برگی از داستان #استعمار
قسمت صد و هشتم:
میتوانید جواهرات میلیونها خانه را یکجا سرقت کنید؟
هنگامی که هند تقریباً آرام شده بود و انگلستان احساس میکرد بر تمام شهرها و روستاها مسلط شده و برنامه های «وزارت هند» به خوبی پیش میرود، اعلام کرد که حاضر است به هندیها وام بدهد.
برای نخستین بار بود که انگلیسیها میخواستند کمکی به هندیها بکنند و مبلغی را به آنها بپردازند. تا آن روز آنها فقط دست گیرنده داشتند و با مالیات های مختلف هندیها را هر روز بیش از گذشته سرکیسه میکردند.
البته حکومت انگلیسی هند اعلام کرد این وام به کشاورزان ساده هندی داده نمی شود چون معلوم نبود که آنها میتوانند قسط های وام خود را بپردازند یا نه.
این وام به کسانی که صاحب زمین های بزرگی بودند یا شهرنشین هایی که کسب و کار و شغل مناسبی داشتند، پرداخت میشد. وام توسط بانک های انگلیسی که در هند شعبه داشتند، داده میشد، اما با واحد پول هند یعنی روپیه پرداخت میشد نه لیره استرلینگ.
بسیاری از هندی هایی که این خبر را میشنیدند. مطمئن بودند انگلیسیها به دنبال آن هستند که دل مردم هند را به دست بیاورند و فکر انقلاب و شورش را از سر آنها بیرون کنند. آنها احساس میکردند که انگلیسیها بالاخره به این نتیجه رسیده اند که نمی توان روی سرنیزه نشست. مدت زیادی نگذشت که تعداد بسیاری از ساکنان شهرهای هند و زمین داران در مقابل بانک های انگلیسی صف کشیدند.
اسکناس های روپیه، بین هندیها توزیع میشد و این افراد با خرید کالاهای جدید، وسایل زندگی شان را نو یا تعداد آنها را بیشتر میکردند. این کالاها یا در انگلستان ساخته شده بودند و یا در کارخانه هایی هندی که صاحب انگلیسی داشتند
زمان کوتاهی از پرداخت وامها نگذشته بود که ناگهان خبری مثل تندباد در بازارهای هند پیچید : ارز گران شده است.
تنها پول خارجی یا ارز که در بازارهای هند وجود داشت لیره انگلستان بود که ناگهان قیمت آن بدون هیچ دلیلی بالا رفته بود. حالا هر کس میخواست یک لیره انگلیسی را بخرد باید تعداد بیشتری روپیه پرداخت میکرد ؛ یعنی ارزش روپیه کم شده بود، با کم شدن ارزش روپیه، خیلی از اجناس گران شدند، چون مردم برای خرید یک کالا تعداد بیشتری سکه کم ارزش روپیه پرداخت میکردند.
یکی از این اجلاس « طلا » بود، طلا هم گران شده بود و همان بانکهای انگلیسی که به مردم وام داده بودند، اعلام کردند حاضرند طلاهای آنها را بخرند.
انگلیسیها به کسانی وام داده بودند که از بقیه هندیها وضع مالی بهتری داشتند و کمی دستشان به دهانشان میرسید. این خانوادهها از گذشته های دور عادت داشتند که پس اندارهای اندکشان را به صورت طلا نگهداری کنند، این طلاها مخصوصاً به صورت جواهراتی که زنها برای آرایش خود استفاده میکردند نگهداری میشد.
هندیها که هم گرفتار گرانی شده بودند و هم باید قسط های خود را به بانک پرداخت میکردند، برای فروش طلاهای خود به بانکها سرازیر شدند.
بانک های انگلیسی طلاهای هندیها را با سکه های روپیه که هر روز ارزش آنها کمتر میشد، عوض میکردند.
انگلستان با تسخیر هند تمام معادن طلا و الماس آن را به چنگ آورده بود و به سرعت مشغول استخراج این معدنها بود، اما چشم طمعی هم به جواهراتی داشت که میلیونها هندی در خانه هایشان نگه میداشتند، آنها باید طلاهایی را هم که بر گردن یا دست و پای زنها و دختران هندی بود به دست میآوردند و با پرداخت وام و بازی کردن با قیمت ارز، هندیها را فریب داده بودند.
در دورانی که همه کشورها تلاش میکردند طلا را در داخل مرزهایشان نگه دارند طلای هند با همین حیله انگلیسیها به سوی بانک های لندن میرفت و در زیرزمین این بانکها ذخیره میشد.
🔸سرگذشت استعمار #مهدیمیرکیایی، ج8 ص60
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
📜برگی از داستان #استعمار
💎قسمت 134: شاه کوچک
همه پرتغالیهایی که در این جنگ اسیر شدند به انگلیسیها سپرده شدند انگلیسی ها هنگامی که پای ایران در میان بود این رقیبان دیروز را مسیحیهایی میدانستند که نباید به دست مسلمانان اسیر و زندانی شوند.
هنگامی که پرتغالی ها آماده میشدند تا به انگلیسیها تسلیم شوند دو نفر از ساکنان ایرانی جزیره به آن ها التماس میکردند تا با پرتغالی ها همراه شوند این دو نفر، محمود شاه، حاکم ایرانی جزیره و رئیس نورالدین قاضی هرمز بودند.
محمود شاه حاکم دست نشانده پرتغالی ها بود.
ظلم های او به مردم جزیره کمتر از پرتغالی ها نبود و در تمام مدتی که بر هرمز حکمرانی میکرد واسطه ای بود تا اشغالگران به راحتی بتوانند مردم جزیره و تاجرانی را که به آنجا می آمدند سرکیسه کنند.
محمود شاه می دانست اگر پای سپاه ایران به جزیره برسد. مردم از او به امام قلی خان شکایت خواهند کرد و سردار نیز گناهان او را نخواهد بخشید هنگامی که هنوز محاصره قلعه به دست ایرانیها کامل نشده بود محمود شاه به پرتغالی ها پیشنهاد کرد که بیشتر صنعتگران، مغازه داران و ثروتمندان هرمز را با همه دارایی شان به عمان بفرستند تا جمعیت قلعه کمتر شود و آب و آذوقه بیشتری در اختیار سربازان پرتغالی باشد از طرفی هنگامی که این افراد با دارایی و ثروتشان در جزیره نباشند سربازان دشمن(!) امیدی برای رسیدن به غنائم زیاد نخواهند داشت و در جنگیدن سست خواهند شد.
پرتغالیها این پیشنهاد را قبول نکردند و حاضر نشدند اجازه دهند ثروتی از جزیره خارج شود. محمود شاه با ناامیدی شاهد شکست پرتغالیها بود و هنگامی که متوجه شد آنها به انگلیسی ها سپرده میشوند و جانشان در امان خواهد بود شروع به التماس کرد تا او را هم با خود ببرند و در سایه حمایت انگلستان قرار دهند.
محمود شاه تمام همکاری ها و کمکهایی را که به پرتغالی ها کرده بود به آنها یادآوری میکرد اما کسی حاضر نبود به او کمک کند.
نورالدین، قاضی جزیره هم مردی بود که همیشه در کنار پرتغالی ها قرار داشت او هم مطمئن بود که امام قلی خان از گناهانش نخواهد گذاشت؛اما پرتغالی ها به سینه او هم دست رد زدند.
محمود شاه به پرتغالیها پیشنهاد کرد که حاضر است تمام دارایی و اموال خودش را به آنها بدهد و در عوض او را به بندر گوا در هند که در اشغال پرتغال بود ببرند.
قاضی نورالدین هم حاضر بود پانصد هزار اکو واحد پول پرتغال بپردازد.
معلوم بود که آنها در سایه همدستی با اشغالگران به چه ثروت عظیمی دست پیدا کرده بودند اما پرتغالی ها هر دو را به حال خود رها کردند و به کشتیهای انگلیسی رفتند.
مردم هرمز این دو خائن را دست بسته به امام قلی خان تحویل دادند حاکم فارس دستور داد هر دو را به شیراز بفرستند.
محمودشاه، در راه شیراز از سختیهای اسارت در حالی که دست و پایش در زنجیر بود از دنیا رفت و نورالدین هم در شیراز به دستور امام قلی خان اعدام شد.
📚سرگذشت استعمار #مهدیمیرکیایی ج9ص44
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛