📌 بزم ننگين
🔰آشغالهاي ريخت و پاش مهماني را جارو كرده بودم ميخواستم از كنار در حياط به كوچه بريزيم. خسته بودم. جارو و خاك انداز در دست، همان جا روي پله جلو در نشستم تا استراحت كوتاهي كنم.
🔰سرم از سر و صدا پر بود. صداي ساز و آواز مثل پتكي در مغزم صدا ميكرد. رقص و پايكوبي تا آن موقع شب خسته شان نكرده بود.
🔰سرم را به در تكيه داده و روي پله نشسته بودم. از بيرون به جز صداي جغدي كه در خرابه ميخواند صداي ديگري نمي آمد، اما بر عكس داخل خانه غوغا بود و سر و صدا تا سر كوچه شنيده ميشد.
🔰صداي پايي نزديك و نزديك تر شد. با خود گفتم «خدايا، كيست كه اين موقع شب از كوچه پس كوچههاي بغداد عبور ميكند».
🔸با ديدن من و شنيدن صداي #موسيقي از خانه گفت: كنيزك، صاحب اين خانه آزاد است يا #بنده؟
🔹-آزاد است.
🔸- راست ميگويي، اگر بنده وبد از خداي خود ميترسيد.
🔰اين را گفت و رفت. امواج آرام چشم هايش انسان را به ساحل اميد ميبرد، اما حرفي كه زد تن مرا لرزاند. در را بستم و به داخل آمدم. عده اي دور مجلس نشسته بودند و #شراب مينوشيدند. قهقههاي مستانه شان «گوش كر كن» بود.
🔹صاحب مجلس كه ارباب من بود گفت: چقدر دير كردي!
🔸- دم در با كسي صحبت ميكردم.
🔹- با چه كسي، آن هم اين موقع شب!
🔸- نمي دانم، مردي رهگذر و فرزانه بود (و جريان را همان طور كه اتفاق افتتاده بود تعريف كردم).
🔰بُشر لرزيد، حالش دگرگون شد و دوان دوان خود را به در خانه رساند.
🔸گفتم: آقا، او رفت.
🔹- از كدام طرف.
🔸- از اين طرف (و مسير را نشانش دادم).
🔰پا برهنه و دوان دوان به دنبال رهگذر رفت. #بشرحافي (۱) وقتي به او رسيده بود به روي قدم هايش افتاده بود و اظهار شرمندگي كرده بود، در حالي كه اشك ندامت از چشمانش سرازير به #امام_كاظم علیه السلام قول داده بود كه ديگر مجالس #لهوولعب به پا نكند.(۲)
📚 منبع
۱. #حافي به معناي پابرهنه است و علت اين كه او به اين نام مشهور شده بود اين است كه وي از آن شب به بعد تا آخر عمرش پابرهنه بود.
۲. منتهي الآمال، ج ۲، ص ۳۴۸.
🆔 @islam_history