خدایا ممنونتم که منو تو زمان امام مَهدی«روحم هزاران بار به فدایش» آفریدی، امامی که اینقدر مهربون و خیرخواه منِ❤😍🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چی میشه منم بپسندی آقاجانم؟🥺
جهاد تبیین🇮🇷
چی میشه منم بپسندی آقاجانم؟🥺
منم دوست دارم بنشینم جلوتون
باشما حرف بزنم، شما منو لایق بدونید باهام درددل کنید منم باهاتون مشورت کنم😍
1_11312004127.mp3
2.34M
مادرم فاطمه«سلام الله علیها»
پدرم علی«علیه السلام»
😭😭😭
به دادم برسید دستمُ بگیرید🤲🏻
به لطف پدرومادرم
من عشق و محبت شمارو در قلبم دارم
درسته خیلی خراب کردم
شما نجاتم بدید😭🤲🏻
10.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک های شهید رئیسی در هواپیما😔
فداتشم سیدجان
که اینقدر فکرونگاهت بزرگ بود...
🖤🌱🇮🇷
ممنون میشم صلواتی هدیه بفرمائید
به روح مطهر
#سید_شهیدان_خدمت
#شهید_سید_ابراهیم_رئیسی عزیزم
#جهاد_تبیین 👈🏻عضو شوید
@jahad_tabiin_rahbari
هدایت شده از 💚 یا حسن مجتبی
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ان شاالله توفیق داشته باشیم و زنده باشیم هرهفته چهارشنبه ها، به عشق مادرم فاطمه زهرا{سلام الله علیها} با #حدیث_کسا به محضر مبارکشون توسل و عرض ادب میکنیم
🌱💚
ثوابت قرائت این هفته رو هدیه میکنیم
به روح مطهر
#شهدای_زن_انقلاب
🙏🏻🇮🇷❤
#هفته_بیستُ_هفتم
@emamhasan_118
میدونید دیگه
تو این کانال هر پستی رو از کانال های دیگه منتقل نمیکنیم
پس ممنون میشم بخاطر این پست
دعام کنید 👇🏻👇🏻
هدایت شده از 💫شهیده💫
تلویزیون📺
ساال ۵۸:یک روز عصمت از جلسات همیشگی اش برگشت،با عجله داخل اتاق رفت و با دفتر و خودکار برگشت.رادیو را روشن کرد و روی موجی گذاشت که امام سخنرانی میکرد.
با شروع سخنرانی عصمت تند و تند هرچه میشنید را مینوشت.
چند روز بعد پدر یک دست مبل و یک تلویزیون خرید .همه خوشحال بودند ،مخصوصا عصمت.
در یکی از شب های تابستانی خانواده به بالای پشت بام رفتند و مشغول حرف زدن شدند یک دفعه متوجه شدند عصمت بین آنها نیست.
مادر بلند شد و از پله ها پایین آمد. در هال را باز کرد عصمت روی مبل جلوی تلویزیون نشسته بود و در دفترش مطلب می نوشت.چندبار عصمت را صدا زد،اما او اصلاً صدای مادر را نمی شنید.
مادر با عجله کنار عصمت رفت و گفت:دختر!حواست کجاست؟
عصمت تازه متوجه حضور مادر شد.
تلویزیون داشت سخنرانی امام خمینی را پخش میکرد.مادر به صورت عصمت نگاه کرد که از شدت گرا زرد و بی حال شده بود.
با ناراحتی گفت:چرا به فکر سلامتی خودت نیستی؟
عصمت با همان ادب همیشگی اش و همانطور که داشت مینوشت،سرش را بلند کرد و گفت:چیزی نمی شود.من باید بنویسم تا بیشتر یاد بگیرم.
عصمت به دقت کلمه به کلمه را ثبت میکرد تا به درستی آنها را به دیگران منتقل کند
#عروس_آسمانی🧕
✍نویسنده:سیدهرقیهآذرنگ
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl