eitaa logo
حجت الاسلام دکتر هدایی تبریزی
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
152 فایل
استادسطوح عالی حوزه استاد دانشگاه محقق وپژوهشگر وکیل و نماینده مراجع عظام تقلید دارای اجازات علمی از مراجع تقلید دارای دو مدرک دکترای phdدانشگاهی کارشناس عالی مشاوره وراهنمایی کارشناس اخلاق و تربیت کارشناس طب اسلامی فعال فرهنگی
مشاهده در ایتا
دانلود
مرد جوانی در آرزوی با دختر کشاورزی بود. پس آن دختر را از کشاورز خواستگاری کرد کشاورز به او گفت برو در آن قطعه زمین بایست ، من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد جوان قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و ‌ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود از آن به بیرون دوید . گاو با سم به زمین کوبید و به طرف مرد حمله برد . جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد . گاوی کوچکتر از قبلی که با می کرد . جوان پیش خودش گفت منطق می‌گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی از این هم کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر می‌کرد آن گاو ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا را بگیرد اما آن گاو دم نداشت ... فرصت های را از دست ندهیم @jafar1352hodaei
جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت بین شما کسی هست که باشد؟ همه با ترس و تعجب به هم نگاه می کردند و سکوت در مسجد حکم ‌فرما شد بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخاست و گفت: آری من مسلمانم. به پیرمرد نگاهی کرد و گفت: با من بیا به دنبال جوان به راه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند . جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت می‌ خواهم تمام آنها را کنم و بین پخش کنم و به کمک احتیاج دارم پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به باز گردد و شخص دیگری را برای با خود بیاورد جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید آیا مسلمان دیگری در بین شما هست؟ افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را به رسانده نگاهشان را به مسجد دوختند پیش‌نماز رو به جمعیت کرد و گفت : چرا نگاه من می‌ کنید؟ به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت خواندن کسی مسلمان نمی ‌شود @jafar1352hodaei
روزی یک در ساحل انداخت ، بار کشتی بشکه ‌هایی از عسل بود . پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت از تو میخواهم که این ظرف را پراز کنی تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت... تاجر به دستیارش سپرد که آدرس آن پیرزن را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد . آن مرد تعجب کرد و گفت از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان تو یک به او میدهی؟ گفت او به اندازه خودش از من درخواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا ... کاسه ی ما کوچک و کم عُمقند ، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم را به دستان بسپارید @jafar1352hodaei
؟ مرد جوانی از سقراط رمز موفقیت را پرسید که چیست. سقراط به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی بیاید وقتی هردو حاضر شدند. سقراط از مرد خواست که همراه او وارد رودخانه شود . وقتی وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید با زیر بردن سر مرد جوان ، او را شگفت زده کرد مرد می کرد تا خود را رها کند . سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد کشیدن یک نفس عمیق بود سقراط از او پرسید ، در آن وضعیت تنها چیزی که می خواستی چه بود؟ پسر جواب داد سقراط به او گفت این است! اگر همانطور که هوا را می خواستی در جستجوی موفقیت هم باشی ، بدستش خواهی آورد ، رمز دیگری وجود ندارد 🏴 @jafar1352hodaei
📒خواندنی | توصیه های رهبری بایـستی در خـود و محـیط پـیرامونش ایـمان و معـرفت و اراده را تقـویت کنـد.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم|نامه جوان 22 ساله به علامه و جواب علامه به او
D1737363T17151680(Web).mp3
18.77M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه اول 🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9650
D1737365T16429327(Web).mp3
20.42M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه دوم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9652
D1737366T13102755(Web).mp3
18.52M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه سوم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9655
D1737366T16078413(Web).mp3
22.2M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه پنجم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9659
D1737366T13573056(Web).mp3
19.27M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه چهارم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9657
D1737366T17264264(Web).mp3
18.78M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه ششم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9661
D1737366T17282080(Web).mp3
18.1M
🔖منبر کامل 🔖 💠 جوان موفق از دیدگاه امیرالمومنین امام علی علیه السلام 💠 🔘شرح نامه امیرالمومنین امام علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام 🔻جلسه هفتم🔻 📌دسترسی به متن 👇 https://eitaa.com/fishemenbar/9663
💎 صدقه‌ای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!! 🔸روزی در دوران به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. 🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از‌ بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم. 🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه شدید باشه! 🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر می‌دارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. 🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول‌ هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به ایشان پای تو هم شکست! 📕 کتاب سه دقیقه در قیامت بهترین ها در کانال ما😊 🌴https://eitaa.com/jafar1353hodaei🌴