#تک_بیت
از لطف بی نهایت تو می رسد مرا
فیض دعای صبح و شبت جانِ جانِ جان
#علی_جباری
۱۰ آذر ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ع
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
خواندن تلخ ترین واقعه هم شیرین است
زیر هر صفحه اگر کشمش زنجان باشد
#علی_جباری
۱۱ آذر ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
✍میگویند ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز گذشت و ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگ بزرگتری به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف میگی! و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید، حتما مردن هم دارد!
🔺 این حکایت اغلب مردم است، هرجا که به نفعشان باشد، عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنند اما کوچکترین ضرر را بر نخواهند تابید.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
نگاهت آن چنان جذاب و شیرین است و جان افزا
که من سر می کنم سالی به یک بادام چشم تو
#علی_جباری
۱۴ آذر ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
✍یکی از آقایان نقل می کند: برادرم را که مدتی پیش فوت کرده بود در خواب دیدم با وضع و لباس خوبی که موجب شگفتی بود. گفتم: داداش دیگر آن دنیا کلاه چه را برداشتی؟! گفت: من کلاه کسی را برنداشتم. گفتم: من تو را می شناسم. این لباس و این موقعیت از آن تو نیست. گفت: آری . دیشب، شب اول قبرِ مادر قبرکن بود. آقا سید الشهدا(ع) به دیدن آن زن تشریف آوردند و به کسانی که اطراف آن قبر بودند خلعت بخشیدند و من هم از آن عنایات بهره مند شدم. بدین جهت از دیشب وضع و حال ما خوب شده و این لباس فاخر را پوشیده ام
از خواب بیدار شدم ، نزدیک اذان صبح بود. کارهای خود را انجام داده و حرکت کردم به سمت تخت فولاد. برای تحقیقات سر قبر برادرم رفتم. بعضی قرآن خوان ها کنار قبرها قرآن می خواندند. از قبرهای تازه پرسیدم، قبر مادر قبرکن را معرفی کردند. رفتم نزد آقای قبر کن. احوال پرسی کردم و از فوت مادرش سوال کردم، گفت: دیشب شب اول قبر او بود
💥گفتم: روضه خوانی می کرد؟ روضه خوان بود؟ کربلا رفته بود؟ گفت: خیر ، برای چه می پرسی؟ داستان را گفتم ، او گفت: هر روز زیارت عاشورا می خواند
📚حکایاتی از عنایات حسینی، ص۱۱۱
#زیارت_عاشورا
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تلنگر
بلند شو و حرکت کن
با توکل به خدا
صبور و با حوصله
حساب شده و سنجیده
با برنامه و هدفمند
با تکیه بر داشته هایت
با مشورت و استفاده از نظرات دیگران
در مسیر گاهی توقف کن
مقداری که آمده ای را بررسی کن
اگر مسیرت درست بوده پس ادامه بده
اما اگر برای رسیدن به هدف مسیر اشتباه بوده
مسیرت را اصلاح کن
راهت را عوض کن
لجبازی نکن
در طول مسیر
از خدا کمک بگیر
و از نظرات افراد دانشمند و با تجربه
برو تا برسی
به آنچه که لیاقتش را داری
و تو می توانی
تمام.
#علی_جباری
۱۴ آذر ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تلنگر
پیامبر اکرم (ص):
یا علی! هر که در خانه در خدمت خانواده خود باشد و آن را ننگ نداند خداوند نام او را جزو شهدا می نویسد و ثواب هزار شهید را در هر روز و شب برای او محاسبه می کند.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸
امام علی (ع) فرمود:
روزی در حالی که فاطمه (س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک می کردم، پیامبر (ص) وارد شدند و فرمودند: یا علی! عرض کردم لبیک یا رسول الله!
فرمود: آنچه می گویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمی زنم مگر اینکه به امر پرورگار است:
مردی که به زن خود در خانه کمک کند، خدا ثواب یک سال عبادتی را که روزها روزه باشد و شب ها به قیام و نماز ایستاده باشد به او می دهد.
📚مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۸
(کانال داستان های کوتاه)
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
✍پیر مردی تصمیم گرفت تا با پسر وعروس ونوهی چهارساله خود زندگی کند. دستان پیر مرد می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود.
شبی هنگام شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کار پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدر بزرگ کاری بکنیم و گرنه تمام خانه را به هم می ریزد.
آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدر بزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد. هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت وهیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید!
🌟 یادمان بماند که :
" زمین گرد است . . . "
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh