فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آروم باشید، این چیزایی که شما میبینید حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قلهس...
🥲🌱
#شهید_جمهور #سیدالشهدای_خدمت #خادم_الرضا
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 کسی که خیلی نسبت به خدمت به خلق حریص باشه شهید میشه، خدا با شهادت دستش رو باز میکنه، اختیاراتش رو افزایش میده.
انشاءالله #شهید_جمهور مردم ایران از این به بعد هم هوامونو داشته باشن و به گرهگشایی از کار مردم ادامه بدن...
#سیدالشهدای_خدمت #خادم_الرضا
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ...
آخرین فراز از وصیتنامه امام خمینی رحمة الله علیه:
▪️ملت ایران با قدرت و تصمیم اراده به پیش روند، و بدانند كه با رفتن یک خدمتگزار در سدّ آهنین ملت خللی حاصل نخواهد شد كه خدمتگزاران بالا و والاتر در خدمتند. و الله نگهدار این ملت و مظلومان جهان است.
#شهید_جمهور #خادم_الرضا #سیدالشهدای_خدمت
http://eitaa.com/istadegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تلاش و تدبیرت برای حفظ اقتدار ایران و دفاع از مظلوم رو فراموش نمیکنیم،
تو مایه افتخار و عزت ایران و ایرانی بودی و هستی،
آقای دیپلمات! 🖤💔
#شهید_جمهور #سیدالشهدای_خدمت
http://eitaa.com/istadegi
رییسجمهور... نه ببخشید #شهید_جمهور به زودی از آخرین سفر استانی خودش برمیگرده به تهران...💔
تهمتهاشونو زدن،
قضاوتهاشونو کردن،
ولی نمیدونستن #شهید_جمهور ما افق خیلی بلندتری رو میبینه برای خودش...🌱
آره حالا هم بگید عوام فریبی بود، دام برای انتخابات بود...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀تو توی کوهها چکار میکردی سید خدا؟!😭
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور #سیدالشهدای_خدمت
http://eitaa.com/istadegi
داشتم ظرفهای صبح را میشستم و تلوزیون روی شبکه خبر روشن بود. ساعت هفت و نیم... شاید هم هفت و چهل دقیقه صبح بود. از دیشب کارم شده بود نشستن پای اخبار گوشی و تلوزیون و به خود پیچیدن. یک سد محکم دربرابر اشکهایم و دربرابر احتمالات ناامیدکننده ساخته بودم. میخواستم هرطور شده نتیجه بگیرم که رئیسجمهور و همراهانش زندهاند و پیدایشان میکنند.
نزدیک هفت صبح ولی، بیشتر کانالها حرف از شهادت میزدند و من با هرکس از دوستانم که میخواست ناامید شود دعوا میکردم. محکم میگفتم اعلام رسمی نشده. هنوز زود است برای ناامیدی... و نزدیک هشت صبح، وقتی قبل از شروع بخش خبری ساعت هشت تلوزیون قرآن پخش کرد، عصبانیتم به اوج رسید. تقریبا داد زدم: اینا چرا قرآن پخش میکنن؟
هیچوقت فکر نمیکردم شنیدن قرآن انقدر عصبانیام کند. داشت سوره ضحی را میخواند. نمیدانم قاریاش کی بود ولی سبکاش مثل همان سبک قرآنهای مجلس ختم بود. من با عصبانیت نمیخواستم باور کنم این قرآن معنای ناگواری دارد؛ ولی سدی که دربرابر اشکها و احتمالات بد ساخته بودم داشت ترک میخورد و من نمیتوانستم با دستم جلوی ترکها را بگیرم.
ساعت هشت، اخبار اعلام کرد آن خبر ناگوار را؛ این که رئیسجمهور پیدا شده ولی زنده نه. یک آن دلم بیقراری و بیخبریِ شب قبل را خواست؛ چون حداقل امیدی بود به بازگشت آقای رئیسجمهور. آنجا بود که سد با صدای مهیبی شکست و با دستان کفی به لبه سینک تکیه دادم و خم شدم و بلند گریه کردم؛ جلوی خانوادهام. حتی وقتی حاج قاسم شهید شد اینطوری جلوی بقیه گریه نکرده بودم. اینطوری ضجه نزده بودم.
به هرحال منِ دهه هشتادی قدری از دهه شصت را چشیدم: این که صبح بیدار شوی و ببینی رئیسجمهورت و وزیر امور خارجهات و یک استاندار و یک امام جمعه شهید شدهاند. داشتم به این فکر میکردم که ما دهه هشتادیها حالا دیگر هم عملیات تروریستی دیدهایم، هم فتنهی کف خیابان را دیدهایم، هم حاج قاسم و سیدرضی و شهید زاهدی را دیدهایم و هم شهادت رئیسجمهورمان را. اگر نبرد فرهنگی و اقتصادی را هم برابر با دفاع مقدس بدانیم، دیگر چه کم داریم از جوانان دهه شصت؟
این دو روز اصلا باور نکردهام که رئیسجمهورم دیگر نیست. هنوز احساس میکنم او هست و دارد مثل همیشه به سفر استانی میرود و برای مردم میدود و ما هم محلش نمیگذاریم و از تورم مینالیم. هرچه توی تلوزیون میبینمش دوست دارم باز هم باشد. باز هم باشد و رئیسجمهورم باشد و هربار خبر سفر استانی یا یکی از دستاوردهای دولتش را بشنوم و ته دلم ذوق کنم و اصلا دیگر برایم عادی شده باشد، طوری که خبر کارهایش را سرسری رد کنم. دلم میخواهد هربار که وزیر امور خارجهام را توی اخبار میبینم کیف کنم از رفتار عزتمندانهاش و منش انقلابیاش و دفاعش از مظلوم، و خدا را شکر کنم بابت وجود چنین مردی در میدان دیپلماسی. من واقعا دلم رئیسجمهور خودم را میخواهد...
صبح تاحالا بجز این نتونستم چیزی بنویسم.
هرچی میخوام خودم رو جمع کنم و رمان رو اونطور که باید تغییر بدم نمیشه...
ببخشید...