خبر شهادت پسر اولم را که دادند؛ سریع وضو گرفتم و دو رکعت نماز شکر خواندم. هیچ وقت حال و هوای آن نماز از یادم نمی رود. اگر دو رکعت نماز، در سراسر عمرم قبول افتاده باشد، همان دو رکعت بوده است. مدتی بعد خبر دو فرزندم را با هم آوردند... به انبوه جمعیت نگاه کردم. هیچ محرمی برایم نمانده بود. هیچ محرمی نمانده بود. چگونه از میان این خیل جمعیت بگذرم و بر سر خاک شهیدانم بروم؟... به یاد حضرت زینب افتادم که عصر عاشورا دیگر محرمی نداشت. آه زینب مظلوم، چه کشیده ای... یکبار دیگر چشم انداختم، دایی پیرم را دیدم... نه، هیچکس به بی کسی زینب کبری نبود. از دائیم خواستم دستانش را دو سویم بگیرد و او با دو دست لرزان و داغدیده بدرقه ام کرد. لحظاتی بعد بر سر مزار بچه هایم بودم..." بین دو پسر شهیدم نشستم، خم شد، گاه صورتم را به صورت علیرضا می سائیدم و گاه سر رسولش را می بوییدم"... #شهیدان
کتاب مرواریدهای بی نشان، ناصرکاوه
https://eitaa.com/nasserkaveh
آدرس #کانال_مکتب_شهدا #ناصرکاوه در☝️#ایتا
#کانال_کتاب ، #ناصرکاوه در #تلگرام👇
https://t.me/nasserkaveh44
#صفحه_اصلی_حفظ_و_نشر
#آثار_و_کتب، استاد
#ناصرکاوه👇
https://naserkaveh.ir/
@ircom_8