eitaa logo
جهاد_تبیین 📡📡📡
1.5هزار دنبال‌کننده
51هزار عکس
57.8هزار ویدیو
366 فایل
جهاد تبیین
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جهاد_تبیین 📡📡📡
۲۵۸ سال ۸۵ وقتی ۲۲ سالم بود و همسرم ۲۵ساله، ازدواج کردیم. ازدواجی کاملا سنتی... تمام مراسم ما ساده برگزار شد از مهریه که ۱۴تا سکه بود تا خرید عروسی و جهیزیه... همسرم شغل ثابت نداشت و تازه برای ارشد قبول شده بود. درآمدشون یا تدریس خصوصی بود یا گاهی پیک موتوری. هیچ کمک مالی از جانب خانوادشون نشد. حلقه عروسیمون نقره بود. خرید عروسی بسیار ساده و درحد نیاز. با پول وام و قرض تونستیم یه خونه چهل متری بدون امکانات مدرن؛ تو پایین شهر تهران اجاره کنیم. نمیتونستیم مسافرت بریم یا خرید آنچنانی کنیم یا حتی یادم میاد یه شب خواستم غذا درست کنم، دیدم فقط یک پیمونه برنج دارم با کمی رب همونو درست کردم، دوست نداشتم همسرم رو شرمنده کنم ولی خوشحال بودم از اینکه همسرم تلاشش رو میکنه و کنار هم بسیار خوشبختیم. اون موقع همسرم هم درس میخوند؛ هم کار میکرد. سال ۸۸ دختر اولم بدنیا اومد با همه سختیهایی که کشیدم، ویار وحشتناک و به خواست خدا نشد که طبیعی زایمان کنم و سزارین شدم و اینکه مادرم به رحمت خدا رفته بود، خواهرامم هر کدوم درگیر زندگی خودشون بودن و کمکی نداشتم ولی عاشق بچه بودم و از تک فرزندی متنفر (البته ناگفته نمونه همسرم تک فرزند هستن و بسیار بچه دوست و تا جایی که فرصت کنه حتما کمکم میکنه) از رزق و روزی بچه ها بگم قرار نیست با هر بچه خدا یه خونه یا یه ماشین قسمتمون کنه، بستگی داره ما روزی رو تو چی ببینیم، ممکنه خونه نباشه ولی بچه سالم باشه یا صاحب خونه با انصاف باشه... با اومدن زهرا خانم دانشگاه امام صادق از همسرم دعوت کردن برای تدریس که بعد از دوسال آزمایشی کار کردن، پیمانی شدن... خدا رو شکر سال ۹۱ پسرم دنیا اومد و این بار سختیها بسیار وحشتناک تر بود من دچار سرگیجه هایی شده بودم که هر دکتری میرفتم تشخیص نمیدادن که از چیه... کلی آزمایش و ام آر آی خلاصه یکی میگفت ام اس، یکی میگفت سرطان و هر بار تا جواب آزمایشا بیاد جونم به لب میرسید. این مریضی سه سال طول کشید تا اینکه با کمک خدا و کلی نذر و نیاز مریضیم با اومدن گل دخترم سال ۹۵ تموم شد. سالی که همسرم رشته علوم قران و حدیث دانشگاه تهران با رتبه یک قبول شدن. ولی زندگی بود با سختیها و در کنارش شیرینیها... ما هنوز مستاجر بودیم. سروصدای همه دراومده بود که با این اوضاع مالی چرا بچه میارید بچه خرج داره. من نه بخاطر حرف مردم بلکه شرایط جسمیم و اینکه هر جا برای اجاره میرفتیم با پولی که داشتیم قبول نمیکردن با سه تا بچه قدونیم قد اجاره بدن، دیگه تصمیم گرفتم بچه دار نشم ولی پارسال با کانال شما آشنا شدم و به خاطر خدا و حرف رهبر عزیزم، همسرم رو راضی کردم برای چهارمی با اینکه همسرم راضی نمیشد و میگفت اگه صاحب خونه بفهمه، ممکنه بیرونمون کنه ولی با توکل به خدا راضی شد و الان پسرم ۲ماهشه... در آخر خواستم خدمت خواهران و برادران مومنم عرض کنم ما باید اولویت بندی کنیم که چی تو زندگی مهمه، اعتقاد من اینه ازدواج و بچه دار شدن دیر میشه ولی ادامه تحصیلات نه... عمر خیلی زود میگذره با اومدن بچه ها شادی میاد ولی حتما سختی داره... من با اینکه فرصتم کمه ولی الان حافظ ۲۰ جزء قرآن هستم و درکنارش مطالعه دارم و سعی میکنم جلسات علمی شرکت کنم. کانال «دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۲۶۲ یادمه در شب خواستگاری، در سن ۲۰ سالگی، یکی از سوالات مهمم تعداد فرزند بود که با همسرم تو این مورد تفاهم کاااامل داشتیم😅😂 یعنی جفتمون می گفتیم حداقل ۵-۶ تا... دعا کنید که خدا این لطف رو درحقمون بکنه و ما لایق این نعمت باشیم. همسرم که کلا سه تا سوال نوشته بود و ازم پرسید که آخری در مورد همین مسئله بود.(البته من سوالای زیادی نوشته بودم و پرسیدم و ایشون هم نظر منو در مورد همون سوالات می پرسید) من و همسرم دانشجو بودیم من سال دوم و ایشون سال سوم، خلاصه بعد از دو جلسه صحبت و خواستگاری، مراسم بله برون و نامزدی برگزار شد و صیغه ی محرمیت خونده شد چون دوسه روز به محرم مونده بود، آمادگی برگزاری مراسم عقد نداشتیم و مهمونامونو نمیشد دعوت کنیم تو این زمان کوتاه... بعد از محرم و صفر مراسم عقدمون بود. خلاصه بعد از اینکه دانشگاهمون تموم شد، دوماه قبل عروسی، آقایی😍 رفت دوره آموزشی سربازی رو گذروند و یه هفته قبل عروسی آموزشیش تموم شده بود. وقتی اومده بود که دوره تکمیلی سربازی شو بره مسئولشون بهش گیر داده بود که باید موهاتو خیییلیییی کوتاه کنی. هرچی بهش گفت بابا من هفته دیگه عروسیمه قبول نکرد که نکرد. هیچی دیگه آقا دوماد تقریبا کچل بود تو عروسیش😂 الحمدلله طبقه پایین پدرشوهرم خالی شد و ما ساکن شدیم و اول زندگی مشکل مسکن نداشتیم و خیلی بهمون کمک کردن. ان شاءالله خدا عاقبت بخیرشون کنه.😍😘 بخاطر علاقه زیادمون به بچه اصلا جلوگیری نداشتیم. ولی تا دوسه ماه چشم انتظار بودم و ناراحت از اینکه چرا بچه دار نمیشم و بعضی وقتا گریه هم میکردم که خدا خیرش بده شوهرم آرومم میکرد. تازه داشتم به این زندگی دونفری عادت میکردم و میگفتم دونفری هم خوبه ها😆 که خدا محبتش رو در حق خونواده کوچیکمون به درجه اعلی رسوند و فرشته کوچولوم رو بهمون هدیه داد.😍 برای غربالگری با همسرم صحبت کرده بودم و نظر جفتمون این بود که ما که به هیچ وجه قصد سقط نداریم، پس انجام نمیدیم. چون به نظرمون جز هزینه و استرس فایده ای نداشت. مثلا من غربالگری اولی رو نرفتم و فقط آنومالی رو رفتم. دوست داشتم بدونم مامان کاکل زری میشم یا نازپری😉(البته دکترم میگفت غربالگری اولی رو نمیری آنومالی رو حتما برو و منم گفتم چشم😊) تو کلاس های آمادگی زایمان هم یه جلسه با باباها بودیم. ماما ازمون پرسید کیا انجام دادن این غربالگری ها رو و کیا انجام ندادن؟ ما گفتیم انجام ندادیم به همون دلایلی که بالا گفتم. آفرین گفت بهمون و معتقد بود اینا خیلی هم خوب نیستن... از پا قدم این کوچولو بگم براتون... انقدر پر برکت بود که یه قانونی مجددا تصویب شد برای پدران، که یه مقدار از سربازی رو میبخشیدن و بخاطر تولد دخترمم سه ماه کم میشد که وقتی به دنیا اومد باباش سربازیش تموم شد و یک ماه بعد برای طرحش رفت بیمارستان و مشغول شغل شریف پرستاری شد. خلاصه مهربونیای خدا و عمل به وعده اش رو دوتاییمون و حتی خانواده هامون به چشم دیدیم و هرچقدر بابت این نعمت شکرگزار باشیم کمه. الحمدلله رب العالمین الان که براتون مینویسم دخترم یه سال و ۲۴ روزشه. خیلی دوست دارم زود بچه بعدی رو بیارم ولی میگم این کوچولو گناه داره. حقشه تا دوسالگی شیرشو بخوره و از محبت و توجه صددرصد جفتمون بهره مند بشه. یه وقتایی فکر میکنم میگم کاش زودتر ازدواج میکردم تا قبل از اینکه سنم خیلی بالا بره بچه های زیاد داشته باشم ولی بعدش به خودم میگم خدا اینجوری برات خواسته. کاش و چرا و این چیزا نیار و راضی باش به رضای خودش. الحمدلله علی کل نعمه... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۶۴ من ۲۷ سالمه و مامان سه تا فرشته کوچیک به نامهای حسین ۶ ساله و امیر عباس ۲ساله و زینب خانوم ۱ ساله هستم. همسرم ۲۹ سالشه.... ما یک سال بعد از ازدواجمون تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که تا شش ماه خبری نشد. البته از نظر اطرافیان برا ما خیلی زود بود، هم بخاطر سنم آخه من ۲۰ سالم بود و همسرم کارگر نجاری بودن و خیلی وضع مناسبی نداشتیم اما من خیلی بچه دوست داشتم نیت کردم و از خدا خواستم کمکمون کنه... خدا رو شکر بعد از شش ماه باردار شدم و خدا حسین رو روز عاشورا بهمون هدیه کرد. بعد از بدنیا اومدن حسین خدا رو شکر اوضامون بهتر شد ما شهرستان بودیم تا اینکه کار بهتری برای همسرم در تهران جور شد و اومدیم تهران.. کار همسرم شیفتی بود اما خدا رو شکر اوضاع زندگی بهتر شده بود تا اینکه با کمک پدرشوهرم تونستیم یه خونه چهل متری بگیریم. همون سال من باز باردار شدم و خدا امیرعباس رو بهمون هدیه کرد 😊 امیرعباس حدود سه ماهش بود که من باردار شدم کاملا ناگهانی بود و یک شوک بود که متاسفانه بعضی از اطرافیان خیلی اذیتم کردن حتی باعث شد من دکتر برم برای سقط😔 اما خدا بهمون رحم کرد و با همسرم تصمیم گرفتیم هدیه خدا رو با کمال میل قبول کنیم... من توبه کردم و از خانم فاطمه زهرا خواستم که بچه م سالم باشه اسمشو میذارم زینب... آخه من دختر خیلی دوست داشتم و خدا زینب خانم رو ایام محرم به ما هدیه کرد. بخاطر پا قدم این سه تا گل، خدا کاری کرد خونه دوخوابه خریدیم و ماشینمونم نو کردیم، حقوق شوهرمم پیمانکاری هستش و به سه تومنم نمیرسه میدونم باور نکردنی اما بخدا هر بار گیر میکنیم خدا فوری کمکمون میکنه... من غربالگری ها رو انجام ندادم، و خدا رو شکر الان راضی راضی هستم. بخاطر حرف اطرافیان میخواستم عمل کنم و دیگه بچه نیارم، تا اینکه با کانال شما آشنا شدم. اگه یکم دیرتر عضو میشدم، حتما عمل کرده بودم برای عقیم سازی.... اما این مدت بخاطر حرفهای رهبرم ان شاءالله بچه هام یکم بزرگتر بشن حتما خدا کمک کنه برای چهارمی اقدام میکنیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۷۰ من الان ۲۰ سالمه و جناب همسر ۲۶ سالشه، ما پنج ساله که ازدواج کردیم. اوایل زندگی سخت بود و ما هم کم تجربه (و کمی بچه😜) فکرای بد میومد سراغمونو... حرف از جدایی میزدیم🙊 👼ولی خدا خیلیییییی دوستمون داشت، که بعد از گذشت ۷ ماه از عقدمون، باردار شدم و این بچه شد چسب زنگیه ما..😍😍 خیلی دعوا میکردیم، دوتا آدم لجباز و سرتق... با بزرگ تر شدن پسرم، دوباره سرمون داشت خلوت میشد و بحثامون بالا می گرفت، که خدا یه دونه پسر دیگه گذاشت تو دامنمون... 👼 البته اینو بگم که منو آقایی عااااشق هم بودیم و هستیم. ولی مشکلمون لجبازی بود. سرتون رو درد نیارم.. زندگی با دوتا بچه خیلی قشنگ بود و اینکه ما هم با هر بچه بزرگ تر میشدیم.. پسر دومم یک ساله بود که از خدا دختر ‌خواستیم و باردار شدم. ولی خدا سه باره لطف کرد و پسر بهمون داد، که الان ۳۰ روزشه..👼 پسرام خیلی خوب و آرام هستن و باعث آرامش ما شدن... از خدا ممنونم که انقدر دوستمون داشت و زندگیمون رو نگه داشت و این دسته گلا رو بهمون داد. هر موقع به این فکر میکنیم پدرمادر ۳ تا پسریم، کلی میخندیم و به آیندشون فکر میکنیم. به اولی میگیم آقای مهندس، دومی هم‌ جناب مداح😁😄😄 سومی هنوز نشون نداده چکارس😂 هر کی هم، سن خودمو و آقای همسر رو متوجه میشه، شاخ در میاره... هم سن و سالامون، یا تازه دارن ازدواج میکنن یا بچه اولشونه... ولی ما یه خانواده پنج نفره هستیم.😎 من خیلییییییی خدارو دوست دارم به خاطر نعمت هاش.... ایشالا بتونم وظیفه ام رو خوب انجام بدم و مادر و همسر خوبی باشم😊 برام دعا کنید. 💖 و در آخر اینکه خدا ان شاالله دامن همه رو سبز کنه و هیچ زندگیی از هم نپاشه💖 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۷۱ سلام ممنونم از کانال خیلی خوبتون🌸 حقیقتش من هفده سالمه و پارسال عقد کردم. بماند اینکه چقدر کنایه زدن که چقدر زود بوده، نکنه اضافی بودی توی خانواده و دَرست خوب نبوده و...😔 خلاصه هی دل مارو میشکنن ولی خب من خیلی خیلی راضیم از اینکه زود عقد کردم😉 رشته تجربی هم هستم درسام خیلی زیاد و سنگینه ولی به این نتیجه رسیدم ازدواج تاثیری روی درس خوندن نداره ☺️ یعنی اگه آدم هدف داشته باشه میتونه هم درس بخونه، هم ازدواج کنه... همین اطرافمون دخترایی بودن شونزده هفده سالگی عقد کردن و بهترین دانشگاه ها قبول شدن... این که زوده فقط حیله ای از طرف شیطان و دشمنه... منم که به دلیل علاقه بسیار زیادم به نی نی کوچولو👼 میگفتم چهارتا😍 اما از موقعی با کانال شما آشنا شدم تمام نگرانیم از هزینه های بچه داری انگاری تموم شده و امیدم به خدا برای بچه، بیشتر شده که ان شاءالله بعد از عروسی هدفم پنج تا بچه اس با توکل به خدا😁😊 و اینکه خیلی از دوستانم میگن که واقعا نیاز به ازدواج دارن، تعداد کمی شون با خوندن قرآن و نماز و مطالعه و ... خودشونو سرگرم میکنن اما تعدادی از دوستانم، واقعا به انحراف و کارای غیر اخلاقی و متاسفانه خود ارضایی کشیده شدن😔😔 منم با اینکه تازه هجده سالم شده ولی خیلی تلاش میکنم دونفرو که مناسب هم هستند، باهم آشنا کنم که به همین دلیل هم حرفای زیادی پشت سرم گفتن که اصلا مهم نیست🙂 هرجا دیدین دختر و پسری مناسب هم هستند، نگین دختره سنش کمه، حتما معرفی کنین و اگر کسی توی سن پایین خواست ازدواج کنه به جای طعنه و کنایه، امیدوار و تشویقش کنید😊😌 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۲۷۵ من ۱۷ ساله بودم و همسرم ۲۰ ساله و سال دوم دانشگاه، که عقد کردیم ازدواج ما کاملا سنتی بود. ما دوسال عقد بودیم تقریبا زیاد میشنیدیم که چرا اینقدر زود؟! اما وقتی نیت، خدایی باشه خدا خودش دید روشن میده... بعد از دو سال عروسی کردیم و زندگیمون از طبقه زیر زمین منزل پدرشوهرم شروع شد. همزمان من در رشته علوم ازمایشگاهی دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شدم. سال اول همسرم بیکار بودن اما سعی میکردم خیلی خیلی قناعت کنم. ایشونم گاها مسافرکشی میکردن و با کمک خانواده هامون یک سال گذشت. الحمدلله خدا خیلی بهمون کمک کردو، همسرم کار پیدا کردن... تقریبا ترم اخر دانشگاه من، پسر عزیزم باردار شدم واقعا ویار بدی داشتم گرمای تابستون و شرایط کارآموزی تو بیمارستان گاهی واقعا حالم رو خیلی بد میکرد. خداروشکر بعد از تولد پسرم شرایط کار همسرم خیلی بهتر شد و ما واقعا با تمام وجود برکت تو زندگیمون حس میکردیم. من به خاطر پسرم هیچ وقت دنبال کار کردن بیرون از خونه نرفتم با اینکه موقعیت های کاری زیادی داشتم اما تربیت و آرامش پسرم برام از هر چیزی مهمتر بود. پسرم سه سال و نیم بود که داداشش دنیا اومد. خداروشاکرم بابت این نعمتای بزرگ... از خدا میخوام به همه پدر و مادرا توانایی فرزندآوری و تربیت بده. من الان به فکر سومی هستم. پسر بزرگم ۶ ساله و دومی ۲ سال و نیمه هست. برام دعا کنید که خداوند توانایی بده بهم. همسر من موقع ازدواج فقط دانشجو با اخلاق و پاک و مومن و پر پشتکار بودن و هیچی از مال دنیا نداشتن، اما به لطف خدا و نگاه حضرت زهرا هر دومون از ازدواج زود راضی هستیم و برکتش تو زندگیمون دیدیم. کانال«دوتا کافی نیست»
۴۶۷ من مادر پنج فرزندم، وقتی مطالب دوستان رو مطالعه میکنم، خیلی دلگرم میشم و انرژی میگیرم. متاسفانه اطرافیان اکثرا انرژی منفی میدن و مذهبی و غیرمذهبی فرزندآوری رو محکوم میکنن. با تفکرات غلطشون سن ازدواج رو بالا بردن و در نتیجه دیگه خانم ها خیلی زمان برای فرزندآوری ندارن و اکثرا هم فرزند را مانع پیشرفت میدانن. من دوران بارداری سختی دارم از روز اول تا اخرین روز بارداری حالم بده. اما به مدد الهی تونستم در سخت ترین شرایط پنج فرزندم بدنیا بیاورم. البته اگر کمک و یاری بی دریغ همسرم نبود قطعا از عهده این کار برنمی آمدم. بین تولد فرزند اول و دومم هفت سال فاصله افتاد، اونم به دلیل بیماری سختی که دچارش شدم و حتی پزشکا بهم گفتن امکان باردار شدنت کم هست، اما با توسل به اهل بیت فرزند دومم متولد شد، یه دختر ناز و در عین حال فوق العاده بی قرار. تا دوسالگیش تقریبا من و همسرم خواب و استراحت نداشتیم. ولی در عین حال من درسم رو بدون مرخصی ادامه دادم . بیقراریهای دخترم طوری بود که اطرافیان میگفتن ما میترسیم بچه دار بشیم. اما به حول و قوه الهی و بخاطر امر اقا و رهبرم فرزند سوم و چهارم و پنجمم رو با فاصله های کم بدنیا آوردم. نمیگم اسون بود با توجه به ویار سخت و فرزندان کوچک اما رسیدن به اهداف بزرگ سختی هم داره ... تجربه ی دیگه ای که از زندگیم دوست دارم به دوستان دیگه هم بگم این هست که به توصیه ی اهل بیت علیهم السلام که فرمودن دخترانتان رو زود ازدواج بدید. دختر اولم در سن هجده سالگی چند ماه پیش ازدواج کرد و الان مشغول ادامه تحصیل هم هست. به نظرم پدرومادرهای این دوره، دو جا به بچه‌هاشون ظلم میکنن، یکجا وقتی که لذت داشتن خواهر و برادر رو ازشون میگیرن و دوم زمانی که شرایط ازدواج رو براشون فراهم نمیکنن. حرف زیاد است اما به همین مقدار اکتفا میکنم. برای من دعا کنید که بتونم در مسیری که هستم پیش بروم و خداوند صبر و توان بهم بده. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
سلام من از پدرومادرم خیلیی خیلییی ممنونم بابت تمامی زحماتشان، بابت فداکاری هاشون و زحماتی که برامون کشیدن... من هم قربانی طرح «دوتا فرزند کافیه» شدم، میگم قربانی چون واقعا سخته تنهایی اونموقع برای من و الان برای برادرم... ما ۱۰ سال اختلاف سنی داریم و دو دنیای متفاوت داریم... موقعی که برادرم کلاس سوم نرفته بود، ۸ ساله و من ۱۸ ساله بودم که عروسی کردم و برادرم خیلی تنها شد... الان ما دوتا تک فرزندیم... هردومون، همه چی داریم، همه چی... برادرم اتاق جداگانه داره ولی یک لحظه داخلش نمیره، تخت خواب داره ولی روش نمیخوابه... خودم ۶-۷ سال کلاس زبان رفتم و زبانم خیلی خوبه، ولی چه فایده الان سه ساله عروسی کردم و هیچ جوره ازش استفاده نکردم... هیچ کدوم از این توانایی های من و برادرم اختلاف سنی مون رو کم نکرد یا برامون خواهر و برادر نشده... هر وقت خانواده همسرم یا دوستای خودم رو می بینم سه تا و بیشتر هستن واقعا دلم میسوزه از اینکه همیشه تنها بودم و الانم برادرم همینطوره... هیچ امکانات رفاهی جایگزین خواهروبرادر نمیشه... هیچ تخت خواب گرم ونرمی بعدا آغوش خواهر برای سختی های زندگی نمیشه یا حمایت برادر توی مشکلات... هیچ تبلتی جایگزین بازی بچه ها با هم نمیشه... کاش پدرومادرا بدونن همه چی امکانات رفاهی نیست، حاضرم هیچ کدوم از امکانات رفاهی رو که داشتم، نداشته باشم و یه خواهر یا یه برادر دیگه داشتم کاااش...
۱۸ ساله بودم که تربیت معلم قبول شدم و استخدام رسمی شدم توی آموزش و پرورش. پنج سال تدریس کردم توی مقطع ابتدایی و خیلی کارمو دوست داشتم و دارم. پنج سالی که کار کردم، با یه شخص کاسب ازدواج کردم که واقعا خدا را شکر میکنم با ایشون ازدواج کردم چون خیلی ها ملاکشون کارمند بودنه و با اون پز میدن و من هم که خودم معلم بودم، یجورایی بقیه میگفتند کسرشونه که با مغازه دار ازدواج کنی و خوشبختانه با ایشون ازدواج کردم. ایشون از همون اول میگفت همه جا امام زمان را در نظر بگیر و برای خدا زندگی کن. من اون اوایلِ ازدواج خیلی توی این عقیده ها زیاد نبودم ولی کم کم شروع به حفظ قرآن کردم و بخاطر وجود همسر عزیزم، توی مسیر اهل بیت و عشق به اونا قرار گرفتم. گرچه تا دو جز بیشتر حفظ نکردم ولی برکاتش توی زندگیم اومد. دو سال بود از ازدواج گذشته بود که من اصلا به فکر بچه نبودم که با گفته های رهبر، توجهم جلب شد که ۲۶ سالمه و باید زودتر بچه دار بشم. ما بچه دار شدیم و من یک ماهه بودم که سقط شد و حال روحیم خیلی بد شد، بعد از اون تو یک دهه فاطمیه از مادرمون حضرت زهرا بچه خواستم و خدا بهم یه پسر داد. پسرم ۹ ماهه بود که رفتم دوباره سرکار. و خوشبختانه یک ماه بیشتر نرفتم سرکار که فهمیدم بازم باردارم و این‌بار یک دختر. توی این دوران که پسرم کوچیک بود و خودمم باردار، کتابهای تربیتی که مذهبی هم بودن، نه روانشناسی غربی، زیاد خوندم و مخصوصا مجموع کتب "من دیگر ما" آقای عباسی ولدی. که در اون میگفت بچه ها را با تلویزیون بزرگ نکنید و با بازی ها مفید هفت سال اول بزرگ بشن. من که نزدیکترین اقواممون هم گرفتار استفاده بی رویه از تلویزیون هستند و هیچ کس را دلسوز واقعی به بچه ها بجز پدر مادر بچه نمیدیدم. دست از کار کشیدم. لازم به ذکره که من از بارداریه اولم که توی بارداری خونه دار شدیم، تلویزیون به خونمون نیاوردیم و تا الان که پسرم دو سال و نیمه و دخترم یک سالشه، تلویزیون نداریم و وقتامون را با بازی قصه خوانی و کتابخوانی بهتر از قبل میگذرونیم ... کانال«دوتا کافی نیست» 🇮🇷♻️♻️♻️
۷۹۴ من مادر یه دختر ۸ساله ام. دوسال هست که دخترم خیلی بی تابی میکنه برا بچه دار شدنم. خیلی خودش رو اذیت کرد از بس گریه میکرد ولی مث اینکه فعلا صلاح نبود ومنم روز به روز بی قرار تر میشدم خیلی نذر و نیاز کردم فقط دلم میخواست بچه ام رو به آرزوش برسونم. دخترم بسیییییار بچه دوست داره. یه مدت نماز استغفار خوندم و خودم رو دلگرم کردم به همین نماز، هر روز میخوندم اکثرا، تا جایی که وقتی دخترم شنید نماز استغفار چه نمازی هست، چند بار خودش هم خوند. میگف مامان میخونم که خدا بچه بهمون بده و من بیشتر ضجه میزدم به درگاه خدااا😭😭 تا اینکه چند ماهی رفتم زیر نظر یه دکتر مجرب در شهرمون، آمپول هایی تجویز میکرد که باید دور ناف میزدم و چندتا آمپول دیگه؛ دخترم فهمیده بود که دارم میرم دکتر، میگف مامان میدونم به خاطر من داری میری دکتر تابچه دار بشی ولی دیگه نمیخواد بری، داری اذیت میشی، منم میگفتم آدم نباید ناامید بشه؛ ظاهر خودم رو حفظ میکردم و میخندیدم که دخترم غصه نخوره؛ ولی در خلوت اشک می ریختم و از حضرت زهرا می خواستم که بچه دار بشیم، میگفتم خانم جان میدونم گناهکارم و داری امتحانم میکنی؛ولی بچه ام که درکی از حکمت و امتحان الهی نداره به خاطر دخترم، جواب آزمایشم مثبت باشه؛ولی منفی شد دوباره... تا اینکه دکتر گفت باید ای یو آی بشی،که اونم یه سختی های دیگه داشت که نگم براتون..... گذشت تا عضو کانال تون شدم و تجربه هایی که مادرا می فرستادند رو میخوندم و اشک میریختم شاید چندبار یه مطلب رو میخوندم و از خدا میخواستم معجزه کنه برام... چند روز قبل شروع محرم اعلام کردین که برا بچه دار شدن روزه اول محرم وارد شده و دعا مستجاب میشه، دخترم هم از تلویزیون برنامه حسینیه معلی از زبان حاج میثم مطیعی شنیده بود و می خواست روزه بگیره، گفتم من روزه میگیرم به جای تو؛میگف مامان یعنی زودی بچه دار میشی میگفتم هرچی خدا بخواد و به صلاح باشه😭😭😭 و من روزه گرفتم که البته روزه قضا داشتم ولی با این حال گفتم دعای روزه دار مستجابه؛ دم غروب رفتم توی حیاط خیلی گریه و دعا کردم، به خدا گفتم این آخرین امید من؛ هر کی بچه نداره خدا فرزند سالم و صالح روزیش کن، خدایا دخترم رو به آرزوش برسون... برای باردوم باید ای یو ای میشدم؛ انجام شد؛و من چشم انتظار؛ به خودم گفتم اگه این بار هم منفی باشه من فقط یه مرحله دیگه میتونم ای یو آی کنم دیگه بعدش باید عمل کنم که من هم گفتم این کار رو دیگه نمیکنم به شوهرم هم اعلام کردم چند روز پیش، بنده خدا میگف توکلت به خدا باشه، یه جوراایی خودش خیلی چشم انتظار بود،ولی به روی خودش نمیآورد. دخترم هم این حرف منو شنید شب موقع خوابیدن بهم میگفت مامان شما به بابا گفتی یه مرحله دیگه وقت داری؛ برا بچه دار شدن؛ فکر کنم با حرفم ته دلش رو لرزوندم و ناامیدش کرده بودم. چند شب پیش روضه های محله مون شروع شد و من بی خیال از اینکه باردار خواهم بود یانه؛ چون واقعا داشتم دل میکندم از بچه دار شدن؛کم و بیش کمک بچه های هییت کردم و فرش ها رو جا به جا کردم؛ پیش خودم گفتم یا امام حسین اگه حامله باشم که خودت نگه دارم هستی و اگه حامله نباشم ببین دارم فرش زیر پای عزاداران رو پهن میکنم، میدونم بی جواب نمیذاری ولی آقای من ارباب من؛ نوکرت صبرش تموم شده دست خالی ردم نکن... روز موعود فرا رسید، باید میرفتم آزمایش، ببینم جواب چیه؛ شوهرمم که از درون انتظار میکشید و میگف خدایا به امید خودت، دیروز رفتم آزمایش رو دادم. گفتن یک ساعت ونیم دیگه آماده میشه... من یه حوری بودم که انگار قلبم دیگه ضربان نداشت، خنثی خنثی بووودم، تلفن کردم آزمایشگاه گفتم جواب آزمایشم رو میخوام بدونم. گفت عددش رو میخوای بدوونی. گفتم یعنی چی😭😭😭 گفتم یعنی مثبت خانم؟؟؟؟ گفت بله دوباره پرسیدم خانم مثبت؟؟؟؟ گفت بله عددش رو بهم گفت و من گوشی رو قطع کردم و دیگه حالم دست خودم نبود 😭🙏 خدایاااااااشکرت، خدایاااااااا بزرگی کردی برام، یا حضرت زهرا برام مادری کرد مادرجان یا اماه خیلی ازت ممنونم، الهی که بچه ام نوکر در خونه ی امام حسین جان باشه 🙏🙏🙏 و این خبر رو به شوهرم دادم البته اول یه کم اذیتش کردم🙈🙈🙈 ولی خودم طاقت نیاوردم و زود به دخترم گفتم؛ دخترم هنوز باور نکرده ☺️☺️ الهی به حق حضرت مادر؛ الهی به حق علمدار خیمه های امام حسین، هر کی دلش بچه ميخواد، خدا خیییییلی زود بهش بده الهی آمین 🇮🇷♻️♻️♻️
۸۰۲ من متولد ۶۷ هستم و همسرم متولد ۶۴، پاییز ۸۶ تو دانشگاه فرهنگیان با هم آشنا شدیم. اسفند همون سال مادر همسرم تماس گرفتن با برا آشنایی بیشتر منتها چون خواهر بزرگتر داشتم، مادرم گفتن فعلا دست نگه دارید تا ببینیم خدا چی میخواد☺️ تا اینکه خواهر بزرگتر ازدواج کردن و نوبت من رسید😉 اسفند ۸۷ بود که اومدن خواستگاری و همه چی خوب پیش رفت و ۵ فروردین ۸۸ من و همسر عزیزم نامزد شدیم(به یادماندنی ترین بهار زندگیم) مثل همه زن و شوهرا من و همسرمم اوایل اختلاف نظراتی داشتیم ولی دلیل نمیشد بین مون کدورتی پیش بیاد. یادمه ۱ سال و نیمی از ازدواج ما نگذشته بود که همسرم گفتن خداروشکر هم کار داریم، هم خونه و هم ماشین حالا چی کم داریم؟منم گفتم جوجه کوچولو😁 و اینطور شد به فکر بچه دار شدن افتادیم. خداروشکر من مشکل خاصی نداشتم و همینطور همسرجان. البته قبل بارداری کلیه ی اقدامات پزشکی و تغذیه ای لازم رو انجام دادیم و خداروشکر همون ماه اول (یعنی اسفند معروف 😂) اسفند ۸۹ بارداری من مثبت شد(۲۲ سالم بود) و در کمال ناباروری بتا خیلیییی بالا بود و من دوقلو باردار بودم. سیناجان و سپهرجان من ۴۰ روز زود به دنیا اومدن و به جای ۲۸ آذر ؛ ۲۵ آبان پا به دنیا گذاشتن. البته ناگفته نماند ۲۰ روزی تو دستگاه بودن و خیلییییی سخت گذشت ولی گذشت. مادرشوهر و خانواده ی شوهر خیلییی کمک حالم بودن، طوری که مادرشوهر عزیزم تا یک‌سالگی بچه ها پابه پای من در تمامی مراحل یار و مدد حال من بود (خیر دنیا و آخرت نصیبشون بشه الهی) ناگفته نماند ترم آخر کارشناسی ادبيات بودم که باردار شدم یعنی دو روز تو مسیر دانشگاه که دوساعتی با شهر ما فاصله داشت و ۴روز پایانی تو مسیر مدرسه و خدمت تو مناطق روستایی. ولی حواسم خیلی جمع بود و خیلی مراقب خودم بودم. سال ۹۸ که گل پسرام تقریبا ۸ساله بودن، کنکور ارشد شرکت کردم و قبول شدم، با رتبه عالی و تو عرض کم تر از دوسال ارشدمو گرفتم البته با کمک ها و حمایت های شبانه روزی همسرم. من و شوهرم عاشق هم هستیم البته تو مسیر پرپیچ و خم زندگی ما هم بالا و پایین زیااااااد داشتیم ولی قربون خدا برم من؛ که خیلی خیلی هوای زندگیمو داشته و داره و مطمئنم تا ابد هوامونو داره ❤️ همسر من آدم فوق العاده کاری و منظم و با برنامه ای هست.هیچ کاری رو بی حساب و کتاب انجام نمیده، به همین خاطر همیشه خیالم از زندگی راحته چون دلم قرصه به این مرد که خدا نصیبم کرده. زندگی من همینطور داشت با موسیقی گوش نواز عشق و دوست داشتن می‌گذشت تا اینکه دوباره همسرجان هوس جوجو کردن😅 چون سر بزرگ کردن سینا و سپهر عزیز خیلی اذیت شدیم و کمی هم خسته(دوقلو بزرگ کردن خداوکیلی خیلی سخته دوستان) کلاً بی خیال بچه شده بودیم. ولی کم کم احساس کردیم زندگی ۴نفره ی ما کمی یکنواخت شده و باید دوباره شارژ بشه😉 تا اینکه بهار ۱۴۰۰ به فکر بچه دار شدن دوباره افتادیممممم. خرداد ۱۴۰۰ رفتم پیش فوق تخصص زنان و زایمان خانم فاطمه خان محمدی؛ دکتر من تو بارداری اول هم ایشون بودن. گفتن چون تمام این ۱۰ سال IUD داشتی بایستی یه مدتی به رحم استراحت بدی تا ریکاوری بشه. یه چند ماهی با رعایت تغذیه و ورزش و کنترل وزن ( برای داشتن بارداری موفق رعایت این نکات لازم و ضروریه)گذشت و بچه ها خوشحال از تصمیم ما هر روز و شب میپرسیدن مامان پس کی معلوم میشه نی نی دار میشیم یا نه؟ منم میگفتم اندکی صبر سحر نزدیک است😅 چون یه ده سالی از بارداری اول گذشته بود، بعید میدونستم به این راحتیا باردار شم. ولی تقدیر جور دیگری بود...(الهی قربونت بشم خدا جون که همیشه بهترین‌ها رو برا من خواستی عاشقتممممم❤️😍) ۵ دی ماه بود که همسرجان گفتن فک کنم جوجو داره میاد، منم گفتم محاله به این زودی و بعد این همه سال (۳۴ ساله شده بودم☺️)همون روز سمت صبح(بدجورم سرما خورده بودم)رفتم آزمایش دادمو عصری دوستم پیام داد خانم خیلی مبارکه مثبته... از خواب پا شدم در حالیکه صدا گرفته و شدیییید سرما خورده پیام رو خوندم شوکه شدم یعنی به این زودی باردار شدم(شکرت خدا) به همسرم گفتم از ذوقش کف و دست و سوت و جیغ و.. 🇮🇷🌸🌱🌸🌱🌸
وقتی میگیم خانواده بزرگ "دوتا کافی نیست" دقیقا از چی حرف می زنیم... ۸۰۲ کانال«دوتا کافی نیست» 🇮🇷🌸🌱🌸🌱🌸