#حساب_به_دینار ، #بخشش_به_خروار
می گویند روزی فقیری به در خانه مردی ثروتمند می رود تا پولی را به عنوان #صدقه از او بخواهد هنوز در خانه را نزده بود که از پشت در شنید که صاحب خانه با افراد خانواده خود بحث و درگیری دارد که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریختید و مال من را این طور هدر دادید؟!
مرد فقیر که این را می شنود قصد رفتن می کند و با خود می گوید وقتی #صاحب_خانه بر سر مال خود با اعضای خانواده اش این طور دعوا میکند ، چگونه ممکن است که از مالش به فقیری ببخشد؟!
از قضا در همان زمان در خانه باز می شود و مرد #ثروتمند از خانه بیرون می زند و فقیر را جلوی خانه میبیند. از او می پرسد اینجا چه میکند؟ مرد فقیر هم می گوید کمک می خواسته اما دیگر نمی خواهد و شرح ماجرا می کند
مرد غنی با شنیدن حرف های او ، #لبخند_زد و دست در جیب میکند مقداری پول به او می بخشد و می گوید : حساب به دینار ، بخشش به خروار.
این ضرب المثل را در مورد افرادی به کار می برند که حواسشان به حساب و کتابشان هست ، اما در زمان مناسب هم بی #حساب و #کتاب مال خود را می بخشند
@jafar1352hodaei
#آواز_خواندن_کفاش
پیرمردی بود که با شغل کفاشی گذر عمر می کرد. او همیشه شادمان آواز می خواند و کفش وصله میزد و هر شب با امید نزد خانواده خویش باز می گشت . در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری #ثروتمند و عُنُقی بود؛ تاجر از آواز خواندن کفاش خسته و کلافه شده بود
یک روز از کفاش سوال کرد درآمد تو چقدر است؟ کفاش گفت : روزی سه درهم ! تاجر یه کیسه به سمت کفاش انداخت و گفت بیا این از درآمد همه ی #عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانهات و راحت زندگی کن. آواز خواندنت مرا کلافه کرده...
کفاش کیسه را برداشت و منزل رفت کفاش و همسرش مدتها متحیر بودند که با آن #پول چه کنند. از ترس دزد شب ها خواب نداشتند ، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست دهند آرامش نداشتند. خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مراقبت از آن کیسه ی زر..
پس از مدتی کفاش کیسه را برداشت و نزد تاجر رفت . کیسه زر را به تاجر داد و گفت: بیا! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده ...