یک روز صبح با صدای استارت ماشین از خواب بیدار شدم . استارت مداوم بود و جرقه ها زیاد و مایع قابل احتراق ؛ اما با این وصف حرکتی نبود و پیشرفتی نبود .
من به یاد جرقه هایی که در زندگی مدام سر می کشیدند و به یاد استعداد هایی افتادم که قابل سوختن بودند . و به یاد رکورد و توقفی افتادم که با این همه جرقه و استعداد گریبان گیرم بوده است . در این فکر رفتم که ببینم نقص از کجاست که شنیدم راننده میگوید باید هلش داد . هوا برداشته است .
و همین جواب من بود ..
هنگامی که هواها وجود مرا در بر میگیرند و دلم را هوا برمیدارد دیگر جرقهها برایم کاری نمیکنند اگر میخواهم به راه بیفتم باید هلم بدهند و ضربهای بزنند و راهم بیندازند تا آن همه استعداد راکد نماند ..
«کتاب آیه های سبز»
#استادصفاییحائری
#ماهخُدا
#خدایاشُکرِت
@jaane_man