eitaa logo
جهاد تبیین و بیان مسائل فرهنگی
75 دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
54 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ چگونه در ثواب عزاداری امام زمان ( سلام الله علیه ) در محرم سهیم باشیم قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و اله : ‌ مَنْ عَزَّى مُصَاباً كَانَ لَهُ مِثْلُ أَجْرِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْتَقِصَ مِنْ أَجْرِ الْمُصَابِ شَيْئاً. هرکس به عزاداری تسلیت بگوید، به اندازه اجر آن عزادار بدون این که از اجر او کاسته شود به تسلیت گوینده اجر داده می شود. 📜الكافی، ج ۳ ص ۲۰۵ ▪️در عزاداری ها به صاحب این عزا امام زمان عجل الله تعالی فرجه اینگونه تسلیت بگوییم آجَرَکَ الله یا بَقیَّهَ الله فی مُصیبَة جَدِّکَ الحُسین علیه السلام" 🏴🕯🖤🕯🏴 🕌 @ziaart
🔴 حج نیابتی سلام اللّه علیه برای طلبه روضه خوان با سفارش سلام اللّه علیها 🔻آیت اللّه العظمی میلانی قدّس سرّه فرمود: ▪️دو برادر سیّد تبریزی بودند و یکی از آن دو روحانی و دیگری بازاری بود. هر دو مستطیع شدند و امکان تشرّف به مکّه برایشان فراهم شد. برادر بازاری گفت: به خواست خدا، امسال باید برویم و خانه خدا را زیارت کنیم. امّا دیگری گفت: من امسال آمادگی و فرصت ندارم، از سوی دیگر، محرّم نزدیک است و مجالس متعدّدی دعوت شده ام، شما برو ان شاء اللّه من سال آینده می روم. برادر کاسب اصرار کرد، آیه و حدیث خواند، امّا اثری نبخشید، به همین جهت خودش رفت و برادر روحانی او پس از چند ماه از دنیا رفت و حجّ به گردنش ماند. برادر کاسب، نسبت به او بسیار تأسّف خورد و همواره در این اندیشه بود که او گرفتار عذاب است یا مورد بخشایش قرار گرفته است؟ یک شب او را در خواب دید که در باغ زیبایی با وضعیّت مطلوب و پسندیده ای زندگی می کند وبه برادرش گفت: نگران من نباش که از نجات یافتگان هستم. پرسید: چطور مورد لطف قرار گرفتی؟ پاسخ داد: پس از مرگ مرا پای حساب بردند و به جرم ترک فریضه حجّ در یک نقطه تاریک و وحشتناک و بدبو زندانی ساختند و دچار کیفر کردارم شدم. 👈زیر فشار عذاب طاقت فرسا دست توسّل به سوی مادرم حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها گشودم و گفتم: مادرجان، درست است که من فریضه ای را ترک نموده ام، امّا من عمری از حسین عزیزت سخن گفته ام، شما مرا نجات بخش. و پس ازاین توسّل خالصانه بود که درب زندانم گشوده شد و گفتند: ، تو را خواسته است. مرا نزد مادرم بردند و او از امیرمؤمنان سلام اللّه علیه درخواست کرد که مرا ببخشاید و نجاتم را از خدا بخواهد، امّا او فرمود: دختر گرامی پیامبر، ایشان روی منبر به مردم بارها گفته است که: اگر کسی فریضه حجّ را در صورت امکان و توان ترک کند به هنگام مرگ به او گفته می شود: یهودی یا نصرانی یا مجوسی بمیر! امّا خودش ترک کرده است. من چه کنم؟ مادرم فرمود: راهی برای نجات او بیابید. امیرمؤمنان سلام اللّه علیه فرمود: تنها یک راه به نظر می رسد که خدا او را ببخشاید و آن این است که از فرزندت سلام اللّه علیه بخواهی امسال به نیابت او حجّ کند و مادرم چنین کرد و فرزندش مهدی سلام اللّه علیه پذیرفت و من نجات یافتم و آنگاه مرا به این باغ زیبا و پرطراوت آوردند. 📚شیفتگان حضرت مهدی سلام اللّه علیه ج ۲ 🏴🕯🖤🕯🏴 🕌@ziarat_et
🔴 تعیین زمان ظهور اگر چه گسترش شور و شوق عمومی برای ظهور حضرت حجت پدیده مباركی است و جای این دارد كه علاقه‏ مندان آن حضرت،اشتیاق ظهور را بیش از پیش در جامعه ما گسترش دهند و مردم را برای ظهور آماده سازند؛امّا اگر این پدیده به تعیین زمان ظهور و امیدوار ساختن مردم به ظهور حضرت حجت در زمانی معین منجر گردد، جای تأمل بسیار دارد؛زیرا براساس روایات نقل شده از ائمه اهل بیت علیهم السلام هیچ‏كس جز خدای تبارك و تعالی از زمان دقیق ظهور آگاهی ندارد و لذا تعیین وقت برای ظهور ( توقیت) جایز نیست و هیچ‏كس حق ندارد كه بر اساس برداشت‌های شخصی خود،به پیش‏ بینی زمان رخداد عظیم ظهور بپردازد. از امام عصر عجل الله تعالی فرجه احادیثی درباره مهدویت و انتظار بر جای مانده که توجه به آنها باعث می شود در فتنه ها و گرد و غبارهای عصر غیبت راه را گم نکنیم. ازجمله آنها است نظر ایشان درباره آنها که زمان ظهور را تعیین می کنند. 🔺امام زمان عجل الله تعالی فرجه فرموده‌اند: «زمان ظهور مربوط به اراده خداوند متعال می‌باشد و هر کس زمان آن را معیّن و معرّفی کند دروغ گفته است.» 📚بحارالأنوار:ج53،ص181،س1، ضمن ح 10 📌 @p_Mahdavi
❇️ تشرف سيد جعفر قزوينى با پدر بزرگوار خود ✅ سيد جليل , آقا سيد جعفر قزوينى مى‌گويد: ▫️بـا پدرم - مرحوم آقاى سيد باقر قزوينى - به مسجد سهله مى‌رفتيم. وقتى نزديك مسجد رسيديم، به او گفتم: 🔹 اين حرفهايى كه از مردم مى شنوم، يعنى هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بيايد حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) را مى بيند، پايه و اساسى ندارد. ▫️ پدرم غضبناک متوجه من شد و گفت: 🔸 چرا اساسى نداشته باشد؟ فقط به خاطر آن كه تو نديده اى؟ آيـا هـر چيزى كه تو نديده اى اصل ندارد؟ ▫️ و خيلى مرا سرزنش كرد، به طورى كه از گفته خويش پشيمان شدم. داخل مسجد شديم. هيچ كس در آن جا نبود. وقتى پدرم در وسط مسجد، براى خواندن دو ركعت نـمـاز اسـتـجاره ايستاد، شخصى از طرف مقام حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) متوجه او شد و از كنارش عبور نـمـود. بـه او سلام كرد و با ايشان مصافحه نمود. در اين جا پدرم به من توجه كرد و پرسيد: 🔸 اين آقا كيست؟ ▫️ گفتم: 🔹 آيا او حضرت مهدى (عجل الله تعالی فرجه) است؟ ▫️ فرمود: 🔸 پس كيست؟ ▫️ من به دنبال آن حضرت دويدم، ولى احدى را نه در مسجد و نه در خارج آن نديدم. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، 🏷 (عجل الله تعالی فرجه) ⚜@p_Mahdavi
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت دوم (آخر): ... ▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدوی‌ها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم. شيخ گفت: 🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟ ▫️گفتيم: 🔹ما از سماوه و نهر عاموره می‌آييم. ▫️از روی تعجب گفت: 🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست. با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد! ▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد. ▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم: 🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی. ▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد. بـعدها آن شتر صبح‌ها از منزل بيرون می‌آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول می‌شـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند. غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر می‌گشت. و مدتها بر اين منوال بود. پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا می‌زند: 🔸شيخ محمد اگر می‌خواهی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را ببينی به مسجد سهله برو. ▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد: 🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله. 📃 (اگر می‌خـواهـی حـضـرت حـجـت (عجل الله تعالی فرجه) را بـبينی به مسجد سهله برو) ▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم. وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود. متحير شدم و پيش خود گفتم: 🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله می‌آيد. با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم. ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد. من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه می‌كردم. ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است. ترسيدم و به فكر فرو رفتم. دستش را بر در گذاشت و فرمود: 🔸خضير (تصغير كلمه خضر می‌باشد) باز كن. ▫️شخصی جواب داد: 🔹لبيك ▫️و در باز شد. وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم. ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه می‌كردم. داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است. تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ ‌حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: 🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟ ▫️گفتم: 🔹نه ▫️گفت: 🔸چه وقت به مسجد آمدی؟ ▫️گفتم: 🔹صبح ▫️گفت: 🔸كی در را باز كرد؟ ▫️گفتم: 🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند. ▫️خنديد و رفت. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام @p_Mahdavi
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت اول: 🔻متقی صالح، حاج شيخ محمد كوفی شوشتری، ساكن شريعه كوفه فرمود: ▫️در سال 1315 با پدر بزرگوارم، حاج شيخ محمد طاهر به حج مشرف شديم. عادت من اين بود كه در روز پانزدهم ذيحجة الحرام، با كاروانی كه به طياره معروف بودند رجوع می‌كردم، به خاطر آن كـه آنها سريع تر بر می‌گشتند. تا حائل با آنها می‌آمدم و در آن جا از ايشان جدا می‌شدم و با صليب آمده، آنها مرا به نجف می‌رساندند، ولی در آن سال تا سماوه (از شهرهای عراق) همراه ما آمدند. من در خدمت پدرم بودم و از جنازها (كسانی كه به نجف اشرف جنازه حمل می‌كنند) برای ايشان قاطری كرايه كرده بودم، تا او را به نجف اشرف برساند. خودم هم سوار بر شتر به همراهی يك جناز، مـسـيـر را می‌پيمودم. در راه نهرهای كوچك بسياری بود و شتر من به خاطر ضعف، كند حركت می‌كرد. تا به نهر عاموره، كه نهری عريض بود و عبور نمودن از آن دشوار است، رسيديم. شتر را در نهر انـداخـتـيم و جناز كمك كرد تا از آن جا عبور كرديم. كنار نهر بلند و پر شيب بود. پاهای شتر را با طـنـاب بستيم و او را كشيديم، اما حيوان خوابيد و ديگر حركت نكرد. متحير ماندم و سينه ام تنگ شـد، به قبله توجه نمودم و به حضرت بقية اللّه ارواحنافداه استغاثه و توسل كردم و عرض نمودم: 🔹يا فـارس الـحـجـاز يـا ابـاصالح ادركنی افلاتعيننا حتی نعلم ان لنا اماما يرانا و يغيثنا 📃 (آيا به فرياد ما نمی رسی، تا بدانيم امامی داريم كه ما را هميشه مد نظر دارد و به فرياد ما می‌رسد؟) ▫️ناگاه، دو نفر را ديدم كه نزد من ايستاده اند، يكی جوان و ديگری كامل مرد بود. به آن جوان سلام كـردم. او جـواب داد. خيال كردم كه يكی از اهل نجف اشرف است كه اسمش محمد بن الحسين و شغلش بزازی بود. فرمود: 🔸نه من محمد بن الحسن (ع) هستم. ▫️عرض كردم: 🔹اين شخص كيست؟ 🔸فرمود: اين خضر است. ▫️و وقتی که ديد من محزونم به رويم تبسم نموده و بنای ملاطفت را گذاشت و از حال من جويا شد. گفتم: 🔹شتر من خوابيده است و ما در اين صحرا مانده ايم، نمی دانم مرا به خانه می‌رساند يا نه؟ ▫️ايـشان نزد شتر آمد و پايش را بر زانوهای آن گذاشت و سر خود را نزد گوشش برد. ناگهان شتر حـركـت كـرد، به طوری كه نزديك بود از جا بپرد. دستش را بر سر آن حيوان گذارد، حيوان آرام شـد. بـعد روی خود را به من كرد و سه مرتبه فرمود: 🔸نترس تو را می رساند. ▫️سپس فرمود: 🔸ديگر چه می‌خواهی؟ ▫️عرض كردم: 🔹می‌خواهيد كجا تشريف ببريد؟ ▫️فرمود: 🔸می‌خواهيم به خضر برويم (خضر مقام معروفی در شرق سماوه است). ▫️گفتم: 🔹بعد از اين شما را كجا ببينم؟ ▫️فرمود: 🔸هر جا بخواهی می‌آيم. ▫️گفتم: 🔹خانه ام در كوفه است. ▫️فرمود: 🔸من به مسجد سهله می‌آيم. ▫️و در اين جا، چون به سوی آن دو نفر متوجه شدم، غايب شدند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام @p_Mahdavi
🌸 تشرف حاج شيخ محمد كوفی شوشتری 🏷 قسمت دوم (آخر): ... ▫️بـه راه افـتـاديـم، تا آن كه نزديك غروب آفتاب، به خيمه های عده ای از بدوی‌ها رسيديم و به خيمه شيخ و بزرگ آنها وارد شديم. شيخ گفت: 🔸شما از كجا و از چه راهی آمده ايد؟ ▫️گفتيم: 🔹ما از سماوه و نهر عاموره می‌آييم. ▫️از روی تعجب گفت: 🔸سبحان اللّه راه معمول سماوه به نجف اين نيست. با اين شتر و قاطرها چگونه از نهر عبور كرديد، حال آن كه گودی اش بحدی است كه اگر كشتی در آن غرق شود، دكلش هم نمايان نخواهدشد! ▫️بالاخره بعد از این قضيه، شتر، ما را تا مقابل قبر ميثم تمار آورد و در آن جا روی زمين خوابيد. ▫️من نزديك گوشش رفته و آهسته به او گفتم: 🔹بنا بود كه تو مرا به منزلمان برسانی. ▫️تا اين حرف را شنيد، فورا حركت نموده و به راه افتاد تا ما را به خانه رسانيد. بـعدها آن شتر صبح‌ها از منزل بيرون می‌آمد و رو به صحرا نموده و به چرا و علف خوردن مشغول می‌شـد، بـدون آن كـه كسی از او مواظبت و نگهداری كند. غروب هم به جايگاه خود در منزل ما بر می‌گشت. و مدتها بر اين منوال بود. پس از مدتی، روزی بعد از نماز نشسته و مشغول تسبيح بودم، ناگاه شنيدم كه شخصی دو بار و به فارسی صدا می‌زند: 🔸شيخ محمد اگر می‌خواهی حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه) را ببينی به مسجد سهله برو. ▫️و سه مرتبه به عربی صدا زد: 🔸يا حاج محمد ان كنت تريد تری صاحب الزمان فامض الی السهله. 📃 (اگر می‌خـواهـی حـضـرت حـجـت (عجل الله تعالی فرجه) را بـبينی به مسجد سهله برو) ▫️برخاستم و به سرعت به سوی مسجد سهله روانه شدم. وقتی نزديك مسجد رسيدم در بسته بود. متحير شدم و پيش خود گفتم: 🔹ايـن نـدا چـه بـود كـه مـرا دعـوت كرد! ▫️همان وقت ديدم مردی از طرف مسجدی كه معروف به مـسـجد زيد است، رو به مسجد سهله می‌آيد. با هم ملاقات كرديم و آمديم تا به در اولی، كه فضای قـبـل از مـسجد است، رسيديم. ايشان در آستانه در ايستاد و بر ديوار طرف چپ تكيه كرد. من هم مقابل او در آستانه در ايستادم و به ديوار دست راست تكيه نموده و به او نگاه می‌كردم. ايشان سر را پايين انداخته، دستها را از عبايش بيرون آورده بود، ديدم خنجری به كمرش بسته است. ترسيدم و به فكر فرو رفتم. دستش را بر در گذاشت و فرمود: 🔸خضير (تصغير كلمه خضر می‌باشد) باز كن. ▫️شخصی جواب داد: 🔹لبيك ▫️و در باز شد. وارد فـضـای اول شـد و مـن هم به دنبال او داخل شدم. ايشان با رفيقش ايستاد و من به آنها نگاه می‌كردم. داخل مسجد شدم و متحير بودم كه ايشان حضرت است يا نه؟ چند مرتبه پشت سر خود را نگاه كردم، ديدم همان طور با دوستش ايستاده است. تـا مـقـداری از روز، در آن جا بودم بعد برخاستم كه نزد خانواده ام برگردم، كه شيخ ‌حسن، خادم مسجد را ملاقات كردم ايشان سؤال كرد: 🔸تو ديشب در مسجد بوده ای؟ ▫️گفتم: 🔹نه ▫️گفت: 🔸چه وقت به مسجد آمدی؟ ▫️گفتم: 🔹صبح ▫️گفت: 🔸كی در را باز كرد؟ ▫️گفتم: 🔹چوپانهايی كه در مسجد بودند. ▫️خنديد و رفت. ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم 🏷 علیه اسلام @p_Mahdavi
♨️معنای صاحب الزمان 🔸روایاتی نقل شده است که اعمال انسان دوشنبه‌ ها و پنجشنبه ‌ها بر امام علیه‌ السلام عرضه ‌می ‌شود. غیر از احاطه شهودی که علیه‌ السلام بر همه عالم دارند، از طرف عالم غیب، عصر دوشنبه و پنجشنبه هر هفته، پرونده اعمال همه، خدمت آن حضرت عرضه ‌می ‌شود. 🔸 صاحب الزمان اینجا معنی ‌می ‌شود که ریز اعمال یعنی حدود شش میلیارد پرونده را در یک لحظه باید نگاه کند؛ همه را هم بداند و همه را نظر بدهد. 🔸این یک تفاوت است بین قدرت امام و علم امام با بقیه افراد. این کار دو بار در هفته تکرار ‌می ‌شود و آن حضرت برای خیلی از افراد هم دعا می ‌کنند. ببینید چه اتفاقی می‌ افتد و آن حضرت چه ارتباطی با دارند که تمام این پرونده ‌ها را در یک مدت کوتاهی نگاه کنند و نظر بدهند. 🔸روز پنجشنبه‌ ای بود که خدمت آیت الله کشمیری ‌قدس‌ سره بودیم و یک حالت غم و غصه ‌ای همه را گرفته بود. یک نفر پرسید: چرا ‌این‌ قدر امروز دل همه ما گرفته‌ است؟ ایشان فرمودند:« به خاطر عرض اعمال است. اعمال افراد، خوب نیست؛ لذا حضرت متأثر ‌می‌ شوند. این تأثر دوباره به روحیه شیعه، نزدیکان و اطرافیان منعکس ‌می ‌شود.» 🖋حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری
❌ ❌ فردی به نام " احد رستمی " چند وقتی هست در فضای مجازی با گفتن یک سری مطالب غلط و هیجانی و بازی با روایات ظهور، مشتری هایی برای خودش جمع کرده و متاسفانه برخی حرفهایش نشر هم داده می شود . 👆👆👆 قبلا در این پست رپلای شده درباره او روشنگری کردیم ، ❌ ایکاش ، فقط ایکاش به اندازه یک دکتر رفتن و تحقیق درباره دکتر ، درباره چنین افرادی هم تحقیق می کردیم و اول رزومه علمی افراد رو یک بررسی می کردیم ، بعدا عقل و گوش و عمر خودمون رو میدادیم برای گوش دادن به حرفهایشان ‼️‼️ 🔰 این فرد دیگر مرز اشتباه را رد کرده و به حد رسیده ، ساده ترین اطلاعات مهدویت را ندارد حتی علوم حدیث. رهبری صریحا فرمودند در 18 تیر سال 90 که کار مهدویت کار کسانی هست که و بلد باشند. چون واقعا بدون این دو علم نمی شود روایات را فهمید و تحلیل کرد. ✅ در فضای مجازی تقریبا 99 درصد افرادی که غیرطلبه هستند ، نه تخصص مهدویت دارند و نه علوم حدیث . البته هر طلبه ای هم تخصص مهدویت و علوم حدیث ندارد ! پس عقل سلیم می گوید به کسانی رجوع کنیم که جزء اساتید مرکز تخصصی مهدویت هستند یا مورد تائید آنها هستند. مثل : 1️⃣ استاد محمد رضا نصوری ( معاونت مرکز تخصصی مهدویت کشور و معاون آموزش بنیاد مهدویت کشور ) 2️⃣ استاد محمد شهبازیان ( کانال شخصی استاد @khaketeshneh ) 3️⃣ استاد محمود اباذری ( کانال شخصی استاد https://eitaa.com/doroyaghoot ) 4️⃣ استاد خدامراد سلیمیان ( کانال شخصی استاد https://eitaa.com/kh_salimian ) 5️⃣ استاد زهیر دهقانی و استاد زائری ( کانال غرب و مهدویت https://eitaa.com/westandmahdism ) 6️⃣ استاد آیتی 7️⃣ استاد مهدی یوسفیان 8️⃣ استاد کلباسی ( رئیس مرکز تخصصی مهدویت کشور) 9️⃣استاد فوادیان 🔟 استاد مسلم کامیاب (https://eitaa.com/wiki_mahdaviat_ir) و.... همه از اساتید متخصص مهدویت هستند که حداقل 20 سال است تخصصی کار مهدویت می کنند. افتخار بنده این است که سالها شاگردی برخی از این عزیزان همچون استاد نصوری و استاد شهبازیان را کرده ام و همچنان هم شاگرد این عزیزان هستم و افتخار کار علمی با این عزیزان را دارم . ( به اعتقاد بنده انسان حتی اگر علامه دهر هم شود ، باز نیاز هست که استاد داشته باشد ) 👈👈 به راستی چه چیزی باعث شده انسان از افراد متخصص روی بگرداند و به سراغ افرادی برود که فقط یک سری مطالب غلط را با جذابیت نقل می کنند اما هیچ علم و تخصصی در مهدویت ندارند؟؟؟ آیا جز بی دقتی و مهم نبودن علم می تواند عامل این باشد؟ ⬅️ هر موضوعی را بشود با مطالعات شخصی پیش برد ، و را نمی شود ، با تجربه چند ساله در این زمینه خدمت شما می گویم ، هرکسی گفت مطالعات شخصی مهدویت داشته اما چندین سال زیر نظر اساتید نبوده بدانید که از او مهدویت علمی نخواهید دید. اگر حرف ما را قبول ندارید خودتان با دو تا سوال ساده علوم حدیثی می توانید متوجه شوید اینهایی که در فضای مجازی خودشان را تحلیل گر مهدویت می دانند ، اکثرشان نه مهدویت خوانده اند و نه علوم حدیث ! گیری افتادیم به خدا ! هر وقت جنگی میشه ، حادثه ای میشه ، سریع یه عده تحلیل به دست راه می افتد که آقا علائم ظهوره !!!!! داداش ، رهبری صریحا در 18 تیر 90 فرمود تطبیق علائم ظهور و هست ، بله ! حالا هی بیا برای ما تطبیق علائم بده ! ✍استاد عبادی
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🗂 قسمت اول ☑️ آقای حاج آقا جمال الدين رحمه اللّه فرمودند: ▫️من برای نماز ظهر و عصر به مسجد شيخ لطف اللّه که در ميدان شاه اصفهان واقع است، می‏‌آمدم. روزی نزديک مسجد، جنازه‏‌ای را ديدم که می‏‌برند و چند نفر از حمّال‌ها و کشيکچی‏‌ها همراه او هستند. حاجی تاجری، از بزرگان تجّار هم که از آشنايان من است پشت‏ سر آن جنازه بود و به شدّت گريه می‏‌کرد و اشک می‏‌ريخت. من بسيار تعجّب کردم؛ چون اگر اين ميّت از بستگان بسيار نزديک حاجی تاجر است که اين‏طور برای او گريه می‏‌کند، پس چرا به اين شکل مختصر و اهانت‏‌آميز او را تشييع می‏‌کنند و اگر با او ارتباطی ندارد، پس چرا اين‏طور برای او گريه می‏‌کند؟ تا آن‏که نزديک من رسيد، پيش آمد و گفت: 🔸 آقا به تشييع جنازه اولياء حقّ نمی‏‌آييد؟ ▫️ با شنيدن اين کلام، از رفتن به مسجد و نماز جماعت منصرف شدم و به همراه آن جنازه تا سر چشمه پاقلعه در اصفهان رفتم. (اين محل سابقا غسّالخانه مهمّ شهر بود) وقتی به آن‏جا رسيديم، از دوری راه و پياده‏‌روی خسته شده بودم. در آن حال ناراحت بودم که چه دليلی داشت که نماز اوّل وقت و جماعت را ترک کردم و تحمّل اين خستگی را نمودم آن هم به‏‌خاطر حرف حاجی. با حال افسردگی در اين فکر بودم که حاجی پيش من آمد و گفت: 🔸 شما نپرسيديد که اين جنازه از کيست؟ ▫️ گفتم: 🔹 بگو. ▫️گفت: 🔸 می‏‌دانيد امسال من به حجّ مشرّف شدم. در مسافرتم چون نزديک کربلا رسيدم، آن بسته‏‌ای را که همه پول و مخارج سفر با باقی اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در کربلا هم هيچ آشنايی نداشتم که از او پول قرض کنم. تصوّر آن‏که اين همه دارايی را داشته‏‌ام و تا اين‏جا رسيده‏‌ام؛ ولی از حجّ محروم شده باشم، بی‏‌اندازه مرا غمگين و افسرده کرده بود. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 @p_Mahdavi
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🗂 قسمت دوم ▫️ ... در فکر بودم که چه‏ کنم. تا آن‏که شب را به مسجد کوفه رفتم. در بين راه که تنها و از غم و غصّه‏ سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سواری با کمال هيبت و اوصافی که در وجود مبارک حضرت صاحب الامر عليه السّلام توصيف شده، در برابرم پيدا شده و فرمودند: 🔶 چرا اين‏طور افسرده حالی؟ ◽️ عرض کردم: 🔷 مسافرم و خستگی راه سفر دارم. ◽️فرمودند: 🔶 اگر علّتی غير از اين دارد، بگو. ◽️ با اصرار ايشان شرح حالم را عرض کردم. در اين حال صدا زدند: 🔶 هالو. ◽️ ديدم ناگهان شخصی به لباس کشيکچی‏‌ها و با لباس نمدی پيدا شد. (در اصفهان در بازار، نزديک حجره ما يک کشيکچی به نام هالو بود) در آن لحظه که آن شخص حاضر شد، خوب نگاه کردم، ديدم همان هالوی اصفهان است. به او فرمودند: 🔶 اثاثيه‏‌ای را که دزد برده به او برسان و او را به مكّه ببر ◽️ و خود ناپديد شدند. آن شخص به من گفت: 🔷 در ساعت معيّنی از شب و جای معيّنی بيا تا اثاثيه‏‌ات را به تو برسانم. ◽️ وقتی آن‏جا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته پول و اثاثيه‏‌ام را به دستم داد و فرمود: 🔷 درست نگاه کن و قفل آن را باز کن و ببين تمام است؟ ◽️ ديدم چيزی از آنها کم نشده است. فرمود: 🔷 برو اثاثيه خود را به کسی بسپار و فلان وقت و فلان جا حاضر باش تا تو را به مكّه برسانم. ◽️ من سر موعد حاضر شدم. او هم حاضر شد. فرمود: 🔷 پشت‏ سر من بيا. ◽️ به همراه او رفتم. مقدار کمی از مسافت که طىّ شد، ديدم در مكّه هستم. فرمود: 🔷 بعد از اعمال حجّ در فلان مکان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقای خود بگو با شخصی از راه نزديکتری آمده‏ ام، تا متوجّه نشوند. ◽️ ضمنا آن شخص در مسير رفتن و برگشتن بعضی صحبتها را با من به‏ طور ملايمت می‏‌زدند؛ ولی هر وقت می‏خواستم بپرسم شما هالوی اصفهان ما نيستيد، هيبت او مانع از پرسيدن اين سؤال می‏‌شد. بعد از اعمال حجّ، در مکان معيّن حاضر شدم و مرا، به همان صورت به کربلا برگرداند. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 @p_Mahdavi
❇️ تشرّف تاجر اصفهانی و طىّ الارض با جناب هالو 🏷 قسمت سوم (آخر) در آن موقع فرمود: 🔷 حقّ محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟ ◽️ گفتم: 🔸بلی. ◽️ فرمود: 🔷 تقاضايی از تو دارم که موقعی از تو خواستم انجام بدهی. ◽️ و رفت. تا آن‏که به اصفهان آمدم و برای رفت‏‌وآمد مردم نشستم. روز اوّل ديدم همان هالو وارد شد. خواستم برای او برخيزم و به‏ خاطر مقامی که از او ديده‏ ام او را احترام کنم اشاره فرمود که مطلب را اظهار نکنم، و رفت در قهوه‏‌خانه پيش خادم‌ها نشست و در آن‏جا مانند همان کشيکچی‏‌ها قليان کشيد و چای خورد. بعد از آن وقتی خواست برود نزد من آمد و آهسته فرمود: 🔷 آن مطلب که گفتم اين است: در فلان روز دو ساعت به ظهر مانده، من از دنيا می‏روم و هشت تومان پول با کفنم در صندوق منزل من هست. به آن‏جا بيا و مرا با آنها دفن کن. ▪️ در اين‏جا حاجی تاجر فرمود: ▫️ آن روزی که جناب هالو فرموده بود، امروز است که رفتم و او از دنيا رفته بود و کشيکچی‏‌ها جمع شده بودند. در صندوق او، همان‏طور که خودش فرمود، هشت تومان پول با کفن او بود. آنها را برداشتم و الآن برای دفن او آمده‏‌ايم. ▪️ بعد آن حاجی گفت: ▫️ آقا! با اين اوصاف، آيا چنين کسی از اولياء اللّه نيست و فوت او گريه و تأسّف ندارد؟ ⬅️ بركات حضرت ولی عصر(علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۱۲۵ تا ۱۲۷ 🏷 @p_Mahdavi