eitaa logo
💕 جهاد زنان💕
420 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
39 فایل
مادر از هر سازنده‌ای سازنده‌تر و باارزش‌تر است. جهاد زن، خوب شوهرداری کردن، فرزند آوری و تربیت فرزندانی صالح است. آیدی پاسخ به سؤالات @n_khammar123
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...🌼 به تو می اندیشم من در هیاهوی این زمان در پشت صدا های بلند این دوران آرام به تو می اندیشم به تو که با مهربانی ساده نگاهت می توان ظلم پیچیده این دوران را به سخره گرفت به تو که با آرامش نفس هایت می توان این جهان پر آشوب را رام کرد و من به تو می اندیشم نه به خاطر معادله ساده نگاهت نه برای عاشقانه نفس هایت نه .... من به یاد تو،به تو می اندیشم ‌ الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ @Emamkhobiha🌹
امام زمان 036.mp3
1.92M
قسمت سی و ششم✅ امام زمان عج💚❤️ العجل مولا مولا😭😭😭😭 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄ @amam_shenasy🌺 ┄═✧❁❁•••❁❁✧═┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 جهاد زنان💕
💫«وَ اَلْمَوْتُ لِكُلٍّ غَالِبٌ وَ اَلْيَوْمُ اَلْهَائِلُ لِكُلٍّ آزِفٌ وَ هُوَ اَلْيَوْمُ اَلَّذِي
به خدا قسم که ، ماها اکثراً اسیرِ نِگاه‌مونیم⛔️ ✔️واقعیت‌ها خیلی بهتر از اونی ‌که تصور کنیم ما رو تعالی میدن، رشد میدن، نگاه‌هایِ ما خرابه🎯 🐓نگاه‌هامون میگه مرغ همسایه غازه،🦃 نگاه‌هامون میگه دیگران خوشبختند تو بدبختی،🍂 نگاه‌های ما میگه تو گرفتاری‌ات بیشتر از حد ظرفیتت هست،🕸 ♦️نگاه‌های ما، میگن که تو نعماتت خیلی کمه،🗣 نگاه‌های ما، ما رو ناراضی می‌کنند،😫 نگاه‌های ما، ما رو الکی بی‌خیال می‌کنند، نگاه‌های ما، همه‌چی رو تغییر میده...👌 🙄ماها قدرت کنترلِ نگاه خودمون رو نداریم. قدرت طراحیِ نگاه خودمون رو نداریم، ما باید تعیین کنیم چه جور نگاهی داشته باشیم✔️ ۸۰ 🖤 @jahadalmarah
نگاه رو ولش کنی به ‌صورت خودرو همین‌جوری یه چیزهایی ازش درمیاد عجیب و غریب😳👻 👈به زمان، کوتاه نگاه کن، زمان کوتاهه، واقعاً کوتاهه🏹 دلایلی براش هست⤵️ 👇👇👇 🔹🔸من می‌خوام به شما بگم با یک محاسبه‌ی ساده‌ی ریاضی که باورتون نمیشه، دیگه ریاضیات چیزی نیستش که ایمان بخواد، یه مقدار علم و دقت می‌خواد🔢 با یک محاسبه‌ی ساده‌ی ریاضی، ما اصلاً فرصت نداریم زندگی کنیم♦️♦️♦️ 📢 اصلاً این فرصتِ چندساله اصلاً نیست.🔔 ⁉️چند سال در دنیا زندگی می‌کنی؟ بگو ۷۰ سال، بگو ۷۰۰ سال🔰 ۷۰۰ سال رو منها کن از بی‌نهایت سالی که در آخرت زندگی خواهیم کرد، باز چی باقی می‌مونه؟ ⁉️⁉️ بی‌نهایت🌀🌀🌀 صفر رو از بی‌نهایت کم کن، باز چی می‌مونه؟ بی‌نهایت🌀🌀🌀 ۱۰ سال زندگی رو از بی‌نهایت کم کن، باز بی‌نهایت می‌مونه⚪️🔹🔸 پس این ۷۰۰ سال در مقام مقایسه با صفر یکیه، یه روز این رو می‌فهمیم... حالا روی کاغذه. ✅اون روزی که این رو می‌فهمیم، روز نیست، شبه! شب اول قبره! 📛♨️ یه روز این رو می‌فهمیم، اصلاً نیستیم توی این دنیا😵😭 ۸۱ 🖤 @jahadalmarah
❇️⁩ 1⃣شکوفه به صورت دمنوش 2⃣ و اسیاب شده با عسل 3⃣دمنوش # بومادران 4⃣عرق یا دم نوش روزی نصف استکان 5⃣دمنوش تخم و میل شود. 6⃣شمیم سنجد بو کنند 7⃣گرمیجات بیشتری مصرف کنندالبته با مصلح. 8⃣استفاده از نوره هفته ای یکبار 9⃣تزریق عسل واژینال هرشب به مدت یک هفت. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🚫کپی مطالب بدون لینک جایز نیست. @moasesehiserach https://eitaa.com/joinchat/3741974644Cb9eafa108f
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
adabe asheghi 1 final.mp3
5.49M
🔈 💥براي هر امامی، عهد و پيمانی بر گردن دوستان و پيروان اوست که از نشانه های وفای كامل به اين عهد و پيمان، «زيارت قبر امامان» است. 📌جدی ترین مرحله زندگی ات، مرحله ایست که قلبت❤️ با معشوق درگیر باشه... حال در زیارت امام حسین (ع) چقدر این قلب درگیر میشه!! ⏰مدت زمان: ۰۵:۴۲ @jalasate_ostad
5.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ویژه 🔍 | بسته تصویری مرور بیانات امروز رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ ارتش جمهوری اسلامی ایران. ۱۴۰۲/۰۵/۱۵ 💻 Farsi.Khamenei.ir
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ رهـایے از شـب🌒 خنده ای عصبی کردم وگفتم:آره این خصوصیتتون رو که خوب میدونم !!خودتون همزمان با صدتا دختر هستید و هزارتا کثافت کاری میکنید ولی وقت تشکیل زندگی که میشه دنبال یک دختر آفتاب مهتاب ندیده میگردید.واقعا چقدر شما مردها حال به هم زنید!! او خیلی بهش برخورد.با ناراحتی و غرور در چشمهام نگاه کرد و خیلی شمرده گفت:من چندساله دستم به تن هیچ زنی نخورده! میتونی اینو از دخترهایی که با دیدن من و تو، غش وضعف میکنن بپرسی..قبلنها هم هر غلطی کردم از روی جوونیم بوده..ببین عسل خانوم..من اگه اهل این صحبتها بودم واسه یکبار هم که شده چنین درخواستی ازت میکردم.. بعد انگشت سبابه اش رو مقابل صورتم آورد وگفت :پس بی انصاف نباش و قضاوت نکن!! نسیم از اون سمت بلند صدازد:وااای چقدر حرف دارید شما دوتا..خب بیاین اینجا بشینید ما هم بشنویم!! کامران با صورتش ادای نسیم و در آورد و رو به من گفت:خیلی رومخه این دوستت!!! نتونستم جلوی خندمو بگیرم.خودش هم خندید. یک خنده ی عاشقونه ومعصوم. با شنیدن جمله ی آخرش نمیدونستم باید چی بگم.خوب منصفانه ش این بود که او در این مدت واقعا از من درخواست نابجایی نداشت.ولی من بازهم باورم نمیشد که او احساسش واقعی باشه.شاید اگر عاشق حاج مهدوی نبودم حرفهاش امیدوارم میکرد و باورم میشد ولی الان واقعا باورش سخت بود و حتی خوشحالم نکرد. در شرایط فعلی فقط میخواستم اونها هرچه سریعتر منزلم رو ترک کنند.و این خواسته با کل کل کردن و کشدار کردن بحث اتفاق نمی افتاد. با التماس وملاطفت گفتم:کامران به من اجازه بده به حرفهات فکر کنم.بعد باهم حرف میزنیم.فقط تو روخدا دست این دوتا رو بگیر از اینجا ببر.من واقعا نمیتونم تحملشون کنم. کامران لبخند پیروزمندانه ای به لب زد و گفت:_ممنونم که حرفهامو شنیدی عزیزم. بعد نیم نگاهی به اونها انداخت و گفت:ببخشید واقعا که مجبور شدی تحملمون کنی.الان میریم. داشت از آشپزخونه خارج میشد که دوباره با حالتی معذب به سمتم برگشت و درحالیکه دستش رو توی جیبش میکرد گفت:اممم ..من میدونم که مدتیه کارت رو از دست دادی و وضعیت خوبی نداری..اممم یعنی تو راه مسعود بهم گفت.! .راستش ..دلم میخواد اینو ازم قبول کنی. من از شدت شرمندگی وا رفتم .داشتم همینطوری به دستش نگاه میکردم که تراول های تاخورده رو زیر سبد نونی که روی میز بود قایم کرد و با شرمندگی گفت:ببخشید..امیدوارم اینو ازم قبول کنی! با دلخوری پول رو از زیر سبدنون برداشتم و گفتم اینو بزار تو جیبیت! من احتیاجی ندارم.. او خودش رو عقب کشید وبا التماس نگاهم کرد. _عسل خواهش میکنم قبول کن..به عنوان قرض بغضم گرفت.با صدای آهسته گفتم:کامران خواهش میکنم پسش بگیر.شایدمن نتونم بهت برگردونم. او با لبخند مهربونی گفت:فدای سرت عزیز دلم.نگران کارت هم نباش.خودم برات پیدا میکنم.تو فقط از این به بعد بخند! بعد نگاه عاشقونه ای به سرتا پام انداخت وگفت:خیلی لاغر شدی..بیشتر مراقب خودت باش. نگاهش تنم رو لرزوند.چشمم رو پایین انداختم.کی میدونست واقعا در سرکامران چی میگذره؟ اگه او برای انتقام از من با نسیم و مسعود هم پیمان شده باشه چی؟ نگاه عاشقونه ش رو باور کنم یا تنوع طلبی این سالیانش رو؟! اصلا به من چه؟!! من که عشقی بهتر و والاتر از او دارم.حتما خدا داره امتحانم میکنه.میخواد بدونه چقدر دلم با حاج مهدویه. نسیم دوباره مزه پرونی کرد:اگه از آشپزخونه بیرون نمیاید ما بیایم! کامران داشت از آشپزخونه بیرون میرفت که آیفون زنگ خورد. سراسیمه و ناامید دستم رو مقابل دهانم گذاشتم. نسیم از اون ور صدا زد : منتظر کسی بودی.؟ خدایا حالا باید چیکار میکردم؟ کامران سرجاش ایستاد و پرسید:مهمون براتون اومد؟ با هول و ولا به سمت پذیرایی رفتم و رو به نسیم گفتم:یکی از دوستان قدیمیم قرار بود بیاد اینجا.حالا چیکار کنم؟ مسعود با بی تفاوتی گفت:خب این کجاش بده؟ چرا اینقدر مضطربی؟ نسیم با لحنی موزیانه گفت:بیخود نبود که از اومدنمون خوشحال نشدی!منتظر از ما بهترون بودی! حیف که وقت بحث کردن با او رو نداشتم وگرنه میدونستم باید چطوری جواب گوشه وکنایه هاش رو بدم. از جا بلند شد و در حالیکه به سمت آیفون میرفت گفت:خب بابا در رو باز کن بنده خدا پشت در مونده تو این گرما!!!! مسعود پرسید:حالا مهمونت خانومه یا آقا؟ کامران کتش رو از روی مبل برداشت و هیچ چیز نگفت. نسیم با بدجنسی آیفون رو برداشت و خطاب به مسعود گفت:الان معلوم میشه عزیزم!!!! ✍ ف.مقیمے ادامه دارد... ❅ঊঈ✿🍂♥️🍂✿ঈঊ❅ 🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂