#آخوند_کاشی #ملاحبیب_دولت_آبادی #انانیت #رحمت #عبودیت
💠 رحمت الهی در گرو بندگی
🔻 شخصی بود به نام «ملاحبيب»، دولت آبادي بود. من ايشان را نديده بودم؛ ولي ابوي و پدربزرگمان ایشان را دیده بودند؛ گفته بود: «من گاهي غذا مي بردم براي آخوند کاشي. نان در منزل مي پختیم و همراه با ماست يا چيزي دیگر برای ایشان مي بردم. چون آخوند مجرد زندگي مي کرد. يک بار سفره نان و ظرف غذایی را برایشان بردم وقتی در حجره را زدم، آخوند کاشي از داخل حجره گفت: چه کسي است؟ گفتم منم. تا گفتم منم؛ آخوند يک دفعه ناراحت شد. گفت: منم و زهر مار... من از غضب ایشان ترسيدم غذا را گذاشتم و فرار کردم. بعد از سه چهار روز رفتم سلام کردم و گفتم: آقا آمدم آن ظرف غذا را بگيرم. فرمود: حبيب تو بودي؟! گفتم بله آقا. گفت پس چرا مي گويي منم؟ منم براي خداست. اينطور درس مي دادند! گام به گام...
ادامه دارد...
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈