📌 نجوا با علی اکبر...
💠 #امام، با دستهای لرزانش، خون را از سر و صورت و لب و دندان #علی میستُرْد و با او نجوا میكرد: "تو! تو پسرم! رفتی و از غمهای دنیا رها شدی و پدرت را تنها و بییاور گذاشتی."
✅ و بعد خم شد و من گمان كردم به یافتن گوهری. و خم شد و من گمان كردم به بوییدن گلی. و خم شد و من با خودم گفتم به بوسیدن طفل نوزادی. و خم شد و من به چشم خودم دیدم كه لب بر لب علی گذاشت و شروع كرد به مكیدن لبها و دندانهای او و دیدم كه شانههای او چون ستون های استوار جهان تكان میخورد و میرود كه زلزلهای آفرینش را درهم بریزد.
💠 و با گوشه ای خودم از میان گریههایش شنیدم كه: "دنیا پس از تو نباشد، بعد از تو خاك بر سر دنیا."
و با چشمهای خودم بیقراری پسر را دیدم، جنازه #علی_اكبر را كه با این كلام پدر آرام گرفت و فرو نشست: "و چه زود است پیوستن من به تو پسرم، پارهء جگرم، عزیز دلم."
✅ علی آرام گرفت اما چه آرام گرفتنی! اینبار چندم بود كه پا به آنسوی جهان میگذاشت و باز به خاطر پدر از آستانهء در سرك میكشید و بر میگشت. مگر پدر، دل از او نكنده بود كه او به كندن و رفتن رضایت نمیداد؟
💠 درست در همان زمان كه بدنش تكه تكه شده بود و روح از بدن به تمامی مفارقت كرده بود، من به چشم خودم دیدم كه نشست و به پدر كه مضطر و ملتهب به سمت او میدوید، گفت: "راست گفتی پدر! این آغوش #پیامبر است، این سرچشمهء عشق #اكبر است. این همان وصال مقدر است. این جام، جام #كوثر است. تشنگی بعد از این بیمعناست."
📚 بخشی از کتاب "پدر، عشق و پسر"، سید مهدی شجاعی
🆔 @islam_history