🗡 نیروی عجیب یاران امام زمان (عج)
❇️ حضرت صادق (ع):
📃 «به یک نفر در آن زمان نیروی چهل مرد داده میشود
و دل او از قطعه فولاد سختتر میشود،
اگر به کوههای آهن روی آورد آنها را قطعهقطعه میکند!
شمشیرهای خود را از پیکار بازنمیدارند، جز هنگامی که خدای تبارک و تعالی از آنها خشنود باشد» (۱)
📜 إنّ الرّجل منهم يعطى قوّة أربعين رجلا، و إنّ قلبه لأشدّ من زبر الحديد!. ولو مرّوا بجبال الحديد لقطّعوها!. لا يكفون سيوفهم حتّى يرضى اللّه عزّ و جل
⬅️ روزگار رهایی، جلد ۱، صفحه: ۴۲۲
(۱). الزام النّاصب صفحه ۲۲ و ۱۳۹، منتخب الاثر صفحه ۴۸۶ و بحار الانوار جلد ۵۲ صفحه ۳۲۷
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
#ظهور
⚜@p_Mahdavi
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو
🗂 قسمت اول
☑️ آقای حاج آقا جمال الدين رحمه اللّه فرمودند:
▫️من برای نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه که در ميدان شاه اصفهان واقع است، میآمدم. روزی نزديک مسجد، جنازهای را ديدم که میبرند و چند نفر از حمّالها و کشيکچیها همراه او هستند. حاجی تاجری، از بزرگان تجّار هم که از آشنايان من است پشت سر آن جنازه بود و به شدّت گريه میکرد و اشک میريخت.
من بسيار تعجّب کردم؛ چون اگر اين ميّت از بستگان بسيار نزديک حاجی تاجر است که اينطور برای او گريه میکند، پس چرا به اين شکل مختصر و اهانتآميز او را تشييع میکنند و اگر با او ارتباطی ندارد، پس چرا اينطور برای او گريه میکند؟
تا آنکه نزديک من رسيد، پيش آمد و گفت:
🔸 آقا به تشييع جنازه اولياء حقّ نمیآييد؟
▫️ با شنيدن اين کلام، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصفهان رفتم. (اين محل سابقا غسّالخانه مهمّ شهر بود) وقتی به آنجا رسيديم، از دوری راه و پيادهروی خسته شده بودم. در آن حال ناراحت بودم که چه دليلی داشت که نماز اوّل وقت و جماعت را ترک کردم و تحمّل اين خستگی را نمودم آن هم بهخاطر حرف حاجی. با حال افسردگی در اين فکر بودم که حاجی پيش من آمد و گفت:
🔸 شما نپرسيديد که اين جنازه از کيست؟
▫️ گفتم:
🔹 بگو.
▫️گفت:
🔸 میدانيد امسال من به حجّ مشرّف شدم. در مسافرتم چون نزديک کربلا رسيدم، آن بستهای را که همه پول و مخارج سفر با باقی اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هيچ آشنايی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصوّر آنکه اين همه دارايی را داشتهام و تا اينجا رسيدهام؛ ولی از حجّ محروم شده باشم، بیاندازه مرا غمگين و افسرده کرده بود.
(ادامه دارد)
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷
🏷 #مهدویت #تشرفات #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
⚜@p_Mahdavi
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو
🗂 قسمت دوم
▫️ ... در فکر بودم که چه کنم. تا آنکه شب را به مسجد کوفه رفتم. در بين راه که تنها و از غم و غصّه سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سواری با کمال هيبت و اوصافی که در وجود مبارک حضرت صاحب الامر عليه السّلام توصيف شده، در برابرم پيدا شده و فرمودند:
🔶 چرا اينطور افسرده حالی؟
◽️ عرض کردم:
🔷 مسافرم و خستگی راه سفر دارم.
◽️فرمودند:
🔶 اگر علّتی غير از اين دارد، بگو.
◽️ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض کردم.
در اين حال صدا زدند:
🔶 هالو.
◽️ ديدم ناگهان شخصی به لباس کشيکچیها و با لباس نمدی پيدا شد. (در اصفهان در بازار، نزديک حجره ما يک کشيکچی به نام هالو بود) در آن لحظه که آن شخص حاضر شد، خوب نگاه کردم، ديدم همان هالوی اصفهان است. به او فرمودند:
🔶 اثاثيهای را که دزد برده به او برسان و او را به مكّه ببر
◽️ و خود ناپديد شدند.
آن شخص به من گفت:
🔷 در ساعت معيّنی از شب و جای معيّنی بيا تا اثاثيهات را به تو برسانم.
◽️ وقتی آنجا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيهام را به دستم داد و فرمود:
🔷 درست نگاه کن و قفل آن را باز کن و ببين تمام است؟
◽️ ديدم چيزی از آنها کم نشده است.
فرمود:
🔷 برو اثاثيه خود را به کسی بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكّه برسانم.
◽️ من سر موعد حاضر شدم. او هم حاضر شد. فرمود:
🔷 پشت سر من بيا.
◽️ به همراه او رفتم.
مقدار کمی از مسافت که طىّ شد، ديدم در مكّه هستم.
فرمود:
🔷 بعد از اعمال حجّ در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخصی از راه نزديکتری آمده ام، تا متوجّه نشوند.
◽️ ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضی صحبتها را با من به طور ملايمت میزدند؛ ولی هر وقت میخواستم بپرسم شما هالوی اصفهان ما نيستيد، هيبت او مانع از پرسيدن اين سؤال میشد.
بعد از اعمال حجّ، در مکان معيّن حاضر شدم و مرا، به همان صورت به کربلا برگرداند.
(ادامه دارد)
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷
🏷 #مهدویت #تشرفات #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
⚜@p_Mahdavi
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو
🏷 قسمت سوم (آخر)
در آن موقع فرمود:
🔷 حقّ محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟
◽️ گفتم:
🔸بلی.
◽️ فرمود:
🔷 تقاضايی از تو دارم که موقعی از تو خواستم انجام بدهی.
◽️ و رفت. تا آنکه به اصفهان آمدم و برای رفتوآمد مردم نشستم. روز اوّل ديدم همان هالو وارد شد.
خواستم برای او برخيزم و به خاطر مقامی که از او ديده ام او را احترام کنم اشاره فرمود که مطلب را اظهار نکنم، و رفت در قهوهخانه پيش خادمها نشست و در آنجا مانند همان کشيکچیها قليان کشيد و چای خورد. بعد از آن وقتی خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود:
🔷 آن مطلب که گفتم اين است: در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده، من از دنيا میروم و هشت تومان پول با کفنم در صندوق منزل من هست. به آنجا بيا و مرا با آنها دفن کن.
▪️ در اينجا حاجی تاجر فرمود:
▫️ آن روزی که جناب هالو فرموده بود، امروز است که رفتم و او از دنيا رفته بود و کشيکچیها جمع شده بودند. در صندوق او، همانطور که خودش فرمود، هشت تومان پول با کفن او بود. آنها را برداشتم و الآن برای دفن او آمدهايم.
▪️ بعد آن حاجی گفت:
▫️ آقا! با اين اوصاف، آيا چنين کسی از اولياء اللّه نيست و فوت او گريه و تأسّف ندارد؟
⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷
🏷 #مهدویت #تشرفات #امام_زمان_عجل_الله_فرجه
⚜@p_Mahdavi
❇️ لحظه به لحظه در انتظار فرج
☑️ مرحوم آقا ابوالفضل قهوه چی پیرمرد متقی و با صفا و اهل توسل بود و از جمله کسانی به شمار میرفت که علاقه و ارادت شدیدی به آقای مجتهدی داشت و آقا هم به خاطر پاکدلی و سادگیش شدیداً به او محبت داشتند.
آقا ابوالفضل تعریف میکرد:
▫️ در ایام ماه مبارک رمضان که آقای مجتهدی در کوه خضر بیتوته کرده بودند، شبی بعد از افطار به خاطر دیدنشان راهی کوه شدم.
هنگامی که به ایشان رسیدم، دیدم بیرون از محوطه ی اتاقی که در کوه خضر است نشستهاند و مشغول نغمه سرایی و سیر و صفا و توسل به حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند، من نیز که عاشق و شیفته ی حضرت بودم با دیدن آن حال عجیب و غریب و توسل ایشان به حضرت، منقلب شدم و بسیار گریستم در حالی که پیوسته حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشّریف) را صدا میکردم. در همین حال یک مرتبه آقای مجتهدی خطاب به من فرمودند:
🔸 آقا ابوالفضل بس است دیگر! آیا چشم حضرت بین داری؟!
▫️ و اشاره ای به سوی ماه کرده و فرمودند:
🔸 اگر چشمش را داری ببین!!
▫️ آن شب قرص ماه کامل بود هنگامی که به آن نظر کردم؛ جمال دلربای حضرت مهدی (روحی فداه) را با یک حالت نیم خیز مثل کسی که میخواهد برخیزد زیارت کردم، در حالی که با یک دست ذوالفقار! و با دست دیگر غلاف آن را گرفته و کمی آن را از غلاف بیرون کشیده بودند.
سپس آقای مجتهدی فرمودند:
🔸 ببین آقا ابوالفضل، خود حضرت هم لحظه به لحظه در انتظار ظهورند و تا امر فرج اصلاح نگردد، ایشان هم لحظه ای آرامش ندارند.
▫️ به محض اینکه آن صحنه را مشاهده کردم طاقت نیاوردم و بیهوش روی زمین افتادم.
⬅️ لاله ای از ملکوت، جلد اول، صفحه ۳۶۱,@sheykhjafar_mojtahedi
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#ظهور
#شیخ_جعفر_مجتهدی (ره)
⚜@p_Mahdavi
❇️ مانند کسی که برای دفاع از رسول الله صلی الله علیه و آله در رکاب ایشان شمشیر میزند
🌸 «امام جعفرصادق (علیهالسلام)»:
📃 کسی که در انتظار امام دوازدهمین خود به سر میبرد همانند کسی است که در رکاب رسول خدا(صلیالله علیه و آله و سلم) شمشیر کشیده و از آن حضرت دفاع مینماید.
📜 المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَر كَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یدَی رُسولِ الله صلیالله علیه و آله یذُبُّ عَنهُ.
⬅ کمالالدین، ص ٦٤٧
🏷 #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#انتظار_فرج
⚜@p_Mahdavi
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بیشفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی میگذرد،
✨ اما سرانجام او میآید
⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره،
🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است،
رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است،
«مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است.
موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجرهها و نزدیک است.
📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱»
📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟
✨ صدای بال ملایک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید
⭐️ ستارهیی شبی از آسمان فرو افتاد
و مژده داد که صبح ظهور میآید «۲»
⛅️ طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی
🌸 دوباره پلک دلَم میپرد، نشانهی چیست
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
❤️ کسی که نقطهی آغاز هرچه پروازست
تویی، که در سفر عشق خط پایانی
💕 کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳»
🤲🏼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم و فَرَجنا بِه
⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴
(۱). هود/ ۸۱.
(۲). ناصر فیض.
(۳). قیصر امینپور.
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #یلدای_مهدوی
#ظهور
⚜@p_Mahdavi
🌌 هرچند بر دلباختگان، شب هجرش چون «یلدا» یی بیشفق و روز جداییش مانند روزی «پنجاه هزار ساله» طولانی میگذرد،
✨ اما سرانجام او میآید
⛈ و آمدنش چون تندر بهاره، ناگهانی است و یکباره،
🌅 قسم به فجر که پگاه شب دهم نزدیک است،
رسیدن «ملایک» و «روح» نزدیک است،
«مطلع فجر» در افق نمایان و «سلام» نزدیک است.
موعود موعود ما «صبح» است و صبح، پشت پنجرهها و نزدیک است.
📜 إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ، أَ لَیْسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟ «۱»
📃 وعده گاهشان [هنگام] صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟
✨ صدای بال ملایک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید
⭐️ ستارهیی شبی از آسمان فرو افتاد
و مژده داد که صبح ظهور میآید «۲»
⛅️ طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سَمتِ مشرق جغرافیای عرفانی
🌸 دوباره پلک دلَم میپرد، نشانهی چیست
شنیدهام که میآید کسی به مهمانی
❤️ کسی که نقطهی آغاز هرچه پروازست
تویی، که در سفر عشق خط پایانی
💕 کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو، آرامشی است طوفانی «۳»
🤲🏼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم و فَرَجنا بِه
⬅️ برگرفته از در انتظار ققنوس کاوشی در قلمرو موعودشناسی و مهدی باوری، ص: ۳۲۴
(۱). هود/ ۸۱.
(۲). ناصر فیض.
(۳). قیصر امینپور.
🏷 #امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #یلدای_مهدوی
#ظهور
⚜@p_Mahdavi