eitaa logo
جهاد تبیین و بیان مسائل فرهنگی
71 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.7هزار ویدیو
54 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃سمرة پسر جندب درخت خرمايي در باغ مردي از انصار داشت. او گاهي به درخت خود سر مي زد، بدون اجازه و اعلام اين كار را انجام مي داد. و ضمنا چشم چراني هم مي كرد! روزي مرد انصار گفت: ✨سمره! تو مرتب، ناگهاني وارد منزل مي شوي كه خوشايند ما نيست هرگاه قصد ورود داشتيد، اجازه بگيريد و بدون اعلام وارد نشويد. 🍂سمره حرف او را نپذيرفت و گفت: راه از آن من است و حق دارم وارد شوم! 🔆ناچار مرد به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم كرد و گفت: 👈اين مرد بدون اطلاع داخل مي شود و خانواده ام از : چراني محفوظ نيستند بفرماييد بدون اعلام وارد نشود. 🌼حضرت دستور داد سمره را آوردند و به او فرمود: فلاني از تو شكايت دارد و مي گويد: تو بدون اطلاع از خانه او عبور مي كني و قهرا خانواده او نمي توانند به خوبي خود را از حفظ كنند. بعد از اين اجازه بگير و بدون اطلاع وارد نشو! سمره فرمايش پيغمبر را نيز قبول نكرد. 🌸پيامبر فرمود: - پس درخت را بفروش! سمره حاضر نشد. حضرت قيمت را به چند برابر بالا برد، باز هم راضي نشد. همين طور قيمت را بالا مي برد سمره حاضر نمي شد!! تا اين كه فرمود: اگر از اين درخت دست برداري درختي به تو داده مي شود. 🍃سمره باز هم تسليم نشد و اصرار داشت كه نه از درخت خودم دست بر مي دارم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ اجازه بگيرم. در اين وقت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: تو آدم زيان رسان و هستي و در دين اسلام نه زيان ديدن مورد قبول است و نه زيان رساندن. سپس رو كرد به مرد انصاري فرمود: برو درخت خرما را بكن و جلوي سمره بينداز! آنان رفتند و اين كار را كردند در اين موقع، حضرت به سمره فرمود: - حالا برو درختت را، هر كجا خواستي بكار. @Dastan1224
کوتاه 🔸 گرگی با مادر خود از راهی می‌گذشتند، بزی در بالای صخرۂ تیزی ایستاده بود و بر سر گرگ آب دهان می‌انداخت. گرگ مادر اهمیتی نداد و ردّ شد. 🔸 فرزند گرگ ناراحت شد و گفت: مادر! برای من سنگین است که بزی برای ما آب دهان بیندازد و تو سکوت کنی. 🔸 گرگ مادر گفت: فرزندم، نیک نگاه کن ببین کجا ایستاده و آب دهان می‌اندازد، اگر او نمی‌ترسید این کار را از روی صخرۂ تیزی نمی‌کرد، چون مطمئن است من نمی‌توانم آنجا بایستم و او را بگیرم. پس به دل نگیر، که بز نیست بر ما آب دهان می‌اندازد، جایی که ایستاده است را ببین که بر ما تف می‌کند. 👈 گاهی ما را احترام می‌کنند گمان نکنیم که محترم هستیم و این احترام قلبی و بخاطر شایستگی ماست، چه بسا این احترام یا بخاطر نیازی است که بر ما دارند یا بخاطر ترسی است که از شرّ ما بر خود می‌بینند. مانند: سکوت و احترام عروسی در برابر بدخلقی‌های مادرشوهری بداخلاق، و یا سکوت و احترام کارگری در برابر کارفرمایی ظالم!!! 🌹 حضرت محمد (ص) فرمودند: مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که برای درامان ماندن از شرّ او، تکریم و @Dastan1224
#معامله_با_خدا 🌷خدایا من این گناه را برای تو ترک میکنم🌷 می گوید:  «در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت،  با خود گفتم: «رجبعلی! می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن.  سپس به خداوند عرضه داشتم: ! من این را برای تو می کنم، 💠تو هم مرا برای خودت تربیت کن💠 آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی برای او کشف می شود. 📚کیمیای محبت، محمدی ری شهری، دار الحدیث، چاپ سوم، ص79 @Dastan1224
مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند . پرسیدم این زن کیست ؟ گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید . حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ، گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم . گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت : مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ، خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد . به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم ‎‎‌‌‎‎ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد. خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت: ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی! دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند. روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است. احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی. حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم. یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
✅دلال بازار حضرت سلیمان علیه السلام عرض کرد: خدایا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طیور وملائکه و دیوها مسلّط کردی، ولی یک خواهشی از تو دارم و آن اینکه اجازه دهی بر شیطان هم مسلّط شوم و او را زندانی و حبس کنم و به غل و زنجیرش بکشم که این قدر مردم را به گناه و معصیت نیندازد. خطاب رسید: ای سلیمان مصلحت نیست. عرض کرد: خدایا وجود این معلون برای چه خوبست؟! ندا آمد: اگر شیطان نباشد کارهای مردم معوق و معطل می ماند، عقب می افتد، کار مردم پیش نمی رود... عرض کرد: خدایا من میل دارم این ملعون را چند روزی حبس کنم. خطاب رسید: حالا که اصرار داری؛ بسم اللّه، او را بگیر. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد او را آوردند، غل و زنجیر کردند و به زندان انداختند. حضرت کارش زنبیل بافی بود، زنبیل درست می کرد و می برد بازار می فروخت و از این راه نان خود را در می آورد. یک روز زنبیل درست کرد و به نوکرها داد که ببرند بازار بفروشند و قدری آرد جو با پولش بخرند تا نان بپزد و تناول کند. (در حالی که در خبر است که هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و نان می خورد. حضرت سلیمان علیه السلام فرستاد زنبیل را بردند بازار بفروشند، خدمتگذاران دیدند، بازارها بسته، خبر آوردند: آقا بازارها بسته است، حضرت فرمود: مگر چه شده؟! برای چه بسته است؟! گفتند: نمی دانیم، زنبیل ها ماند، و حضرت آن روز را با آب افطار کرد. روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستانها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و تهیه سفر آخرت را می بینند. خدایا چه شده مردم چرا دل به کاسبی نمی دهند؟! خطاب رسید: ای سلیمان تو دلال بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم: مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد، شیطان را آزاد کردند، صبح که شد، دید مردم صبح زود به در مغازه هایشان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند. پس اگر شیطان نباشد امورات دنیا نظم نمی گیرد، قدرت پروردگار را مشاهده می کنی، از همین دشمن هم جهت نظم امور استفاده کرده. 📚ثمرات_الحیوة، ج 3 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﭘﻨﺪﻱ ﺩﻩ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ ﺁﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺑﺮﺳﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﺋﻪ ﺍﻱ ﺁﺏ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﮐﻨﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻼ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻱ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺿﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻲ، ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ؟ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ✅ﭘﺲ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺁﻥ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﻴﮑﻮﺋﻲ ﮐﻨﻲ؟! هیچوقت متکبرانه زندگی نکنیم اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ... ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﻨﺎﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﺮﺩ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺟﺘﯽ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﮔﻔﺖ : ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺑﻨﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ دیگری ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻄﻠﺒﻢ.. ࿐ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
ﺭﻭﺯﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﺑﺮ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ. ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﻣﺮﺍ ﭘﻨﺪﻱ ﺩﻩ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻲ ﻫﻴﭻ ﺁﺑﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﺸﻨﮕﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻲ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ ﺑﺮﺳﻲ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺟﺮﺋﻪ ﺍﻱ ﺁﺏ ﺩﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﻴﺮﺍﺏ ﮐﻨﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺻﺪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻃﻼ ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﺑﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﺿﺎﻳﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺁﺷﺎﻣﻴﺪﻱ، ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮﺿﯽ ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮﺩﻱ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺭﻓﻊ ﮐﻨﻲ، ﺑﺎﺯ ﭼﻪ ﻣﻲ ﺩﻫﻲ ﺗﺎ ﮐﺴﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﻳﻀﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻴﻦ ﺑﺒﺮﺩ؟ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﮔﻔﺖ: ﻧﺼﻒ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻴﺪﻫﻢ. ﺑﻬﻠﻮﻝ ﮔﻔﺖ: ✅ﭘﺲ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﻲ ﻧﺒﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﻴﻤﺖ ﺁﻥ ﻳﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖ. ﺁﻳﺎ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪﺍﻱ ﻋﺰﻭﺟﻞ ﻧﻴﮑﻮﺋﻲ ﮐﻨﻲ؟! هیچوقت متکبرانه زندگی نکنیم اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
🔻پیرمرد بهشتی ☘انس گوید: روزی در محضر پیامبر (ص) بودیم که اشاره به طرفی کرده و فرمودند: الآن مردی از اهل بهشت وارد می‌شود. طولی نکشید که پیر مردی از آن راه رسید و درحالی‌که با دست راست آب وضوی خویش را خشک می‌کرد و به انگشت دست چپ، نعلین خود را آویخته بود. ☘او پیش آمد و سلام کرد. فردای آن روز، همچنین روز سوّم، پیامبر (ص) بهشتی بودن او را تکرار کرد. ☘عبدالله بن عمرو بن عاص سه روز در مجلس بود، تصمیم گرفت با پیرمرد سخن گفته و ببیند که چه صفتی دارد؟ روز بعد دنبال او آمد تا به خانه‌ی پیرمرد رسید و گفت: «از پدرم قهر کرده‌ام و قسم یاد نموده‌ام که سه شبانه‌روز به خانه نروم؛ اگر موافقت کنی به منزل شما بیایم.» ☘او قبول کرد. عبدالله گوید: سه شب خانه‌اش بودم؛ ندیدم عبادت خاصّی انجام دهد، فقط موقع پهلوبه‌پهلو شدن ذکر خدا می‌گفت و نماز صبح را می‌خواند و جز حرف خوب چیزی از او نشنیدم. ☘بعد از سه روز نزدم خیلی کوچک جلوه کرد و وقت خداحافظی به او گفتم: با پدرم قهر نکرده بودم، بلکه فقط می‌خواستم ببینم چه عملی داری که پیامبر (ص) فرمود: تو از اهل بهشتی؟ ولی من چیز خاصی از تو ندیدم! ☘چون چند قدم رفت، پیرمرد گفت: «ای پسر! اعمال ظاهری مرا دیدی، من در باطن نه کینه‌ی کسی را به دل دارم و نه حسد به کسی بردم!» عبدالله گفت: «همین دو صفت خیلی مهم است که مشمول الطاف الهی و بهشت شده‌ای.» 📚داستان‌ها و پندها، ج 1، ص 32 -مجموعه ورام، ج 1، ص 126 @Benam_pedar_madar
🔻حکایتی عجیب از دنیا از حضرت صادق (ع) روایت است که: روزی حضرت داود (ع) از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که به بالای آن کوه پیغمبری بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود. چون آن پیغمبر صدای مرغان و وحوش و حرکت کوه ها و سنگ ها دید و شنید، دانست که داود است که زبور می خواند. حضرت داود به او گفت: ای حزقیل! اجازه می دهی که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب خدا به او وحی رسید: داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید. حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد گناهی کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم می رسد؟ گفت: بله ، گفت: چه می کنی که این را از خود سلب می کنی؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش می شود، داخل این غار می شوم که می بینی و به آنچه در آنجاست نظر می کنم، این میل از من برطرف می شود. حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختی در آنجا گذاشته است و در روی آن تخت،سر آدمی و پاره ای استخوان های نرم شده گذاشته و در پهلوی او لوحی دید که در آنجا نقش است که، من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و آخر عمر من این است که می بینی که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمها و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من می کند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد. 📚 عرفان اسلامی: 8/ 226 @Benam_pedar_madar
💠 🔆دستورالعملی که را متحول کرد" 💫یکی از بازاریان که از شاگردان مرحوم شاه آبادی[استاد اخلاق و عرفان امام خمینی] بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند: “چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟ می فرمودند :آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم” همین فرد می گوید: 💫بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟ 🔅ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم. ✨سه دستور ایشان چنین بود: 💫۱٫ مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود. 💫۲٫ در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعا” اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد. 💫۳٫ از نظر خمس ، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید. 💫همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد. خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم. 💫در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید. 💫ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم. 💫این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست. کانال داستان و پند ☀@Dastan1224