این کت و شلوار رو چند خریدی؟ پرسید: چطور؟ گفتم اگه جایی سراغ داری که قیمت مناسب می فروشه به ما معرفی کن، رو به من کرد و گفت: سایز من به تو میخوره، فردا برات می بارم! همان شب کت و شلوار خودش را داد خشکشویی فردا اورد و تحویل من داد. هر چه اصرار کردم بی فایده بود. می گفت: این یک هدیه ناقابل است برای شما! فقط از شما میخواهم برام دعا کنی شهید بشم!
#شهید_علیرضا_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
او انسانی فوق العاده باهوش و دوست داشتنی بود و با افرادی که تسلیم می شدند برخورد دوستانه ای داشت. نزدیک روستای کوخان توسط ضد انقلاب جاده مین گذاری شده بود. فردی آمد و تسلیم شد. ناصر کاظمی برخوردی با او کرد که منقلب شد. مکان مینهای کاشته شده را می دانست. رفت و مینها را خنثی کرد و از خطر جانی و مالی نیروهای خودی کاسته شد. ناصر کاظمی نه تنها در بین نیروهای خودی، بلکه در دل نیروهای ضد انقلاب نیز زود جا باز کرد. او در قلب همه جا داشت.
#شهید_ناصر_کاظمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
وقتی شهید شد، تازه متوجه شدیم چقدر بدهکاری از بابت خرید جنس برای جبهه دارد. چند میلیون تومان بود که مجبور شدیم خانه را بفروشیم. حالا شما توجه کنید که ما سه دستگاه خانه شخصی داشتیم و از نظر تمکن مالی وضع مان خوب بود، اما سید همه این ها را خرج جنگ کرد. زندگیش شده بود جنگ، حتی نتوانست شاهد رشد بچه هایش باشد...
#شهیده_مجتبی_هاشمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
سخت ترین دوران زندگی ما تازه بعد از انقلاب و شروع جنگ آغاز شد. سید دیگر در خانه نمی ماند. من بودم و ۵ تا بچه قد و نیم قد، هر روز خودم می رفتم و کرکره مغازه را بالا می کشیدم و کار می کردم. سید هم خیالش از بابت من راحت بود. وقتی هم که می آمد تهران کارش این طرف و آن طرف دویدن بود تا اسلحه تهیه کند و یا غذا برای نیروهایش بفرستد و یا به خانواده شهدا سرکشی و به آنها کمک مالی کند.
#شهید_مجتبی_هاشمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
سن سربازی رفتن فرزندمون رسیده بود و پسرمون باید میرفت سربازی ...
گفتم: هوای بچه مان را داشته باش... گفت: اگر من پارتیش باشم، میفرستم اش بدترین و سخت ترین جائی که ممکن است. چون با سختی ، ادم ساخته میشه پس بهتر است پارتیش خدا باشه نه من ..
#شهید_حسن_آبشناسان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
عاشق کتاب و مطالعه بود و با ارزش ترین هدایا را برای دوستانش می خرید. همیشه می گفت: اگه جنگ نبود حتمآ می رفتیم دانشگاه و تحصیلاتم رو ادامه می دادم. زمانی که دوستانش ازدواج می کردند و یا بچه دار می شدند یک دوره تفسیر المیزان که در سی جلد بود برای آنها می خرید. حاج حسین کتاب را وسیله تهذیب می دانست.
#شهید_حسین_اسکندرلو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
بحث با هر فردی اعم از بی سواد، مبلغ، دانشمند و نیز مسیحی، یهودی، زرتشتی، ملحه و... نزد او ضروری و لازم بود، گویی هشام زمان بود و زبان گویا و جاذب و قاطع معصوم. برای اثبات مدعای خویش که معارف اسلام بود از سهل ترین روش ها برای افراد کم اطلاع تا پیچیده ترین طریق استدلال برای دانشمندان بهره می جست.
#شهید_قاسم_صادقی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
همش میگفت: توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم رقیه (س) ست. شب سوم محرم باهم حرم بی بی جان بودیم. روضه و عزاداری که تمام شد.گفت: عجب شبی بود امشب،انگار خود حضرت رقیه (س) بین عزادارا بود.
و تک بیت گر دخترکی پیش پدر ناز کند… را زمزمه میکرد و با خانم درد دل می کرد.الحمدلله نازدانه ارباب با همان دستان کوچک زخم خورده گره از کارش باز کرد...
#شهید_نوید_صفری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam
#برشی_از_خاطرات 📜
خیلی بر بیت المال حساس بود و قبل از اینکه ساکن نجف شود گاهی در پایگاه در میخواند و هنگامی که می خواست درس بخواند از پایگاه خارج میشد و در راهرو می رفت. در راهرو لامپ هایی داریم که شب نیز روشن است و انجا در سرما مینشست و درس می خواند و وقتی به ایشان می گفتیم که چرا اینجا درس می خوانی می گفت: من این درس را برای خودم می خوانم و درست نیست که از نوری که هزینه ان از طریق بیت المال پرداخت می شود استفاده کنم.
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"🇮🇷ایران وطنم جان و تنم....
@iranvatanamjanotanam