eitaa logo
جهاد تبیین و بیان مسائل فرهنگی
75 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
54 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 جانشینی برای وجود نداره این صحبت هایی که این روزها بعضی ها عمدا درباره جانشینی رهبری به راه انداخته اند، برای تخریب و ایجاد بازی روانی بین مردم است. به هیچ عنوان با این بحثا بازی نخورید... ⚠️ و اصلی و اتفاقات بزرگ در منطقه و جهان در دوران رهبر بزرگ انقلاب رخ خواهد داد ان شاءلله و به هدف اصلی این انقلاب یعنی خواهیم رسید ... 📤 اگر ۱ نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری 🦋ڪانال زلال سخن🦋 ╔═🚥═════╗ @zolalesokhan ╚═════🚥═╝
✨🌹✨ 💚 دیریست دچار غم هجران تو هستم سامان منے،بے ‌سر و سامان تو هستم اے یوسف گمگشتہ در وادے غیبت یعقوب صفت مانده بہ ڪنعان تو هستم اے حجت حق،جان جهان،لیلے عالم درمانده و مجنون پریشان تو هستم بردار دمے پرده ز آن چهره ے زیبا مشتاق نظر بر رخ رخشان تو هستم بیمار توام اے تو طبیب همہ عالم باز آے،ڪہ محتاج بہ درمان تو هستم تو بارش رحمانے،پایان زمانے خشڪیده زمین،تشنہ باران تو هستم گویند تو بهاران جهان است من منتظر فصل بهاران تو هستم @p_Mahdavi
⭕️ اگر در وفای به عهدشان اتحاد داشتند ... 🌸 حضرت امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 📃 اگر شیعیان ما که خداوند آن‌ها را به طاعت و بندگی خویش موفّق بدارد در وفای به عهد و پیمان الهی اتّحاد و اتّفاق می‌داشتند و عهد و پیمان را محترم می‌شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی‌افتاد و زودتر به سعادت دیدار ما نائل می‌شدند. 📜 «. . . ولَوْ أَنَّ أَشْیاعَنا وَفَّقَهُمُ اللّهُ لِطاعَتِهِ عَلَی اجْتِماع مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَما تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الُیمْنُ بِلِقائِنا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ ⬅️ السَّعادَةُ بِمُشاهَدَتِنا. »: الوافی ، جلد۲۶ ، ص۲۸۶ 🏷 عجل الله تعالی فرجه @p_Mahdavi
رسیدن به سایر اهداف با امرظهور.mp3
394.3K
⁉️آیا رسیدن به کمال و سایر اهداف بدون حاصل می‌شود؟ 🎙 «یاصَاحِبَ_الزَّمان_اَدْرِکنی» «یاصَاحِبَ_الزَّمان_أغِثنی» 🆔@emamolasr
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 🎬 بعد از ظهور چه میشود ؟ 🔸بعد از ظهور زندگی واقعا شگفت‌انگیزه 🔹این کلیپ برگرفته از روایات ساخته شده حتما ببینید 😍 ➖✅ برای ظهور دنبال کنید👇👇 @baraye_zohor
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی (قسمت اول) 🔻جناب علی بن مهزيار فرمود: ▫️بيست بار با قصد اين كه شايد به خدمت حضرت صاحب الامر (ع) برسم، به حج مشرف شدم، اما در هـيـچ كـدام از سفرها موفق نشدم. تا آن كه شبی در رختخواب خود خوابيده بودم، ناگاه صدايی شنيدم كه كسی می‌گفت: 🔸ای پسر مهزيار، امسال به حج برو كه امام خود را خواهی ديد. ▫️شادان از خواب بيدار شدم و بقيه شب را به عبادت سپری كردم. صبحگاهان، چند نفر رفيق راه پيدا كردم، و به اتفاق ايشان مهيای سفر شدم و پس ازچندی به قـصـد حـج براه افتاديم. در مسير خود وارد كوفه شديم. جستجوی زيادی برای يافتن گمشده ام نـمـودم، امـا خـبـری نـشـد، لذا با جمع دوستان به عزم انجام حج خارج شديم و خود را به مدينه رسـانـديـم. چـنـد روزی در مدينه بوديم. باز من از حال صاحب الزمان (ع) جويا شدم، ولی مانند گـذشـتـه، خـبـری نيافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منور نگرديد. مغموم و محزون شدم و تـرسـيـدم كـه آرزوی ديـدار آن حـضـرت بـه دلم بماند. با همين حال به سوی مكه خارج شده و جستجوی بسياری كردم، اما آنجا هم اثری به دست نيامد. حج و عمره ام را ظرف يك هفته انجام دادم و تمام اوقات در پی ديدن مولايم بودم. روزی مـتـفـكـرانـه در مسجد نشسته بودم. ناگاه در كعبه گشوده شد. مردی لاغر كه با دوبرد (لباسی است) مُحرم بود، خارج گرديد و نشست. دل من با ديدن او آرام شد. به نزدش رفتم. ايشان برای احترام من، برخاست. مرتبه ديگر او را در طواف ديدم. گفت: 🔸اهل كجايی؟ ▫️گفتم: 🔹اهل عراق. ▫️گفت: 🔸كدام عراق (1)؟ ▫️گفتم: 🔹اهواز. ▫️گفت: 🔸ابن خصيب را می‌شناسی؟ ▫️گفتم: 🔹آری. ▫️گـفـت: 🔸خدا او را رحمت كند، چقدر شبهايش را به تهجد و عبادت می‌گذرانيد و عطايش زياد و اشك چشم او فراوان بود. ▫️بعد گفت: 🔸ابن مهزيار را می‌شناسی؟ ▫️گفتم: 🔹آری، ابن مهزيار منم. ▫️گفت: 🔸حياك اللّه بالسلام يا اباالحسن (خدای تعالی تو را حفظ كند). ▫️سپس با من مصافحه و معانقه نمود و فرمود: 🔸يا ابا الحسن، كجاست آن امانتی كه ميان تو و حضرت ابو محمد (امام حسن عسكری (ع)) بود؟ ▫️گفتم: 🔹موجود است. ▫️و دست به جيب خود برده، انگشتری كه بر آن دو نام مقدس محمد و علی نـقش شده بود، بيرون آوردم. همين كه آن را خواند، آن قدر گريه كرد كه لباس احرامش از اشك چشمش تر شد و گفت: 🔸خدا تو را رحمت كند يا ابا محمد (امام حسن عسكری (ع)) ، زيرا كه بهترين امت بودی. پروردگارت تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سرت نهاده بود. ما هم به سوی تو خواهيم آمد. ▫️بعد از آن به من گفت: 🔸چه را می‌خواهی و در طلب چه كسی هستی، يا اباالحسن؟ ▫️گفتم: 🔹امام محجوب از عالم را. ▫️گفت: 💡🔸او محجوب از شما نيست، لكن اعمال بد شما او را پوشانيده است. برخيز به منزل خود برو و آمـاده باش. وقتی كه ستاره جوزا غروب و ستاره های آسمان درخشان شد، آن جا من در انتظار تو، ميان ركن و مقام ايستاده ام. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۵۹ تا ۶۳ (1) عراق در اصطلاح گذشتگان به دو جا گفته می‌شده: اوّل، عراق عرب؛ يعنى همين كشورى كه معروف است. دوم، عراق عجم كه به بخشهایى از مركز ايران؛ يعنى محدوده‏اى شامل كرمانشاهان، همدان، ملاير، اراك، گلپايگان و اصفهان گفته می‌شده است. 🏷 @p_Mahdavi
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی 🏷 قسمت دوم 🔻ابـن مـهـزيـار می‌گـويد: ▫️با اين سخن روحم آرام شد و يقين كردم كه خدای تعالی به من تفضل فـرمـوده است، لذا به منزل رفته و منتظر وعده ملاقات بودم، تا آن كه وقت معين رسيد. از منزل خارج و بر حيوان خود سوار شدم، ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا می‌زند: 🔸يا اباالحسن بيا. ▫️به طرف او رفتم. سلام كرد و گفت: 🔸ای برادر، روانه شو. ▫️و خودش براه افتاد. در مسير، گاهی بيابان را طی می‌كرد و گـاه از كـوه بالا می‌رفت. بالاخره به كوه طائف رسيديم. در آن جا گفت: 🔸يا ابا الحسن، پياده شو نماز شب بخوانيم. ▫️پياده شديم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خوانديم. بـاز گفت: 🔸روانه شو ای برادر. ▫️دوباره سوار شديم و راههای پست و بلندی را طی نموديم، تا آن كه بـه گـردنـه ای رسـيـديـم. از گردنه بالا رفتيم، در آن طرف، بيابانی پهناور ديده می‌شد. چشم گشودم و خيمه ای از مو ديدم كه غرق نور است و نور آن تلالويی داشت. آن مرد به من گفت: 🔸نگاه كن. چه می‌بينی؟ ▫️گفتم: 🔹خيمه ای از مو كه نورش تمام آسمان و صحرا را روشن كرده است. ▫️گفت: 🔸منتهای تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد. ▫️وقـتـی از گردنه خارج شديم، گفت: 🔸پياده شو كه اين جا هر چموشی رام می‌شود. ▫️از مَركب پياده شديم. گفت: 🔸مهار حيوان را رها كن. ▫️گفتم: 🔹آن را به چه كسی بسپارم؟ ▫️گفت: 🔸اين جا حرمی است كه داخل آن نمی‌شود، جز ولی خدا. ▫️مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم، تا نزديك خيمه نورانی رسيديم. گفت: 🔸توقف كن، تا اجازه بگيرم. ▫️داخل شد و بعد از زمانی كوتاه بيرون آمد و گفت: 🔸خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند. ▫️وارد خـيـمـه شـدم. ديـدم اربـاب عـالم هستی، محبوب عالميان، مولای عزيزم، حضرت بقية اللّه الاعـظـم، امام زمان مهربانم روی نمدی نشسته اند نطع (2) سرخی بر روی نمد قرار داشت، و آن حضرت بر بالشی از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم. بـهـتـر از سـلام من، جواب دادند. در آن جا چهره ای مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده، پيشانی گـشـاده با ابروهای باريك كشيده و به يكديگر رسيده. چشمهايش سياه و گشاده، بينی كشيده، گونه های هموار و برنيامده، در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده باشد. موی عنبربوی سياهی داشت، كه تا نزديك نرمه گوش آويـخـتـه و از پـيشانی نورانی اش نوری ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدی بسيار بلند و نه كوتاه، اما كمی متمايل به بلندی داشت. آن حضرت روحی فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال، زيارت كردم، ايشان احوال يـكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: 🔷 آنها در دولت بنی عباس در نهايت مشقت و ذلت و خواری زندگی می‌كنند. ▫️فـرمـود: 🔶 ان شـاءاللّه روزی خـواهد آمد كه شما مالك بنی عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گـردنـد. 🏷 @p_Mahdavi
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی 🏷 قسمت سوم ▫️بـعد - حضرت امام زمان (عج) - فرمودند: 🔶 پدرم از من عهد گرفته كه جز، در جاهايی كه مخفی تر و دورتر از چشم مـردم اسـت، سـكـونـت نكنم، به خاطر اين كه از اذيت و آزار گمراهان در امان باشم تا زمانی كه خدای تعالی اجازه ظهور بفرمايد. و به من فرموده است: 🟧 " فرزندم، خدا در شهرها و دسته های مختلف مخلوقاتش هميشه حجتی قرار داده است تا مردم از او پـيـروی كنند و حجت بر خلق تمام شود. فرزندم، تو كسی هستی كه خدای تعالی او را برای اظهار حـق و مـحـو بـاطل و از بين بردن دشمنان دين و خاموش كردن چراغ گمراهان، ذخيره و آماده كـرده است. پس در مكانهای پنهان زمين، زندگی كن و از شهرهای ظالمين فاصله بگير و از اين پـنـهان بودن وحشتی نداشته باش، زيرا كه دلهای اهل طاعت، به تو مايل است، مثل مرغانی كه به سـوی آشـيـانـه پـرواز می‌كنند و اين دسته كسانی هستند كه به ظاهر در دست مخالفان خوار و ذليل اند، ولی در نزد خدای تعالی گرامی و عزيز هستند. 🕯ايـنـان اهـل قـنـاعـت و متمسك به اهل بيت عصمت و طهارت (ع) و تابع ايشان در احكام دين و شـريـعـت می‌بـاشـند. با دشمنان طبق دليل و مدرك بحث می‌كنند و حجتها و خاصان درگاه خـدايند، يعنی در صبر و تحمل اذيت از مخالفان مذهب و ملت چنان هستند كه خدای تعالی، آنان را نمونه صبر و استقامت قرار داده است و همه اين سختيها را تحمل می‌كنند. فرزندم، بر تمامی مصايب و مشكلات صبر كن، تا آن كه خدای تعالی وسايل دولت تو را مهيا كند و پـرچـمـهای زرد و سفيد را بين حطيم (3) و زمزم بر سرت به اهتزار درآورد و فوج فوج از اهل اخـلاص و تـقـوی نـزد حـجرالاسود به سوی تو آيند و بيعت نمايند. ايشان كسانی هستند كه پاك طينتند و به همين جهت قلبهای مستعدی برای قبول دين دارند و برای رفع فتنه های گمراهان بـازوی قـوی دارنـد. آن زمان است كه باغهای ملت و دين بارور گردد و صبح حق درخشان شود. خـداونـد بـه وسيله تو ظلم وطغيان را از روی زمين بر می‌اندازد و امن و امان را در سراسر جهان ظـاهـر می‌نمايد. احكام دين در جای خود پياده می‌شوند و باران فتح و ظفر زمينهای ملت را سبز و خرم می‌سازد." ▫️بعد فرمودند: 🔶 آنچه را در اين مجلس ديدی بايد پنهان كنی و به غير اهل صدق و وفا و امانت اظهار نداری. ♦️ابـن مهزيار می‌گويد: ▫️چند روزی در خدمت آن بزرگوار ماندم و مسائل و مشكلات خود را سؤال نمودم. آنگاه مرخص شدم تا به سوی اهل و خانواده خود برگردم. در وقـت وداع، بيش از پنجاه هزار درهمی كه با خود داشتم، به عنوان هديه خدمت حضرت تقديم نموده و اصرار كردم كه ايشان قبول نمايند. مـولای مـهـربـان تـبـسـم نموده و فرمودند: 🔶 اين مبلغ را كه مربوط به ما است در مسير برگشت استفاده كن و به طرف اهل و عيال خود برگرد، چون راه دوری در پيش داری. ▫️بعد هم آن حضرت بـرای مـن دعـای بـسـياری فرمودند. پس از آن خداحافظی كردم و به طرف شهر و ديار خود باز گشتم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۵۹ تا ۶۳ (3) حطيم: محلّى در مسجد الحرام كنار خانه كعبه است. * در این تشرف علی بن مهزیار در توصیف چهره حضرت بیان کرده است: «بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده باشد.» ظاهرا منظور از عبارت «مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده»، این است که آن خال در چهره مبارک حضرت (عج) به وضوح دیده می‌شود. همچنین گفته است: «موی عنبربوی سياهی داشت.» که «عنبربو» در اصطلاح اهوازی به معنی خوشبو به کار می‌رود و منظور از «موی عنبربو»، موی خوشبو و زیبا هست. 🏷 @p_Mahdavi
🌸 مولی امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): 📃 همواره در انتظار فرج (آل محمد علیهم السلام) باشید و از رحمت خداوند نومید نشوید؛ زیرا که محبوب ترین اعمال در پیشگاه خداوند، انتظار فرج است. 📜 انْتَظِرُوا الْفَرَجَ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ فَإِنَّ أَحَبَّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ انْتِظَارُ الْفَرَجِ. ⬅️ شیخ صدوق، خصال، ج ۲، ص ۶۱۱ – ۶۳۷ 🏷 @p_Mahdavi
❇️ لحظه به لحظه در انتظار فرج ☑️ مرحوم آقا ابوالفضل قهوه چی پیرمرد متقی و با صفا و اهل توسل بود و از جمله کسانی به شمار می‌رفت که علاقه و ارادت شدیدی به آقای مجتهدی داشت و آقا هم به خاطر پاکدلی و سادگیش شدیداً به او محبت داشتند. آقا ابوالفضل تعریف می‌کرد: ▫️ در ایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر بیتوته کرده بودند، شبی بعد از افطار به خاطر دیدنشان راهی کوه شدم. هنگامی که به ایشان رسیدم، دیدم بیرون از محوطه ی اتاقی که در کوه خضر است نشسته‌اند و مشغول نغمه سرایی و سیر و صفا و توسل به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، من نیز که عاشق و شیفته ی حضرت بودم با دیدن آن حال عجیب و غریب و توسل ایشان به حضرت، منقلب شدم و بسیار گریستم در حالی که پیوسته حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) را صدا می‌کردم. در همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی خطاب به من فرمودند: 🔸 آقا ابوالفضل بس است دیگر! آیا چشم حضرت بین داری؟! ▫️ و اشاره ای به سوی ماه کرده و فرمودند: 🔸 اگر چشمش را داری ببین!! ▫️ آن شب قرص ماه کامل بود هنگامی که به آن نظر کردم؛ جمال دلربای حضرت مهدی (روحی فداه) را با یک حالت نیم خیز مثل کسی که می‌خواهد برخیزد زیارت کردم، در حالی که با یک دست ذوالفقار! و با دست دیگر غلاف آن را گرفته و کمی آن را از غلاف بیرون کشیده بودند. سپس آقای مجتهدی فرمودند: 🔸 ببین آقا ابوالفضل، خود حضرت هم لحظه به لحظه در انتظار ظهورند و تا امر فرج اصلاح نگردد، ایشان هم لحظه ای آرامش ندارند. ▫️ به محض اینکه آن صحنه را مشاهده کردم طاقت نیاوردم و بیهوش روی زمین افتادم. ⬅️ لاله ای از ملکوت، جلد اول، صفحه ۳۶۱,@sheykhjafar_mojtahedi 🏷 (ره) ⚜@p_Mahdavi
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بی‌شفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی می‌گذرد، ✨ اما سرانجام او می‌آید ⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره، 🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است، رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است، «مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است. موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجره‌ها و نزدیک است. 📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱» 📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟ ✨ صدای بال ملایک ز دور می‌آید مسافری مگر از شهر نور می‌آید ⭐️ ستاره‌یی شبی از آسمان فرو افتاد و مژده داد که صبح ظهور می‌آید «۲» ⛅️ طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی‌ 🌸 دوباره پلک دلَم می‌پرد، نشانه‌ی چیست شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی‌ ❤️ کسی که نقطه‌ی آغاز هرچه پروازست تویی، که در سفر عشق خط پایانی‌ 💕 کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳» 🤲🏼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم و فَرَجنا بِه ⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴ (۱). هود/ ۸۱. (۲). ناصر فیض. (۳). قیصر امین‌پور. 🏷 @p_Mahdavi
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بی‌شفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی می‌گذرد، ✨ اما سرانجام او می‌آید ⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره، 🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است، رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است، «مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است. موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجره‌ها و نزدیک است. 📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱» 📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟ ✨ صدای بال ملایک ز دور می‌آید مسافری مگر از شهر نور می‌آید ⭐️ ستاره‌یی شبی از آسمان فرو افتاد و مژده داد که صبح ظهور می‌آید «۲» ⛅️ طلوع می‌کند آن آفتاب پنهانی ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی‌ 🌸 دوباره پلک دلَم می‌پرد، نشانه‌ی چیست شنیده‌ام که می‌آید کسی به مهمانی‌ ❤️ کسی که نقطه‌ی آغاز هرچه پروازست تویی، که در سفر عشق خط پایانی‌ 💕 کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳» 🤲🏼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم و فَرَجنا بِه ⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴ (۱). هود/ ۸۱. (۲). ناصر فیض. (۳). قیصر امین‌پور. 🏷 @p_Mahdavi