ماجراے دستهای شهید و رجعت بعد از ۳۰ سال🕊️
🌷شهید احمد صداقتی
تاریخ تولد: ۱ / ۹ / ۱۳۳۹
تاریخ شهادت: ۱۳۶۱
محل تولد: نجف آباد،اصفهان
محل شهادت: منطقه شرهانی
*🌷مادر شهید← احمد در عملیاتی یکی از دستهایش را از دست داد🥀یک دستش قطع شد و عصب دست دیگرش آسیب دید🥀و فقط دو انگشت آن قادر به حرکت بود🥀بعد از گذشت چند ماه در تهران یک دست مصنوعی به جای دست قطع شدهاش گذاشتند🌙هرچند توان گذشته را نداشت اما دلش آرام و قرار نمیگرفت🥀به همین دلیل دوباره راهی میدان جنگ🕊️و بیسیمچی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع) شد🌙همرزم← عملیات محرم بود با انفجاری دست دیگرش هم قطع شد🥀احمد در این هنگام شاسی گوشی را با پا فشار داده و گفت📞 « سلام من را به امام برسانید📞 و بگویید رزمندگان در اجرای اوامر شما کوتاهی نکردند؛ مهمات،غذا، همه چیز داریم💫منظورم را که میفهمید؟»📞 پس از چند لحظه صدای او قطع شد🥀و به شهادت رسید🕊️ پدرشهید← حاجحسین خرازی میگفت: «پیکر احمد در خط آتش بود و نتوانستیم او را به عقب بیاوریم.»🥀پیکر او در شمار پیکر شهدای مفقودالاثر جای گرفت🌙استخوانهایش بعد از ۳۰ سال چشم انتظاری🥀از طریق دست مصنوعیاش که سالم مانده بود🌙 و مدارک شناسایی، تفحص و شناسایی شد.💫ایشان با فرق شکافته و بدون دست🥀همچون علمدار کربلا کشف شد🌙و شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش خانواده بازگشت*🕊️🕋
#شهید_احمد_صداقتی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
ماجرای سر شهیدے که چند ماه در اتاق پدر بود🥀
🌷شهید محمدرضا آل مبارک
تاریخ تولد: ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۱۴ / ۹ / ۱۳۶۱
محل تولد: دزفول
محل شهادت: منطقه شرهانی
*🌷برادرشهید← محمدرضا متولد ۲۸ صفر بود🌙میگفت دوست دارم مانند مولایم حسین(ع) بی سر باشم🥀سال ۶۱ در عملیات محرم و در آستانهی اربعین حسینی🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶💥به سرش بیسر شد و به آرزویش رسید🕊️تنها بدن تکه تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بیسرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بیسر به خاک میسپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل میدهند🌙که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود،💫 سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری میکند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای اینکه شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمیگوید🥀 ولی در این مدت شبها با محمدرضا در اتاق درددل میکرده🥀پدر مرحوم شهید← زمانی که نبش قبر صورت گرفت💫 و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباسهای محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🌙و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاکسپاری شد*🕊️🕋
#شهید_محمدرضا_آل_مبارک
#شادے_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
حقوق حلال،بخشندگے شهید🌙
🌷شهید علی تمام زاده
تاریخ تولد: ۲۵ / ۱ / ۱۳۵۵
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۸ / ۱۳۹۴
محلتولد:تهران
محل شهادت: سوریه
مزار: کرج
🌷راوی ← چند ماهی حقوق دریافت نکرده بود، گفت دیگر حقوق مرا واریز نکنید!‼️از حاج علی سوال کردم چرا؟ گفت؛ چند روزی غیبت از کار داشتهام🍂شرعا گرفتن این حقوق شبهه ناک است،آخه این مبلغ را برای حضور مستمر من تعیین کردهاند.🍃راوی← میخواستم برم سفر کربلا،حاج علی بهم گفت: قربة الی الله تصمیم گرفتم تمام هزینه های مالی این سفر تو رو هم حساب کنم!🌙من میدونستم حاجی مستاجره و قسط و وام و..زیاد داره🥀گفتم چرا آخه؟ گفت: حاجت دارم و نذر کردم هزینه های یه زائر امام حسین(ع)رو حساب کنم.🌙به شوخی گفتم حاجی فکرکنم نذرتو بندازی حرم آقا زودتر جواب بگیریااا، خرج من کنی خدا میذاره تو کاست..(:💫خندید.. اما حالا که دارم به اون روزا فکر میکنم میبینم چقدر خوب نذرش ادا شد..و شهید شد🕊️راوی← با حاج علی هماهنگ کردم یکی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی،🌙حاج علی هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده رو که اومده بود مرخصی فرستاد.💫 گفتم حاج علی ویژگی این رزمنده که فرستادی سخنرانی چیه؟⁉️گفت: شب تاسوعا شهید میشه خودش هم میدونه!‼️دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش ابوالفضل پیوست!💫اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش عکس بگیرید شهیده! 📷 8 ماه بعد فقط عکس برا ما موند و هر دوی اونا پرواز کردند🕊️شهید علی تمام زاده در ماه محرم از پهلو مجروح شده🥀و به دلیل خونریزے به شهادت رسید*🕊️🕋
حجت الاسلام
#شهید_علی_تمامزاده
#شادی_روح_پاکش_صلوات🌷💙
کارگری که مدافع حرم شد🕊️
🌷شهید منصور مسلمی سواری
تاریخ تولد: ۲ / ۳ / ۱۳۶۰
تاریخ شهادت: ۲۰ / ۸ / ۱۳۹۲
محل تولد: سوسنگرد،اهواز
محل شهادت: سوریه
*🌷همسرشهید← زندگیمان را از یک اتاق کوچک در خانه پدرشوهرم آغاز کردیم🍃منصور به عنوان کارگر روزمزد در شرکت فولاد کار میکرد🍂وضع مالیمان خوب نبود🥀اما همیشه احساس خوشبختی میکردم و عاشقانه زندگی میکردیم.🌱با وجود مشکلات مالیمان خیلی اهل رعایت حلال و حرام بود.🌙مدتی بود که ایشان در کارگاه بازیافت پلاستیک کار میکرد. حقوقش 70 هزار تومان بود؛ اما 90 هزار تومان به ایشان داده بودند🌾 وقتی آمد خانه 20 هزار تومان را جدا کرد و گفت: این مبلغ را اشتباهی به من دادهاند؛ نگهش دار تا فردا پس بدهم.💫فردا مبلغ را برد که پس بدهد گفتند از کارت راضی بودیم مبلغ اضافه را تشویقی دادیم.»🌱تلوزیون که داعش را نشان میداد منصور خیلی بیتابی میکرد🥀تصمیم گرفت به سوریه برود🕊️او به شکل ناشناس با تیپ فاطمیون به سوریه اعزام شد🕊️هر چند راضی نمیشدم و گفتم حلالت نمیکنم🥀اما باز هم در راه زنگ زدم گفتم حلات کردم🌙در سوریه در تماس بودیم📞 مدتی از منصور خبری نشد🥀و خبر رسید که شهید شده🕊️وقتی پیکر همسرم آمد🕊️خیلی اصرار کردم او را ببینم ولی اجازه ندادند🥀گلوله به پیشانیاش خورده بود💥ولی به نظر شهید نشده بودند🥀داعشیان محل استقرار منصور و همرزمان را به آتش میکشند🥀و چهره و دستش را میسوزانند🥀پیکر ایشان 15 روز به زیر آوار ماند🥀و وقتی به ایران برگشت🕊️چیزی از پیکرش نمانده بود🥀او مظلومانه به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_منصور_مسلمی_سواری
#شادی_روح_پاکش_صلوات 💙🌷
شهیدی که حاج قاسم پایش را بوسید🌙
🌷شهید حاج محمد جمالی
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۸ / ۱۳۹۲
محل تولد:پاقلعه،شهربابک،کرمان
محل شهادت:سوریه
🌷همسرشهید← بعد از شهادت حاج محمد،خوابش را دیدم گفت چه كاری دوست داری برايت انجام دهم؟❓و من گفتم مگر شما ميتوانی كاری انجام دهی؟❓حاجی لبخندی زد و گفت، به خاطر برخی كارهایی كه در دنيا انجام داده ام، اين اجازه را دارم كه كاری برايت انجام دهم🌙و من بی وقفه گفتم دوست دارم به مكه بروم،زيارت سوريه و كربلا را میخواهم🌙ناگهان از خواب بيدار شدم. 2 روز بعد از آن شب،اعضای بسيج مسجد خاتم الانبياء به منزل ما آمدند و از من خواستند خاطره يا خوابی كه در مورد شهيد جمالی ديده ام را برايشان تعريف كنم.🌱خواب آن شب را از ياد برده بودم و هنوز برای كسی تعريف نكرده بودم، ناگهان ياد آن خواب افتادم و خواستم آن خواب را تعريف كنم كه تلفنم زنگ خورد📞و من از حضور جمع عذرخواهی كردم و جواب دادم.فردی كه پشت تلفن بود گفت: شما برای مراسم حج عمره دعوت شده ايد و من همان لحظه به عظمت و حقانيت شهدا بيش از پيش ايمان آوردم...»🌙سردار شهید حاج محمد جمالی ، از ۱۶ سالگی به جبهه رفت و بیشترین سالهای عمرش را در رکاب حاج قاسم سلیمانی بود🕊ایشان در سوریه با شلیک تک تیرانداز داعشی ها در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید.🥀موقع خاکسپاری،حاج قاسم پایین قبر رفیقش ایستاد،🥀و با دستان خودش او را به خاک سپرد و سپس پاهای حاج محمد را بوسید و گفت:🌙من به نیابت از همه بچههای لشکر ۴۱ ثارالله و مردم پاهای محمد را بوسیدم🕊🕋
#سردار_شهید_محمد_جمالی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
شهیدی که حاج قاسم پایش را بوسید🌙
🌷شهید حاج محمد جمالی
تاریخ تولد: ۱۰ / ۱۰ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۸ / ۱۳۹۲
محل تولد:پاقلعه،شهربابک،کرمان
محل شهادت:سوریه
🌷همسرشهید← بعد از شهادت حاج محمد،خوابش را دیدم گفت چه كاری دوست داری برايت انجام دهم؟❓و من گفتم مگر شما ميتوانی كاری انجام دهی؟❓حاجی لبخندی زد و گفت، به خاطر برخی كارهایی كه در دنيا انجام داده ام، اين اجازه را دارم كه كاری برايت انجام دهم🌙و من بی وقفه گفتم دوست دارم به مكه بروم،زيارت سوريه و كربلا را میخواهم🌙ناگهان از خواب بيدار شدم. 2 روز بعد از آن شب،اعضای بسيج مسجد خاتم الانبياء به منزل ما آمدند و از من خواستند خاطره يا خوابی كه در مورد شهيد جمالی ديده ام را برايشان تعريف كنم.🌱خواب آن شب را از ياد برده بودم و هنوز برای كسی تعريف نكرده بودم، ناگهان ياد آن خواب افتادم و خواستم آن خواب را تعريف كنم كه تلفنم زنگ خورد📞و من از حضور جمع عذرخواهی كردم و جواب دادم.فردی كه پشت تلفن بود گفت: شما برای مراسم حج عمره دعوت شده ايد و من همان لحظه به عظمت و حقانيت شهدا بيش از پيش ايمان آوردم...»🌙سردار شهید حاج محمد جمالی ، از ۱۶ سالگی به جبهه رفت و بیشترین سالهای عمرش را در رکاب حاج قاسم سلیمانی بود🕊ایشان در سوریه با شلیک تک تیرانداز داعشی ها در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۲ به شهادت رسید.🥀موقع خاکسپاری،حاج قاسم پایین قبر رفیقش ایستاد،🥀و با دستان خودش او را به خاک سپرد و سپس پاهای حاج محمد را بوسید و گفت:🌙من به نیابت از همه بچههای لشکر ۴۱ ثارالله و مردم پاهای محمد را بوسیدم🕊🕋
#سردار_شهید_محمد_جمالی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
قصه دلبری
🌷شهید محمدحسین محمدخانی
تاریخ تولد: ۹ / ۴ / ۱۳۶۴
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد:تهران
محل شهادت:سوریه
🌷کتاب قصه دلبری،از زبان مرجان خانم،که آقا محمدحسیناش را روایت میکند.🌙روایتی که ما را با آدمی آشنا میکند که دقیقا شبیه ماست؛میخندد، عاشق میشود،خیلی وقتها پول ندارد، هیئت میرود،نذریهای روضه را برای مرجان خانم میآورد،♡چشم در چشم وهابیها روضه میخوانَد و حتی مو میکارد اما مقصود را فراموش نمیکند و آخر سر شهید میشود!🕊دل او بند مرجان خانمی شده بود که به قول خودش لای پنبه بزرگ شده بود.در دانشگاه از مرجان خاستگاری کرد اما جواب نه شنید،🥀مرجانی که هیچ اهمیتی به او نمیداد و در اردوی مشهد،حتی کفش محمدحسین را هم از پنجره اتوبوس بیرون انداخته بود و اصلا دوستش نداشت،🥀همه را واسطه کرد.اصرار کرد. اما تنها جوابی که شنید «نه!» بود.🥀نهای که او را بستنشین حرم امام رضا کرد،و سرانجام به عشقش رسید🌙و نشست روبهرویش،خندید و گفت: دیدید آخر به دلتون نشستم!💕زبان مرجان بند آمده بود.او که همیشه حاضر جواب بود و پنج تا روی حرفش میگذاشت و تحویلش میداد، حالا انگار لال شده بود.🌱 محمدحسین خودش جواب خودش را داد: رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم،🌙محمدحسین را همه به قصه دلبری اش می شناسند. همان روایت عاشقانه پسرمذهبیای که سخت دلباخت.♡و وصال آنها به دلتنگی ابدی منتهی شد،🥀 محمدحسین مردی که سردار سلیمانی در توصیف او گفت: آزادسازی حلب را مدیون محمدحسین هستیم و هر روز برایش صدقه کنار میزارم.🌙ایشان با اصابت ترکش به سر به شهادت رسید🕊🕋
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷