💕 جهاد زنان💕
🔰نیازهای ذاتی انسان 🔸👈#نیاز_ذاتی یعنی یک کمبود و نقصی که باید تأمین شود و عدم تأمین آن باعث بهم ریخ
🔞قرار نیست مرد شروع کننده باشد...
🔹👈قبلا گفتیم عدم تأمین نیاز جنسی مرد آشفتگی او را به همراه دارد. اغلب مردان وقتی آشفته میشوند علت آن و راه برطرف کردن آن را نمیدانند حتی بیشتر مردان اصلا متوجه آشفتگی روحی خود نیستند!!!
🔴برخی علائم آشفتگی یک مرد:
🔸در منزل بیحوصله یا کمحوصله است
🔸با همسر و فرزندان خود سر موضوعات ریز و کم اهمیت ایجاد تنش میکند و عصبی میشود.
🔸بدخواب و بیخواب است و نامنظم
🔸یک دفعه خوشحال است و گاهی خیلی در فکر
🔸نشانههایی از وسواس فکری دارد
🔸عبادات دینی خود را به صورت افراط و تفریطی به جای میآورد
🔸افکار مشوش و نامنظم زیادی دارد
🔸ثبات روحی مشخصی ندارد
و...
اینها نشان از نفس مضطربی است که آرامش درونی و حتی ظاهری ندارد.
✴️جدای از وظیفه شرعی، زن باید در این اوقات به چشم یک شخصی که به کمک نیاز دارد به او نگاه کند. از بزرگترین اشتباهات یک زن در منزل این است که در این مواقع میخواهد مشکلات مرد را حل کند و برای حل آنها به صورت جدی ورود میکند!!! و یا از این بدتر گاهی اوقات برخی خانمها به خودشان تیپ ناصح و عارف مسلکی میگیرند و شروع به نصیحت و امر و نهی و تربیت همسر خویش میکنند!
❎در صورتی که مرد فقط نیاز دارد از لحاظ جنسی و جسمی او را تأمین و تمکین کنید. این کار باعث میشود، مرد قدرت صدبرابری برای حل مشکلاتش پیدا کند
✅ شما شروع کننده باشید...
✅ شما آرامش دهنده باشید...
✅ شما سرچشمه محبت❤️ باشید...
ادامه دارد...
✍سید روح الله حسینی
#قسمت_سوم
#تربیت_جنسی
#همسرداری #اصول_زندگی_مشترک
🔰به کانال «جهاد زنان» در ایتا بپیوندید👇
💞 @jahadalmarah
هدایت شده از مادران شریف ایران زمین
.
#م_روح_نواز
(مامان #محمدحسن ۱۰ ساله، #محمدعلی ۷ ساله، #محمدحسین ۵ ساله، #محمدرضا ۳ ساله)
#قسمت_سوم
سالی که محمدحسن به دنیا اومد، خیلی از هم کلاسیهام، وارد ارشد شدن.
اما من که یه مامان اولی با شرایط روحی و جسمی جدیدی بودم، مردد بودم که اصلا درس رو ادامه بدم یا نه؟!
با اینکه عاشق فضای درس و دانشگاه بودم، اما اعتقاد داشتم اگه بخوام کاری کنم، نباید به فرزندم فشار بیارم.👌🏻
با خیلی از افراد مشورت کردم؛
همه گفتن حتما درس بخون؛ بالاخره خدا کمک میکنه و مسیرت باز میشه؛
فقط یکی گفت که بچهی کوچیک داری؛ قوانین دانشگاه طوریه که باید تو دانشگاه حضور پیدا کنی، و این با بچه سخته. بذار بعداً که بچههات بزرگ شدن...
خیلی با خودم کلنجار رفتم.
درس خوندن رو خیلی دوست داشتم و زندگی کردن تو محیط آکادمیک بهم انرژی میداد.
همیشه دوست داشتم بتونم با کسب علم، یه کاری برای رفع مشکلات جامعه بکنم...
از خدا خواستم راه علم رو برای من باز کنه، و با توکل به خدا، تصمیمم رو گرفتم.
با خودم گفتم تا هر اندازه که شرایط پسرم اجازه بده، درسم رو میخونم...😊
بعدا هرچه بیشتر پیش رفتم، به راهم، مطمئنتر شدم؛
فهمیدم اگه مادری بتونه، جوری که به بچههاش آسیبی نرسه، به علایقش هم توجه کنه، میتونه با انرژی بیشتری به بچههاش هم رسیدگی کنه؛ هرچند که متحمل سختی بشه.
از سه چهار ماهگی محمدحسن شروع کردم برای کنکور آماده بشم.
از اونجایی که محمدحسن، شبها تا دیروقت بیدار بود، یه چراغ که نور ضعیفی داشت، بالای سرمون روشن میکردم، پسرمو تو نَنو تکون میدادم و درس میخوندم.
انواع منابع درسی رو، برای زمانهای مختلف طبقه بندی کرده بودم.
مثلاً موقعی که میخواستم بچه رو، روی پام بخوابونم، نمیتونستم یه کتاب قطور دست بگیرم؛ فلش کارت میخوندم، و بعدا میرفتم پشت میز و کتاب رو میخوندم.
موقع انجام کارهای روزمره و آشپزی هم، از فلش کارت استفاده میکردم.
حتی شده بود کتاب قطور رو، برای اینکه گردن درد نگیرم، چند تکه بکنم؛ که البته بعدا از بس خونده شد، پاره پاره شد.😂
اگه مطلبی رو برای بار اول میخواستم بخونم، زمان صبح رو انتخاب میکردم؛
و اگه میخواستم تکرارش کنم، طول روز، هر وقت میتونستم، میخوندم، حتی اگه آخر شب بود.
منابعی هم که پر از نکات ریز و حفظ کردنی بود، همه رو یکجا نمیخوندم و تو طول روز پخش میکردم. مثلاً یه ساعت رو، تو ۳ تا ۲۰ دقیقه میخوندم.
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف_ایران_زمین
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
📗🖌📗
🖌📗
📗
#رمان_چمران_از_زبان_غاده🕊🥀
#قسمت_سوم⤵️
بالاخره یک روز همراه یکی از دوستانم که قصد داشت برود موسسه ، رفتم در طبقه اول مرا معرفی کردند به آقایی و گفتند ایشان دکتر چمران هستند. مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم . فکر می کردم که کسیکه اسمش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند باید آدم خشنی باشد ، حتی می ترسیدم ، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیرکرد . دوستم مرا معرفی کرد و مصطفی با تواضعی خاص گفت: شمایید ؟ من خیلی سراغ شما را گرفتم زودتر از اینها منتظرتان بودم . مثل آدمی که مرا از مدتها قبل می شناخته حرف می زد . عجیب بود . به دوستم گفتم: مطمئنی که دکتر چمران این است؟ مطمئن بود .
مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام . مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید ؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد ؟گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد . توجه او سخت جلب شد و با تاکید پرسید: شمع ؟ چرا شمع ؟ من خود به خود گریه کردم ، اشکم ریخت . گفتم: نمی دانم . این شمع ، این نور ، انگار دروجود من هست ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنی شمع و از خودگذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان دهد . مصطفی گفت: من هم فکر نمی کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند. پرسیدم: این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم ببینمش، و با او آشنا شوم .
مصطفی گفت: من .
بیشتر از لحظه ای که چشمم به لبخندش و چهره اش افتاده بود تعجب کردم شما ! شما کشیده اید ؟ مصطفی گفت: بله ، من کشیدهام. گفتم: شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من . گفت: هر چه نوشته اید خوانده ام و دوررا دور با روحتان پرواز کردهام . و اشکهایش سرازیر شد . این اولین دیدار ما بود و سخت زیبا بود .
#ادامه_دارد......
✍از زبان همسرشان غاده
🌹به نیت شهید سردار سلیمانی و شهید چمران برای تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات بفرستیم😊
صآحِبالزمآݩدوستَٺدآرَم🌸👇🏻
| @sahebzaman_dosetdaram |
📗
✏️📗
📗✏️📗